صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

در جواب این‌که چرا نمی‌توانیم به فرزندمان بگوییم: چنین باش...

بخوانید: اینجا و اینجا

+ اگر جواب میخواهید، متن را سرسری نخوانید.

+ این سوال، برای به تبدیل شدن به یک پست مجزا، از مسیرِ متن و کامنت‌های دو پست قبلی عبور کرده‌است.

+ برای بحث و بسط و معرفی کتاب‌های بیشتر، کامنت بدهید :)

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۰
نـــرگــــس

همیشه وقتی پیام‌های بازرگانی رو می‌بینم توی ذهنم تحلیل می‌کنم که این تبلیغ چقدر دروغ به نظر می‌آد و چه کسانی اون رو باور می‌کنند و اون محصول رو می‌خرند. یه عادت دیگه هم دارم. معمولا صدای تلویزیون رو قطع می‌کنم و پیام‌های بازرگانی رو مثل یک فیلم صامت تماشا می‌کنم. قاعدتا از پیام‌های بازرگانی بدم میاد... اما باید اعتراف کنم که به نظرم می‌اومد تبلیغِ آیری پلاست با بقیه تبلیغ‌ها فرق داره. خیلی فکر کردم که چرا از این تبلیغ بدم نمی‌آد. و جوابش رو پیدا کردم.
ساده‌ترین دلیلش این هست که این یک تبلیغ فمینیستی هست. زن کتاب می‌خونه و مرد با گوشیش ور میره. و همونطور که زن تو خونه کار می‌کنه، مرد هم باید کار کنه. در‌واقع من می‌دونستم که این مساله یکی از رازهای جذابیت این تبلیغه اما میدونستم که همش نیست.
دلیل دیگه‌اش اینه که به شعور مخاطب توهین نمی‌کنه و یه جوری جلوه نمی‌ده که انگار زندگیت فقط همین رو کم داشت و تو قبلا بدبخت و ناراحت بودی و الان با آیری پلاست، شاد و خوشبخت شدی. چون میشد یه تبلیغ دیگه برای همین آیری پلاست ساخت. زن داره با بدبختی و کلی تلاش، یه نایلون از داخل بسته در می‌آره و یهو دوستش بهش می‌گه: واااای! چرا آیری پلاست نمی خری و ...
و این دومین دلیل، یعنی توهین نکردن به شعور مخاطب
اما سومین و مهم ترین دلیل این هست که در این تبلیغ احساسِ خوشایند به‌ خاطر بودن در کنارِ همسر و جلبِ حمایت اون هست. یعنی اون احساسِ خوب نتیجه‌ی استفاده از آیری پلاست نیست و این خلافِ رویه‌ی بقیه پیام‌های بازرگانیِ هست. ( اون قسمتی که زن و شوهر به هم لبخند می‌زنند)
درکِ نکته‌ی سوم منوط به این هست که دنیای مدرن رو بفهمید. دنیای مدرن یعنی دنیای تکنیک زده... پر از ابزار! چه یک بار استفاده بشن و چه هزار بار. و قراره این ابزارها و سازه‌های دست بشر به ما خوشبختی هدیه بده. در واقع آرمان شهر یا همون اتوپیای تمدنِ غرب اون‌جایی هست که انسان دست به سیاه و سفید نزنه. (انیمیشن وال ای یادتون میاد؟) حالا سازندگانِ تبلیغ آیری پلاست، آگاهانه یا ناخودآگاه قاعده رو به هم زده‌اند و تا قبل اون‌جایی که آقا داره پلاستیک رو میده به دستِ خانومش، همه چیز خوبه. و چرا یهو اون صحنه ی پلاستیک دادنِ آقا به خانوم حالِ آدم رو بد می کنه؟ چون دوباره طبق قاعده رفتار شده. یعنی تکنولوژی و ابزار انسان ها رو از هم دور کرده ( مرد به زنش پشت کرده و داره با گوشیش ور میره) و این دور شدن انسان ها از هم به واسطه تکنولوژی زاییده‌ی اجتناب‌ناپذیر مدرنیته است (بازهم رجوعتون می‌دم به انیمیشن وال ای که چطور سال‌ها بود که انسان‌ها مستقیما با هم حرف نزده بودند)
خب راستش الان که اینا رو نوشتم به اندازه ی قبل هم این تبلیغ رو دوست ندارم... چون اساسا تبلیغات یک پدیده‌ی مدرن هست...
بگذریم. یه خاطره بگم کاممون شیرین شه. چند روز پیش فاطمه زهرا ازم پرسید: این (کباب سازِ نمیدونم چی چی) خوبه مامان؟ گفتم: نه. پرسید چرا؟ گفتم: چون خودمون با دست هم میتونیم کباب درست کنیم. بعد دوباره پرسید: این (ظرف نگهدارنده رب) خوبه؟ گفتم: نه! چون اینا همش دروغ میگن... چند ساعت بعد هم پرسید: مامان! پویا خوبه؟ گفتم: اگر زیاد ببینی بده ولی اگر کم ببینی خوبه.
+ مامان باهوش یعنی من :)
۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۷
نـــرگــــس

فاطمه‌زهرا خیلی به کتاب علاقه داره. در واقع ترجیح میده کتاب بخونه تا این‌که نقاشی بکشه و ترجیح میده کتاب بخونه تا این‌که پویا ببینه و ترجیح میده از پاهاش استفاده کنه تا دستاش و واقعا پاهای نیرومندی داره. در نتیجه فعلا علاقه‌ی کمتری به نقاشی داره.
یه مدت بود که مغزم هشدار می‌داد که فاطمه‌زهرا خیلی تلویزیونی شده. دلیلش هم واضح بود. چون تمام کتاب‌هاش داغون شده بودند و اسباب‌بازی‌هاش هم خیلی کم بودند. تصمیم گرفتیم بریم بخریم. نتیجه شده این ها! ۵ تا کتاب با دو تا مجموعه کتاب که جمعا میشه ۲۵ تا. البته دوتا وسیله بازی هم خریدیم که بعدا حرف و حدیثی پیش نیاد که شماها فقط کتاب می‌خرید و ...

فاطمه‌زهرا مجموعه ۱۰ جلدی "چه مهربان است خدا" رو قبلا داشت. (مناسب برای گروه سنی الف و ب) ولی پاره شده بود. من تمام تلاشم رو کرده بودم که سالم بمونند اما یه روز به تشخیص مادرم برای خلاقیت فاطمه‌زهرا، با هم نشستند و کتاب ها رو با پانچ سوراخ سوراخ کردند. این شد که کم‌کم ارج و قربشون پیش فاطمه‌زهرا کم شد. اما امشب به تشخیص من یک‌بار دیگه این مجموعه خریداری شد و جالب اینه که ده‌بار فاطمه زهرا گفت: دیگه اینا رو پاره نمی کنم! :)
ولی باید بگم استراتژیک‌ترین کتاب‌هایی که خریدیم، مجموعه ۱۰ جلدی "قصه‌های خدا" است. (مناسب برای گروه سنی ب و ج) بچه که بودم، مادرم برام قصه‌های پیامبران رو میگفت. بزرگ که شدم از بین قصه‌های شبِ مادرم، همین‌ها خاطرم مونده بود. حتی به مامان می‌گفتم تو خودت قصه‌ی فلان پیامبر رو برام گفتی ممکن بود یادش نیاد. قطعا چون این قصه‌ها، احسن القصص هستند...
دیشب ۵ تا کتاب دیگه رو براش خوندم و از هر مجموعه یک کتاب. ولی زمان خوندن کتاب "مردی در شکم نهنگ"، شوق و هیجان خاصی توی چشمای فاطمه زهرا دیدم و این رو هم نه دروغ میگم و نه اغراق می کنم.
من قصه‌های پیامبران رو این‌قدر براش می‌خونم تا اینکه خودش کم‌کم بزرگ بشه. قرآن بخونه و کتاب های آقای عابدینی رو بخونه، بزرگ‌تر بشه و قرآن بخونه و فصوص الحکم بخونه... منم کنارش می‌مونم. مطمئنم که بهتر از من خواهد بود...
یه چیزی هم اضافه کنم: شبکه پویا و نهال خوبه ولی انیمیشنِ ترازِ بچه ی مسلمونِ انقلابی کم داره. فعلا تنها انیمیشنِ ترازی که دیدم، "پهلوانان" هست که واقعا برای ما بزرگترها هم جذاب و دوست داشتنی هست اما در گروه سنی فاطمه زهرا به نظرم خیلی جای کار داریم...
+ این روزها خیلی روزهای پرتنشی هست. مواظب باشیم. اگر اصلِ نظام رو زمین بزنند قطعا جنگ داخلی میشه و همه متضرر می‌شوند... جبهه بندی‌ها بدون شک، یکی حق هست یکی باطل... داریم بر میگردیم به سال ۵۷ ولی با ۴۰ سال تجربه. مواظب باشیم که توی کدوم جبهه قرار می‌گیریم. می‌تونیم پیشرفت کنیم و اوضاع رو عوض کنیم و می‌تونیم دست گدایی به سمت دشمن دراز کنیم و به خاک سیاه بنشینیم.
+ هر دو مجموعه کتاب‌ها از نشر طلایی هستند.
+ کامنت ها رو می بندم چون باید با تمام قوا توی دنیای واقعی باشم... اگر کارِ واجبی بود خصوصی پیام بدید. ممنون.
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۱۲
نـــرگــــس

گزیده خاطراتِ من و فاطمه زهرا. اواخر تیر و اوائل مرداد ۹۷
۱. جلوی آینه بودم. به شوهرم گفتم: تو فکرِ اون تاریخِ فلسفه غرب برتراند راسلِ ۵۳ تومنی ام. و بعد شمرده شمرده تکرار کردم: تاریخِ فلسفه غرب! برتراند راسل
بچه فکر کرده دارم شعر میخونم. با همون لحن بچگانه میپرسه: بابا! مامان تی داله میهونه؟
خندیدیم و من دوباره گفتم: تاریخِ فلسفه غرب! برتراند راسل...


۲‌. با مامانم رفته بود خونه دوستِ مامانم که همسایه‌مونه. خانم شعبانی ازش پرسید: فاطمه زهرا، دایی مهدی رو بیشتر دوست داری یا دایی رضا رو؟
_دایی دای رضا رو
_چرا؟
_چون دایی مهدی، اذیتم میکنه
_خب میخوای ما دایی مهدی رو بیاریم پیش خودمون برای همیشه؟
بعد از کمی اندیشناک شدن: نه! دایی مهدی باهام شوخی میکنه...
(نبوغ فاطمه زهرا اونجاست که شبیه این پرسش رو از زهرا عتاری کرده بودم. گفته بودم: دوست داری آبجی فاطمه زهرا بشی؟ دوست داری من و عمو مصطفی مامان و بابات بشیم برای همیشه؟ و زهرا هر بار جواب داده بود آااارررره! :)) )


۳. در راه قم - تهران، توی ماشین، رضا، آهنگ ایرانِ سالار عقیلی رو گذاشته بود.
ایران... فدای اشک و خنده‌ی تو، دلِ ...
داشتیم با هم میخوندیم.
فاطمه‌زهرا آروم و خیلی معمولی گفت: مامان، ایران خیلی مهمه؟
گفتم: آره مامان! ایران کشورمونه و فلان و ...
چند دقیقه بعد که رسید به (به بغض خفته‌ی دماوند)
گفت: مامان، دماوند خیلی مهمه؟
گفتم: آره مامان، یه کوه خیلی بزرگ و بلنده...
و شروع کردم به توضیح دادن تا بتونه کوه رو تصور کنه.


ولی هنوز هنگم! و فقط خدا کمکم کنه! به قول استاد تراشیون تربیت بچه‌ی باهوش خیلی سخته. ولی خوشحالم که سعی کردم تعادل بین احساس و منطق رو در تربیتش رعایت کنم. بازم باید خدا کمکم کنه! هییعی...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۱
نـــرگــــس

از سال‌ها قبل، یکی از ایده‌آل‌هام، این بوده که با کم‌ترین میزان تغذیه، بیشترین دریافت‌ِ انرژی و مواد مورد نیاز بدنم رو داشته باشم و همیشه اندام متناسبی داشته باشم.
فاطمه زهرا که مریض شد، برای اولین بار عصاره گوشت درست کردم. به اون عصاره رو دادیم و گوشت رو خودمون خوردیم. چون ما هم به طرز غریبی بی اشتها شده بودیم. و باید بگم تاثیرِ این دو سه لقمه از یک بشقابِ برنج با خورشت قورمه سبزی بیشتر بود. واقعا حیرت کردم. باورم نمیشد. آخه خیلی‌ها بهم توصیه کرده بودند ولی باورم نمی‌شد. بچه هم که کلا از این رو به اون رو شد. خلاصه فراتر از خیلی خوب بود.


چند تا دستور عمل ساده میذارم اینجا که اگر شما هم به خوردن علاقه‌ی زیادی ندارید، هم گشنه نمونید و هم سالم باقی بمونید :)
۱. عصاره گوشت: یک قابلمه بزرگ (ترجیحا مسی) رو پر از آب میکنیم. یک ظرف شیشه‌ای با درب فلزی برمیداریم و یک تیکه کوچک (اندازه ۲ الی ۳ انگشت متوسط) ماهیچه گوسفند (ترجیحا با استخوان) توش میذاریم. کمی نمک و مقداری هم پیاز خرد شده اضافه می‌کنیم و درب ظرف رو می‌بندیم. بعد اونو داخل قابله میذاریم و زیر گاز رو روشن میکنیم و بعد از جوش آمدن شعله رو بسیار کم میکنیم. حدود ۶ الی ۷ ساعت بعد آماده است. میتونید شب قبل از خواب بذارید که صبح آماده بشه یا ظهر بذارید برای شام. بعد از این‌که آماده شد هم؛ سریع میل کنید چون اگر بمونه، خاصیتش کم میشه‌.
۲. فالوده سیب: یک سیب رو رنده بزنید. یک قاشق سر خالی عسل و یک قاشق عرق بیدمشک بهش اضافه کنید و با هم مخلوط کنید. خیلی انرژی زاست.
۳. رازِ عمر و جوانیِ ابدی: ۷ عدد زیتون رو با یک عدد انجیر بخورید. خیلی حال میده.
۴. بهترین‌های ناشتا: انگور قرمز بی دونه/ ژلهِ رویال مخلوط با عسل/ ۲۱ عدد مویز/ شیره‌های انگور و خرما و انجیر به مقدارِ مساوی مخلوط کنید و ۲ قاشق بخورید. اگر ظهر و شب هم تکرار کنید، بعد از ۳ الی ۶ ماه کم خونی رو ریشه‌کن میکنه.
۵. به جای ناهار یا شام: شیرِ محلی رو بجوشونید و داخلش، دو قاشق از سویقِ مناسبِ مزاجتون رو بریزید. عسل هم اضافه کنید، خوشمزه تر میشه. معرکه است.
۶. شیر‌ بادام:  ۷ الی ۱۴ تا بادام رو همون روز بشکنید و در یک کاسه (ترجیحا گِلی بدونِ لعاب) بذارید یه شب تا صبح بمونه. بعد دونه دونه از پوست در بیارید و دونه دونه خوب بجویید تا جذب بشه. ضمنا اگر به شیر حساسیت دارید میتونید تعداد بیشتری بادام رو به همین روش پوست بگیرید و توی غذاساز، با آب میکس کنید. عین شیر میشه. بهش میگن شیر بادام که توی هیچ ویتامینه‌فروشی‌ای هم پیدا نمیشه و ضمنا کلسیمِ شیربادام از شیر خیلی بیشتره‌. برای خوشمزه شدن به شیربادام عسل اضافه کنید.
۷. بهترین میوه‌ها: سیب و آبِ سیبِ طبیعی، انار و آبِ انارِ طبیعی، انگور، انجیر، زیتون


+ این لیست میتونه ادامه داشته باشه... اما اینا محبوب‌های صالحه هستند.
+ چای هم فقط چایِ به و چایِ سیب خاصیتِ دارویی ندارند و قابلِ مصرفِ روزانه هستند.
+ در موردِ نان اگر عمر و حالی بود یه پستِ جداگانه میذارم.
+ تمام موادِ غذایی‌ای که در این پست گذاشتم، بهترین موادِ غذاییِ توی دنیا هستند که همشون در ایران در دسترس هستند.
+ سال ۹۵ رمانِ سینوهه رو خوندم. اونجا یکی از طبیب‌های حاذقِ دربار، میگه زیاد‌خوردن و خوردنِ غذا‌های پخته، دندون‌ها رو پوسیده و دستگاه گوارش رو خراب میکنه.‌ یادتون باشه که کم‌خوری و صحیح‌خوری رازِ سلامتی هست.
مواظبِ سلامتی‌مون باشیم.

اینقدر سر گاز وای‌نسّا (۱) اینجا

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۳
نـــرگــــس

سریالِ پدر بهونه دستم داد. اون قسمتی که دختره، بعد از خراب شدن مراسم خواستگاری به پسره زنگ میزنه و پسره براش قرآن میخونه....

اعصابم خرد شد. به شوهرم گفتم چرا این بازیگره تمرین نکرده که قرآن رو با صوت و لحن بخونه یا حداقل یه ذره روان‌تر بخونه... نه مثلِ اینایی که دارن از رو قرآن می‌خونن... حالا اگر این یه سریالِ آمریکایی بود، مطمئنا بازیگره قبلش کلی تمرین کرده بود و عین بلبل قرآن میخوند. (در هالیوود همه بازیگرها، کلاس ورزش و رقص و بیان و آواز میرن... یعنی همون چیزایی که بهش نیاز دارن. منبع هم کتاب داستانِ من. اطلاعاتِ بیشتر در کتابخانه صالحه)
تصنعی و تکراری بودنِ این روایت و بازیِ بدِ بازیگرهای جوان، باعث میشه به هرکی میرسم و حرفِ این سریال میاد وسط، با هم دیگه بخندیم... چون نه بیانِ اون دختره خوبه و نه عشقش باورپذیر... پسره هم که اصلا شبیه پسرهایی که واقعا غضّ‌بصر می کنند، نیست. حرکاتش بیشتر شبیه یه پسرِ سردرگمه که هنوز خودش رو نشناخته... این وسط تنها بازیِ خوبِ فیلم، همون پدره است. دیسیپلینِ خاصی داره...


+ من این سریال رو دنبال نمی کنم چون باید شبکه پویا رو ببینم. ماشا و آقا خرسه و بچه رئیس یا ماجراهای نیلز رو هم به همه ی این سریال‌ها ترجیح میدم. لااقل یه فلسفی‌ای پشتِ قصه‌هاشون هست که کشفِ اون برام لذت‌بخش باشه. تازه‌اش هم ما خودمون یه پسر تو فامیل داریم عین این پسرِ تو فیلم: متولد ۷۵ - حافظ قرآن - لیسانس علوم قرآنی - استادِ زبانِ انگلیسی - ترم ۵ حقوق. وضعِ باباش هم خوبه. ژنش هم خوبه. البته قول نمیدم به واسطه ژنش به جایی برسه! دخترِ خوب میشناسید معرفی کنید. رو دستمون مونده! :))))


+ سریال پدر بهانه‌ای شد برای پرسیدن این سوال که آیا بعد از گذشتِ چهل سال از انقلاب، یک فیلم خوب داریم که عالَم و دنیایِ آدم‌های مذهبی رو درست همون چیزی که هست و نه یک ذره کمتر یا بیشتر نشون داده باشه؟


+ با سپاسِ فراوان از همه‌ی دوستانی که برای دخترم دعا کردند. ممنون از تک تک‌تون :)
۲۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۲
نـــرگــــس

این روزها خیلی حرف از بعضی از اسراف‌کاران و تجمل‌گرایانِ غرب‌زده با ظواهرِ اسلامی زده میشه. کسانی که بازار اسلامِ آمریکایی رو گرم میکنند و مردم رو از نزدیک شدن به بینشِ توحیدی دور می‌کنند. حضرتِ آقا می‌فرمایند که انتقادِ شخصی نکنید و مصداق سازی نکنید. فلذا به اصلِ موضوع می‌پردازم. اینکه چه کنیم گرفتارِ روحیه اشرافی‌گری نشیم?
لزومی نداره که حتما پول داشته باشیم تا اشرافی زندگی کنیم. فقط کافیه حسرتِ نداشتنِ زرق و برق‌های زندگی‌های قارونی رو بخوریم. یعنی نباید که حتما خودمون با چشمِ خودمون ببینیم که قارون و گنجش میره تو دلِ زمین (کل نفس ذائقه الموت)!!! قرن‌هاست که انسان‌ها میمیرند. هرطور که زندگی کرده باشند، خوب یا بد میمیرند. مشکل اینجاست که بعضی‌ها فکر میکنند که زندگی، فقط همین دو روزه! نه!!!! یه ابدیّت در انتظار ماست. همونی که انسانِ مدرن، انسانِ غرب‌زده، انسانِ لیبرال و سرمایه‌دار اونو نمی‌بینه. آخرت رو نمی‌بینه و باورش نداره. برای همین واسه‌ی دنیا و مافیها میجنگه و نهایتا هم از درون افسرده است. حالتی که منتهی به پوچی میشه.
و مومن شاده! چون سختی زندگی دنیا براش مثلِ خاله‌بازیه! شادی‌ِ مومن از جنسِ خنده‌های خندوانه‌ای نیست... شاده چون آینده‌ش روشن‌تر از دنیایِ امروزشه.
خلاصه اینکه بذاریم اینایی که افتخارشون این خرج‌های میلیونیه، خوش باشن. افتخار کنند به اسراف کردن، تجملات و بی‌توجهی به دردِ مردم...
البته خداییش من دلم می‌سوزه براشون. بیشتر از آدم‌هایی که زلزله زده اند یا نونِ شب ندارند دلم براشون می‌سوزه. چون پول و آسایشِ دنیا چیزی بهشون اضافه نکرده. ملاکِ اضافه شدن یا نشدن هم قبرِ دیگه! چی با خودشون می‌برن؟ بیشتر از من و تو؟
+ یه چیزی ته گلوم مونده: زهرا رکن‌آبادی، بچه سفیره. بعضی‌ها هم بچه سفیرن....
بگذریم...

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۲
نـــرگــــس

همسرِ من، دوستانِ نزدیکِ زیادی داره و در نتیجه‌ی یک توفیق اجباری، من هم با همسرانِ دوستانِ شوهرم دوست می‌شم. امشب میزبانِ خانواده آقای y بودیم. خانمِ آقایِ y هم جزو دوستانِ خوبِ منه. با همدیگه هم خیلی فرق داریم اما از معاشرت با هم لذت می‌بریم. اما همیشه یک ناراحتیِ خاصی در مواجه با آقای y دارم. آقای y با وجودِ تمام محسناتش، یک اخلاقِ بد داره و اونم اینه که به "مشاهده اُناث" علاقه داره!!! (واضح تر از این دیگه نمیشه :)) )
بعضی ها بهم میگن خب چرا با همچین آدم‌هایی قطعِ رابطه نمی‌کنید؟ جوابم اینه که آقای y فلان عیب رو داره که عیان و ظاهریه. ما خودمون هم یه عالمه عیبِ ظاهری و باطنی داریم. آدم به خاطرِ یک ایرادی که دوستش داره که باهاش قطع رابطه نمی‌کنه!
امشب هم اونا بعد از مدت‌ها اومده بودند خونه ما. منم که چند وقتی هست که استایلم رو تغییر دادم، یه دامنِ بلندِ فونِ آستردار پوشیدم و یک روسریِ بلندِ بلند که می‌افتاد روی لباسِ آستین بلند و جلیقه‌ی ستِ دامن. خیالم راحت بود که حتی بدون چادر هم حجابم کامله. چادرم رو هم انداختم روی سرم...
بعد از مدت‌ها که ذهنم درگیر این بوده که جلوی نامحرم و توی خونه، چطور باید لباس پوشید، به نظرم میاد که این مدل پوشش وقتی با پارچه‌های سنگین و رنگین و قشنگ، هماهنگ شده باشه، بهترین انتخاب برای مهمونی‌های فامیلیه.
البته من و همسرم در مهمانی‌های دوستانه، زنونه_مردونه رو جدا میکنیم. من هم فقط به خاطر اون چند دقیقه سلام و خداحافظی و این‌که از حیاط به داخل خونه دید داشت و برعکس، اون لباس‌ها رو زیر چادر پوشیدم. حالا دیگه بعد از مراقبت‌های من، این آقای y هست که میخواد نگاه بکنه، میخواد نگاه نکنه. چون در هر صورت چیزی دستگیرش نمیشه :)) )
جلوی دوستای شوهرم، همیشه سعی میکنم آسّه بیام و آسّه برم اما گاهی هم دستِ خودم نبوده... مثلا عید که بالاجبار من و همسرم توی مسابقه اردو جهادی شرکت کردیم، هماهنگیِ بعضی از جواب‌های من روی کاغذ و جواب‌های شوهرم رویِ سن، بچه‌های اردو رو حیرت‌زده کرد. بعدا که آقای ا.ح.ع برداشت توی جمع رفقا دوباره ماجرا رو تعریف کرد و آقای م.ع هم گفت که خانومش گفته که فلان غذا رو من خیلی خوب درست میکنم! از همون روز... از همون روز اِنقدر دستِ من برید که نگو... ده روز پشت سر هم، هر روز دستم زخم میشد. هنوز یک جای زخم خوب نشده بود که دوباره یک جایِ دیگه زخم میشد و دوباره و دوباره...
اینه که بهم حق بدید حساس بشم... یک اتفاقِ ساده کافیه که وضعیت ناراحت‌کننده‌ای ایجاد بشه. حتی یک نگاهِ ساده...
خب البته اگر ساده بود من مشکلی نداشتم. مثلا استاد ش.ز همیشه سر کلاس با چشمای بسته درس میگه. بعد هم که چشماش رو باز می‌کنه، اگر به سمت خانم‌ها نگاه کنه، همیشه خانم‌هایی با ساده ترین تیپ و سر و وضع رو مخاطب قرار میده...
خلاصه سرتون رو درد نیارم. همین رو بگم که حجاب برای حضور در جامعه‌ است. حجاب برای وقتی هست که قراره با نامحرم مواجه بشی و اون نگاه‌های جنسیتی رو از بین ببری. در واقع مساله جنسیت رو عملا حل کنی.
اصلا اگر قرار نبود نامحرم ما رو ببینه، بازم حجاب لازم بود؟

۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۰
نـــرگــــس

نمیفهمم این سریال دونگ‌یی چه نکته آموزنده‌ای داشت که حالا شبکه امید داره دوباره برای نوجوانان پخشش میکنه؟ اصلا اگر من بخوام محتوای این فیلم رو خلاصه کنم میشه این:
قسمت‌های اول فیلم که دونگ‌یی، امپراطور رو نمیشناسه، با لباس مبدل اونو خارج از قصر میبینه. بعد بهش میگه: خم شو تا من داخل قصر رو ببینم. بعد امپراطور خم میشه و دونگ‌یی میره رو کول امپراطور.
دوباره همین صحنه در قسمت آخر تکرار میشه. درحالی که سال‌ها گذشته و این بار دونگ‌یی میدونه که داره این حرف رو به امپراطور میزنه...
یعنی دونگ‌یی تو کل این فیلم سوارِ امپراطوره. حتی وقتی امپراطور در مورد بی توجهی‌هاش به بانو جانگ احساس عذاب وجدان میکنه، دونگ‌یی نمی‌ذاره امپراطور حقایق رو ببینه!
کلا این فیلم شدیدا فمینیستیه و بدآموزی‌هاش بی حد و حصره. در واقع دونگ‌یی عوضی‌ترین شخصیت فیلمه. یه بی‌اصل و نسب که امپراطور رو خر میکنه تا خودش به جای امپراطور حکومت کنه.
یعنی جومونگ و یانگوم شرف دارن به این فیلم. حالا هی از این فیلم‌ها پخش کنید و بچه‌ها ببینند. بعدا نگید چرا آمار طلاق زیاد شده! چرا!؟ چرا؟


بعدا نوشت: یکی از دوستان تذکراتی دادند که لازمه توضیح بدم.
۱. کلمه سلیطه رو به معنای سلطه جو و سلطه گر به کار بردم. هرچند معانی دیگری در فرهنگ های دیگر هم داره اما اون‌ها منظور من نبوده.
۲. بی‌اصل و نسب! اصلا چرا این واژه رو به کار بردم؟ چون در مدل های حکمرانی امپراطوری و پادشاهی و سلطنت، اصل و نسب خیلی مهم بوده. ولی این که الان میبینید دیگه مهم نیست چون حتی این مدل‌ها هم مدرن شدند. کما اینکه میبینید ملکه انگلیس، یک مدل آمریکایی رو به عنوان عروس خودش میپذیره. چون از مدل حکومتیِ سنتی اونا فقط یه پوسته مونده. حالا به بعضی‌ها برمی‌خوره اگر به این عروس جدیده بگی بی اصل و نسب. از نظر سلطنتِ انگلستان عروس جدید بی اصل و نسبه وگرنه از نظر اسلام که: ان اکرمکم عند الله اتقاکم!

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۳ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۳۹
نـــرگــــس

امروز سالروز پذیرش قطعنامه است...
روزی که آن‌هایی که در جبهه می‌جنگیدند، اشک ریختند.
و آن‌ها که در خانه‌هایشان آرمیده بودند، نفس راحتی کشیدند.


جنگ...
جنگ، مثل چاقو است. هم میشود با آن عفونت جراحت را برید و دور انداخت و هم میشود با آن زخم زد و جانِ شیرین را گرفت.
جنگ فی سبیل الله برای آن‌ها که در معرکه اند، قدم برداشتن برای آزادسازیِ افکارِ ملت‌ها، از پیرایه های شرک است و مقدمه تقربِ به ذاتِ حق تعالی برای خودشان است.
اما سایه جنگ! برای آن‌ها که امنیت و امان را در تسلیم میجویند، صدها برابر دهشتناک تر از خودِ مرگ است.
جنگ های شیطانی تاریخ اما... بشریت را به چنگالِ تاریکی می‌اندازند و تاریکی روی تاریکی و بعضی از تاریکی‌ها، تاریک تر از دیگری...
پذیرش قطعنامه که برای امام جامِ زهری بود که یک‌سال نگذشته اثر کرد.
اما پذیرشش از طرفِ ملت و دولت، نشان میدهد که چقدر آرمانِ جهادِ * فی سبیل الله برای صدور انقلاب اسلامی، بر آن‌ها گران می‌آمد.
حالا سی سال از آن سال می‌گذرد. امام زمان منتظرِ ماست که آرمان‌های اسلامی خود را بازیابیم. وگرنه او نخواهد آمد که قطعنامه‌ای دیگر به او تحمیل شود...
+ عمدا از واژه جنگ به جای جهاد استفاده کردم. لیبرال ها از این واژه متنفرند.
+ در مورد * : جهاد برای صدور انقلاب اعم از جنگیدنِ فیزیکی و سخت در میدان جنگ است. این روزها قلم‌ها باید برنده تر از شمشیر باشند.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۱:۰۴
نـــرگــــس

 به افتخارِ ولادتِ بانو فاطمه معصومه و روز دختر
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
دختری بود به اسمِ فاطمه‌زهرا که مامانش چند روزی بود، سرش خیلی شلوغ بود. باید درساش رو می‌خوند و امتحانِ اون درس‌ها رو می‌داد، برای همین فاطمه‌زهرا از وقتی بیدار می‌شد و صبحانه می‌خورد، با باباش می‌رفت بیرون و به دوست‌های باباش و دوستِ خودش، زهرا خانوم سر می‌زد و هرکس ازش می‌پرسید: مامان کجاست؟ جواب می‌داد: مامان شالخه درس می‌هونه.
یه روز بعداز ظهر، فاطمه‌زهرا خسته بود ولی خوابش نمی‌برد. یک‌هو دید که مامانش لباس پوشیده و داره میره تو حیاط که بره بیرون.
فاطمه‌زهرا گریه کرد و گریه کرد و گفت: مامان نرو. مامان منم میام. مامان منم ببر.
مامانِ فاطمه‌زهرا گفت: مامان جان! من نمی‌تونم تو رو با خودم ببرم. گریه نکن.‌ زود برمیگردم.
ولی فاطمه‌زهرا باز هم گریه می‌کرد و می‌گفت: مامان منم میام.
مامانِ فاطمه‌زهرا بهش گفت: می‌خوای وقتی برگشتم برات یه عروسک بخرم؟
جواب در حالِ گریه: نه... منم میام...
مامانِ فاطمه‌زهرا بهش گفت: می‌خوای برات یه خرسی بخرم؟
جواب در حالِ گریه: نه... منم ببر...
مامانِ فاطمه‌زهرا بهش گفت: می‌خوای برات یه خرگوش بخرم؟
جواب در حالِ گریه: نه!...
مامان بهش گفت: خرگوش؟ خرگوش نمی‌خوای؟
فاطمه‌زهرا راضی شد و کمی کمتر گریه کرد و باباش اومد و بردش داخلِ خونه.
مامان هم چون به فاطمه‌زهرا قول داده بود که براش خرگوش بخره، بعد از امتحانش رفت به یک مغازه اسباب‌بازی فروشی و گفت که خرگوش می‌خواد.
خرگوش‌ها سفید و خاکستری و قهوه‌ای بودند و فقط یک خرگوشِ سفید با خال‌های صورتی و سبز و بنفش و زرد و آبی توی مغازه بود. مامانِ فاطمه‌زهرا اون خرگوشِ خال‌خالی رو خرید و برگشت خونه.
فاطمه‌زهرا و باباش توی حیاط بودند و فاطمه‌زهرا داشت با کبوتر‌ها و اردک‌هاش بازی می‌کرد. مامان بلند سلام کرد و اونا هم جوابِ سلام دادند و سه تایی خوشحال بودند از اینکه پیش‌ هم‌دیگه هستند و بعد، مامان، خرگوشِ عروسکی رو به فاطمه‌زهرا داد. فاطمه‌زهرا انقدر خوشحال شد که یادش رفت از مامانش تشکر کنه.
البته فاطمه‌زهرا بعدا از مامانش تشکر کرد و حسابی هم با خرگوشش دوست شد. تازه، فاطمه‌زهرا عروسکش رو به زهراخانوم هم میداد تا با هم! بازی کنند.
"یادداشت نویسنده: تا اینجا داستان اخلاقی بود. از اینجا به بعد، کمی چاشنی فلسفی خواهد داشت"
فاطمه‌زهرا میدونست که خرگوش یک عروسکه. یعنی خرگوش مثلِ درخت‌ها نیست که بزرگ بشه. مثلِ اردک‌ها و کبوترهای فاطمه‌زهرا نیست که غذا بخوره و صدا دربیاره. مثلِ آدم‌ها نیست که خواب ببینه. خرگوش مثلِ سنگ‌هاست که درد رو احساس نمیکنه...
مامان بهش گفته بود که یه روز یه خیاطِ مهربون، با پارچه این خرگوش رو درست میکنه و تکه های اون رو به هم میدوزه و بعد داخلِ خرگوش رو پر از پشم و پنبه میکنه. بعد خرگوش رو به آقای مغازه‌دار میفروشه تا مامان بره و اون رو برای فاطمه‌زهرا بخره تا باهاش بازی کنه.
پس خیاطِ مهربون برای این خرگوش رو ساخته که ما باهاش بازی کنیم. حالا بگو ببینم، خدا که ما رو آفریده، ما رو برای چی آفریده؟
قصه ما به سر رسید. کلاغه به خونه‌ش نرسید.
+ بچه‌م داشت با باباش می‌رفت بیرون که من درس بخونم. ادای گریه درآوردم و گفتم: نرو! نرو! من تنها میمونم.
اونم ادای خودم رو در آورد و مثلِ خانم معلم‌ها با همان لحن بچگانه گفت: آخه تو مامانی! تو میری، من مامان ندارم دیگه ولی من نی‌نی‌ام! تنها میمونم دیگه. گریه نکن. من زود میام. صبر کن. من میام....

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۱:۲۳
نـــرگــــس
دوستِ عزیزم سلام (کسی که به من کامنتی خصوصی دادی راجع به اینکه برای ادامه تحصیل چه‌ کنی بهتر است؛ آن هم با داشتن یک بچه :) ) 
پاسخ دادن به سبکِ مشاور‌ها آسان است. گرچه از نظر من کمی‌ بی‌ثمر است. من هم احتمالا آدم مناسبی برای مشورت خواستن نیستم اما چون تو به من اعتماد کردی برایت می‌نویسم...
یک‌بار یکی از خواستگارهایم را رد کردم چون در جواب این سوال که پرسیدم: چرا فلسفه می‌خوانید؟ پاسخ داد: چون به این رشته علاقه دارم.
اکنون نیز هر جا که همسرِ عزیزم، برای خدا قدم بر می‌دارد و با تمام وجودش سعی می‌کند خلائی را پر کند، با طیبِ خاطر با او همراهی می‌کنم. بی آنکه احساسِ رنج و زحمت کنم.
چند وقت پیش،‌ هر دوی ما به این مساله دقت کردیم و شگفت زده شدیم که چگونه من روزهای سختی را تحمل کرده‌ام ولی گاهی در روزهای به ظاهر خوب، سرِ ناسازگاری داشتم!؟
جواب این بود: وظیفه... هر جا که وظیفه‌ی مصطفی اقتضا می‌کرد، سختی ها آسان می‌شد. اما هر زمان که او کاری می‌کرد که اولویت نداشت و وظیفه‌ی او نبود، من ناراحت بودم، غر می‌زدم و زندگی‌ِ ما آشفته بود.
وظیفه‌گرایی در فرهنگِ تمدنِ غرب جایگاهی ندارد. هرچه هست، علایق و سلایق مبتنی بر خودخواهی‌هاست. این به معنیِ آن نیست که اسلام ارزشی برای استعداد و توان و علاقه شخص قائل نیست. شاید به معنیِ آن است که خداوند ظرفِ وجودیِ انسان را بسیار وسیع‌تر از آنچه انسانهای کوته بین می‌پندارند، آفریده است:
اتزعم انک جرم صغیر      و فیک انطوی العالم الاکبر
مفهوم برکت هم در فرهنگ تمدنِ غرب بی‌معناست. چون خبری از رضای خدا هم نیست. شهید ابراهیم هادی جمله‌ای مشهور دارد: مشکل ما این است که برای همه کار می‌کنیم جز خدا! و دقیقا آنجا که برای خدا کار می‌کنیم، رحمت و برکت خدا نازل میشود و کارهای ما ثمره خواهد داشت...
حالا هم فرقی ندارد که میخواهی به حوزه بروی یا دانشگاه. (دلیل آن در ادامه مطلب است) باید ببینی وظیفه‌ات چیست. باید یک خلاء را پیدا کنی و تصمیم بگیری به خاطر خدا، آن را پر کنی و اگر آن خلاء را نمی‌بینی احتمالا درس خواندن فایده‌ای ندارد.
در روزگاری زندگی می‌کنیم که برای ما زن‌ها بچه‌داری کسل‌کننده ترین کارِ دنیاست ولی واقعیت این است که این مهم‌ترین کارِ دنیاست. بنابراین ما زن‌ها باید دلیلِ مهمی برای کم کردنِ زمانِ بودن با فرزندانمان داشته باشیم. باید گرهی را ببینیم که فقط به دستِ خودمان باز می‌شود و با این وجود، مهربانیِ‌مان، لطافتِ‌مان و حمایتِ‌مان از خانواده کم نشود و بلکه بیشتر شود.
خودِ من، اگر درس نخوانم، افسرده خواهم شد و اگر کتاب نخوانم، می‌پوسم...
پس اولویت بندی کن!
و فکر نکن که این کارهای برایِ من آسان بوده. چند وقتی است که دارم فکر می‌کنم در طول دو ماهِ تعطیلاتِ تابستانیِ حوزه، چه کار کنم؟ کتابِ طرحِ کلیِ اندیشه اسلامی در قرآن را بخوانم یا فایل های بدائه الحکمه را گوش کنم و یا زبانِ انگلیسی‌ام را تکمیل کنم... و به نتیجه‌ای نمی‌رسم چون همه‌ی این‌ها مهم اند ولی من وقتِ کافی برای انجام هرسه‌ی این‌ها را ندارم! با این وجود امیدوارم که اگر آن‌چیزی را که وظیفه‌ام هست را انتخاب کنم، برکت خداوند به زندگی‌ام نازل می‌شود... حتی اگر آن کار، مسافرت رفتن با خانواده باشد :)
آرزو میکنم که بهترین تصمیم را بگیری... و بهترین‌ها را برایت آرزو می‌کنم دوستِ عزیزم ♡♡♡
۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۹
نـــرگــــس
به مناسبتِ روزِ قدس
مظلومان تاریخ کسانی بودند به جز مجاهدان... آری! مجاهدان نیز مظلوم بودند و مظلوم زیستند و مظلومانه شهید شدند. همچون مردی که از دورترین نقطه شهر آمد و گفت: ای قوم من، از این رسولان پیروی کنید... یس ۲۰
اما مظلومان تاریخ، کسانی بودند که شاید حتی فرصت سخن گفتن نیز نیافتند.
همچون مردان و زنان و کودکانی که دائم میگفتند: بارخدایا! ما را از این شهری که مردمش ستمکارند بیرون آر و از جانب خود برایمان، سرپرست و یاوری بفرست. نساء ۷۵
و این مظلومان هیچ راهی نداشتند مگر آن که به سرزمینی دیگر بروند و گاه همین کار را هم نمی توانستند بکنند: نساء ۹۷ و ۹۸
و به یاد آورید آن هنگامی که شما را از ستم فرعونیان نجات دادیم که از آن ها سخت در شکنجه بودید به حدی که پسران شما را کشته و زنانتان را زنده نگه میداشتند و آن بلا و امتحانی بزرگ از جانب پروردگارتان بود. بقره ۴۹
مظلومان تاریخ مثل فرزندان ذکوری که فرعون آن ها را در گهواره میکشت...
مظلومان تاریخ مثل میلیون ها سرخپوستِ آزاده که در نبرد‌های ناجوان‌مردانه کشته شدند ...
مظلومان تاریخ مثل ۱۱۰ میلیون سیاهپوستی که در راهِ سرزمین فرصت ها در اقیانوس آرام، آرام گرفتند...
مظلومان تاریخ مثل مردمی که به جرمِ مسلمانی در آتش سوزانده شدند: و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید. بروج ۸
مظلومان تاریخ مثل مسلمانان یمن و شیعیانِ عربستان و بحرین و نیجریه و ...
و ما شعار مرگ بر ظالم را از قرآن می آموزیم: قُتِل اصحاب الاخدود. مرگ و عذاب بر صاحبان گودال شکنجه باد! بروج ۴
و ما هرگز برای ظالمان دل نخواهیم سوزاند و نخواهیم گریست.
فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین. دخان ۲۹
و من فردا دلم با فلسطین است... ارض مقدسه ای که بیش از نیم قرن است که مورد تجاوز یک رژیم غاصبِ کودک‌کُشِ جعلی است... دلم با کودکان و زنان و مردانی است که نمی‌خواهند جنایت‌کار و تجاوزگر هر روز پیشروی کند و در دلش به ریشِ همه‌ی خداپرستان قاه قاه بخندد...
و من فردا دلم با تمام مظلومانِ تاریخ است...
و من منتظر آن روز خواهم ماند که امام زمان بیاید و آنقدر خونِ این ظالمان را بریزد تا عده ای دلشان آشوب شود و من همچنان با اطمینان به امام بنگرم و او را همراهی کنم.
فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین. انعام ۴۵
و تا آن روز، از امامِ انقلابمان تبعیت میکنیم که فرمود: و تنها آن‌هایی تا آخر با ما هستند که درد فقر  و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب ها هستند. ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم. صحیفه امام. جلد ۲۱، صفحه ۸۶ و ۸۷
ان شاءالله
۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۵۳
نـــرگــــس

شب های قدر، همیشه برام حکمِ یک فرصت طلایی رو داشتند. فرصتی که در اون می‌تونم به اندازه ۱۰۰۰ ماه دوپینگ کنم.

دیشب هم رزق و روزی خودش رو داشت. اول برنامه جهان‌آرا در شبکه افق، که با حضور حاج آقا پناهیان، در مورد بازخوانی نگرانی های امام در ماه های آخر عمر با برکت‌شون، که باعث شد بیشتر فکر کنم و این فکر کردن حالم رو خوب کرد.... خیلی.

پیشنهاد میکنم تکرار برنامه رو ساعت ۱۵:۳۰ ببینید حتما. مخصوصا اگر دلتون میخواد با اسلام آمریکایی بیشتر آشنا شید :)

رزق ویژه بعدیم، خوندن سوره عنکبوت و روم بود. این بار که این سوره ها رو خوندم حس کردم انقلابی ترین سوره های قرآن رو دارم میخونم. حس عجیبی بود که با خوندن هر آیه به جانم منتقل می‌شد... 

و بعدش هم در جوار حضرت معصومه بودن و قرآن روی سر گذاشتن...

در شب های قدر بعدی،‌ برای کل جهان دعا کنیم. برای همه‌ی آدم ها... خودمون رو یک بنده‌ی خار و ذلیل کنیم به درگاه خدا تا ما رو عزیز کنه و ظرفیتمون رو بی‌نهایت کنه... مثل خودش. مثل خدا

در ادامه مطلب ✍ یادداشت علیرضا پناهیان | ۲۰ نکته برای احیاء شبهای قدر

۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۵۰
نـــرگــــس
راستش پست قبلی من "یک واکسن ساده" خیلی مناقشه برانگیز شد و احساس میکنم بعضی از دوستان برداشت هایی غیر از روحِ متن کردند. منظور من زیر سوال بردن اصلِ مساله واکسن زدن نبود.
اساسا واکسن زدن چیز بسیار خوب و مفیدی هست. واکسنِ روح، تقواست و واکسن بدن هم...
در طب قدیم ضرورت واکسن انکار ناپذیر بوده و در طب جدید هم بعد از مدتی این ضرورت بر همه آشکار شد اما مشکلِ اصلی من در سوء استفاده صاحبان قدرت و ثروت و وجود انگیزه های غیر الهی و غیر انسانی در تولید واکسن های رایج هست.
در دلیل چهارم خودم در پست قبلی به مساله آزادی انتخاب اشاره کردم و اینجا می خوام اون دلیل چهارم رو باز تر کنم اما دیگه نمیخوام بحثی درمورد طب اسلامی و سنتی به معنایی که توی ذهن های شماست بکنم و دیگه هم دلم نمی خواد در این رابطه بحث و جدل کنیم.
بلکه فقط می خوام دریچه های جدیدی رو پیش روتون باز کنم اگر خدا بخواد...
من سه جلد کتاب دارم به نام روش های طب سنتی و نوین که توی این کتاب ها، انواع و اقسام روش های درمانی و پیشگیری معرفی شده. مثل:
آب درمانی یا هیدروتراپی که شامل انواع و اقسام حمام ها و کمپرس کردن ها میشه. (که اتفاقا سال گذشته در ماه رمضان یک کتابِ قدیمی در مورد حمام کردن در طبِ سنتی ایران خوندم که این نشون میده این روش ها در همه جای دنیا وجود داشته.) آب معدنی درمانی، آب خوردن درمانی، عطر درمانی، هرم درمانی، ماساژ درمانی (که یه عالمه روش داره مثل سوئدی، تای چی و سنگ داغ و ...) ویتامین درمانی، مغناطیس درمانی، یونیزه درمانی، کتاب درمانی، گیاه درمانی (که بعضی ها متاسفانه طب سنتی رو با گیاه درمانی اشتباه میگیرند و عطارها رو متخصص طب سنتی میپندارند) نور درمانی، خنده درمانی، تنفس درمانی، گوش درمانی، گل درمانی، عنصر یا مواد معدنی درمانی، آوا درمانی، پیری درمانی، سرما و گرما درمانی، چاشنی درمانی، هنر درمانی، افشرده درمانی، انرژی درمانی، جانور درمانی، زالو درمانی، ( که پارسال یک کتاب راجع بهش خوندم و بد نیست بدونید که ایران صادر کننده زالو به روسیه است چون طب قدیم در روسیه زالو درمانی بوده :)) شیاتسو، هومیوپاتی، خیال درمانی، باریج اسانس درمانی ( که یک شرکت داروسازی هم اسم خودش رو گذاشته باریج اسانس!) طب سوزنی، طب سوزنی لیزری، هیپنوتیزم، مدیتیشن، عنبیه شناسی (یه عطاری هست توی قم که این روش رو خیلی خوب بلده) حجامت درمانی (معرف حضور که هست... شایدم نیست :)) حرکت درمانی، رویال ژل درمانی (که من ارادت خاصی به این روش دارم البته بعد از حجامت :) ) رژیم درمانی، تغذیه درمانی، فیبردرمانی، خام گیاه خواری (بعضی از بهترین بازیگر های دنیا از این روش استفاده می کنند) بازتاب شناسی پا یا همون ماساژ درمانی پیشرفته (که در ایران بعضی ها بلد هستند و روش فوق العاده ای هست) دعا درمانی (شاید همون دعا های پشت در اتاق عمل بیمارستان ها هم جزوش باشه) کوانتوم درمانی، یوگا، گِل درمانی، ورزش درمانی، آیورودا و طب سنتی و البته یه عالمه روش دیگه که در کتاب بود و من ننوشتم و در نهایت داروهای شیمیایی!
اما با وجود این همه روش، ما همون اول به سراغ روش آخر میریم :(
حالا برگردیم سر اون جمله اول: اساسا واکسن زدن چیز بسیار خوب و مفیدی هست. واکسنِ روح تقواست و واکسن بدن هم در روش‌های مختلف طب در دنیا چیزهای مختلفی میتونه باشه که قطعا میتونیم از اون ها هم استفاده کنیم. پس بیایید تعصب رو کنار بذاریم و برای ساختن دنیایی بهتر تلاش کنیم!
نکته: شاید به من اشکال کنید که همه این هایی که نام بردی، روش های درمان بود، نه واکسن. جواب من اینه که واکسن رو برای چی میزنیم؟ که مقاومت بدن بالا بره! خب خیلی از این روش ها هم همین کار رو میکنند.
امیدوارم بحث هایی که بعد از این میشه بیشتر از تخریب گری، سازنده باشه ان شاءالله و الحمدلله
۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۷
نـــرگــــس

امام خامنه ای: آن جوانی را که می‌آید اینجا می‌ایستد و میگوید «آقا وضع خیلی بد است، خیلی فلان است، عقب رفته‌ایم»، من احساسش را و آن روحیه را تأیید میکنم امّا حرف را مطلقاً تأیید نمیکنم.
۱۳۹۷/۳/۷

در کلاس های ابتدایی دانشکدمون، برای تبیین «متدولوژی شکنجه خاموش» اینجوری نوشته که:

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد:
حدود ۱۰۰۰ نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما ...
اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. با این که حتی امکانات فرار وجود داشت اما زندانیان فرار نمیکردند ! بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند، و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
۱. با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
۲. با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
۳. با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، «شکنجه خاموش» نامیده میشود.
نتیجه این حرفا اینه که اگر این روزها مخصوصا در فضای مجازی فقط خبرهای بد میشنویم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگر همگی در فکر زدن پنبه همدیگر هستیم، به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم.
این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم . اغلب کانال ها و سایت های ضد انقلاب، این خبرهای بد را به پای ناکارامدی کل نظام مینویسن و اصلا ابایی از اشاعه دروغ و یاس در جامعه ندارند. و از اون بدتر، استقبال و دامن زدن مردم به اون خبرهای بد هست! خبرهایی نظیر: دلار گران شده... فلانی و فلانی رفتند دادگاه یا قراره زندانی بشن ...آزادی نیست... کار نیست... مردم دارند معتاد و دودی میشن ... مدرسه‌ای آتش گرفت... دانش آموزان در جاده کشته شدند... در مدرسه فلان اتفاق افتاد... و هزاران خبر بدی که اونا با اهداف مشخصشون، و ما هم مثلا به بهانه اطلاع از زیر و بم جامعه، فوروارد میکنیم و از نقلش هم اصلا احساس بدی نداریم هیچ! بلکه احساس تکلیف میکنیم که به گوش همه برسونیم!
این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
فقط قراره زور بزنیم و مدام تکرار کنیم که:
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است ...!
ما ایرانیها هیچی نیستیم ...!
ما هیچ پیشرفتی نکردیم...!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم...!
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم.
اقوام مختلف، دختر و پسر، صغیر و کبیر، بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها «نقشه» است.
این همان جنگ نرم است.
این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند.
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند.

ساده ترین نتیجه ای که میشه گرفت اینه که باید از خواندن و شنیدن اخبار منفی علی الخصوص در فضای مجازی‌‌ فاصله  بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، "احترام" بگذاریم و در هرشرایطی روش شاد زندگی کردن را بیاموزیم. لطفا دقت کنید! این شاد زیستن و مدام آیه یاس نخواندن، به معنی گول زدن خودمون و ندیدن مشکلات و عدم برنامه ریزی برای رفع آن ها نیست!


متنی رو که در ادامه سخن گهربار رهبر خواندید از کانال دل نوشته های یک طلبه، آقای حدادپور جهرمی با اندکی دخل و تصرف اینجا نقل کردم. قبلا داستان این زندان رو خونده بودم اما نتیجه هایی که ایشون بعد از تعریف کردن داستان گرفته، بسیار جالب و مفید هست و با اینکه خیلی از مطالب کانال شون خوشم نمیاد ( و دلایلم رو به خودشون هم گفتم ) اما این مطلب استثناءا حرف دلم بود که مدتی بود گوشه ذهنم خیس می‌خورد و امروز دیدم که بیانِ ایشون زحمت من رو کم کرده... الحمدلله
و با تشکر از آقای حدادپور جهرمی :)

سروش و آی گپ: @hadadpour

ایتا: @mohahadrezahadadpour

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۹
نـــرگــــس

ده سال پیش، در ایران چیزی به نام شبکه کودک نبود... اما شبکه الجزیره قطر، یک شبکه برای کودکان داشت که مونسِ بعدازظهرهای خسته‌ی من و برادرم بود.
مخصوصا من... تنهایی هام رو می‌کَند و می‌برد.
چون واقعا چیزی فراتر از یک شبکه کارتون و فیلم بود. روزانه حدودا دو ساعت کارتون برای خردسالان و یکی دو ساعت برای کودک و نوجوان کارتون پخش می کرد و مابقی زمان شبکه، برنامه های تولیدی بود... که سال ها بعد چند تقلید ابتر از بعضی از اون برنامه‌ها توی شبکه های ملی دیدم...
برنامه سازی در شبکه الجزیره للاطفال بیشتر جنبه آموزشی داشت تا سرگرمیِ صرف.
و حس میکنم هرچقدر هم که برنامه‌های اون شبکه رو براتون توضیح بدم، تقلایی بی‌فایده کردم چون در ایران ما تصوری از برنامه‌سازیِ جذاب نداریم و حتی برنامه‌ای مثل فاز هم جذابیت بصری کافی رو نداشت... ریتم مناسب رو نداشت و مخاطب رو با خودش نمی‌کشید.
ما توی ایران، اصلا برنامه‌ی گفتگومحور با مخاطبِ نوجوان و حضور کارشناس درمورد مشکلات نوجوانان نداشتیم و نداریم. مثل "نظره علی..."
ما یک مسابقه مهارت- دانایی ‌محورِ خوب هم نداریم. مثل "الدّرب"
یا حتی مستند برنامه‌های علمیِ مناسب نوجوان‌ها رو هم دوبله نمی‌کنیم.
برنامه‌های آموزشی در مورد ورزش‌ها، هنر‌ها، فناوری و آی‌تی و ... نداریم.
برنامه‌ی نمایشی با قصه جذاب و بازیگرانِ توانمند نداریم.
بارِ بی‌محتوایی می‌افته روی دوشِ عروسک‌ها که تازه تهِ تهِ هنرِ ما، کلاه قرمزی بوده که بیشتر به درد بزرگترها میخوره تا بچه ها... یک برنامه‌ی شلوغِ درهم برهم...
حتی کارتون‌های شبکه پویا مالِ سه نسلِ پیشه... عهدِ بوق...
و الان که برنامه‌ی ویژه‌ی سحرهای ماه رمضانِ شبکه پویا رو می‌بینم، دلم برای دخترم میسوزه که هیچ‌وقت طعمِ برنامه های مفید و جذاب رو نمی‌چشه... و اگر از تغییر ناامید نباشم ولی با بودجه فعلی صدا و سیما، حالا حالاها اتفاقی نخواهد افتاد مگر اینکه معجزه شود...

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۴
نـــرگــــس
وقتی فهمیدم دخترِ دخترِ دختر خاله‌ی مامانم، تو دانشگاه امیرکبیر با دختران نخبه ای هم نشین شده که دو رشته دانشگاهی رو باهم میخونند و کارهای بسیج دانشگاه رو روی انگشتشون میچرخونند و حتی بعضی هاشون متاهل اند و بچه دار اند و با این وجود معدلشون ۱۸ به بالاست؛ دارم فکر می‌کنم کاش میتونستم باهاشون دوست شم...
۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۵
نـــرگــــس
+ امروز... امروز... امروز روز باحالی بود. باورم نمیشه تو یک روز چیزهایی در مورد خودم بشنوم که تا به حال بهم نگفته بودند. وقتی بچه بودم یک بار نشسته بودم و کفش های همه رو واکس زده بودم و کسی که این رو بهم گفت، گفت که از همون موقع میدونستم که وقتی بزرگ میشی مهربون و دلسوز و مذهبی و خط امامی میشی! (وَوه..) و ن.س چقدر بهم گفت که خوش سلیقه ام! و از اولین باری که همدیگه رو دیدیم گفت که چقدر به نظرش جذاب و خاص اومدم. کسی که شبیه هیچ کس نیست...
+ و من فقط در مورد یکی از دوستانم میتونم با اطمینان بگم دلم میخواد تا آخر عمرم دوستم بمونه.  ن.س. کسی که می دونه من چقدر با گذشته ام و سلیقه ام میجنگم تا هنجار های زندگی طلبگی رو حفظ کنم و با این همه باز هم نمیتونم ظاهرم رو طوری کنم که اگر کسی من رو دید، بگه اینم یکی هست مثل بقیه... عادیِ عادی. و ن.س تنها کسی هست که من بهش گفتم این آشغالا رو گوش نکن و براش آهنگ های شاهکار رو گذاشتم و ترجمه کردم و فقط اون بود که می تونست بشینه و با من فیلمِ کتابی که عیدِ 95 خوندم ببینه و بعدا هم بگه خوش گذشت و بازهم وسطِ دورهمی های بی ثمر، یادش نره که نماز شبش رو بخونه. شاید چون ن.س خیلی شبیه به خودم هست. کسی که شاید عیب هایی داره ولی خودش هست و در مورد خودش دروغ نمیگه، خودش رو سانسور نمی کنه و واقع بین هست... ولی احتمالا من همه ی این کارها رو میکنم و امیدوارم یه روزی همه چیز درست شه.
+ امروز... امروز... امروز روز باحالی بود. باید اعتراف کنم که داشتم مطمئن میشدم که حس خرید کردن در من مرده. البته زمان طولانی ای از خرید قبلی نمی گذشت... شاید هم می گذشت. ولی باید اعتراف کنم که زمانی که توی ماشین با ن.س هم داستان شدم که "بریم خرید! بریم خرید!" تصورش رو هم نمی کردم که انقدر بهم خوش بگذره و یه چیزی بخرم که عین یه راز لذت بخش، فقط خودم بدونم و ن.س 
+ catch me if you can یه شاهکاره. نشون میده چطور یک پدر و مادر بچه شون رو به دام خلاف می اندازند. و اینکه دی کاپریو واقعا خودِ آمریکاست. یه جوری که  هرگز نمی ذاره بدی هاش تورو ازش متنفر کنه. (و اگر دی‌کاپریو مظهر آمریکا و آمریکایی نبود، نقش گتسبی رو بهش نمی دادن.)
+ حس می کنم دی کاپریوی این فیلم، سال ها الگوی پسرخاله ام بوده. امیدوارم ازدواج سر عقلش بیاره.
+ به نظر من، بهترین کتاب برای تربیت بچه ها، مادر یک دقیقه ای و پدر یک دقیقه ای هست. یک کتابِ آمریکاییِ درجه یک در کمتر از صد صفحه
موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۳
نـــرگــــس
حقاً ما بدون تو تا اینجاش رو هم نمی تونستیم... 
سخت ترین دوران های این خطه رو دیدی
معنی بدبختی محض رو با پوست و گوشت و استخونت حس کردی
و حالا که از دوران های سخت عبور کردیم و ما جوان ها، هیچ کدوم از اون سختی ها رو حس نکردیم... فقط تو میتونی بگی: من اطمینان دارم که ما پیشرفت کرده ایم
و از امید حرف بزنی و آرمان هامون رو برای بار هزارم مرور کنی
و از چیزهایی که باید بیشتر داشته باشیم: اراده، عزم، برنامه ریزی و صبر و ...
و تو هر بار به ما میگی چی کار کنیم: مسایل کشور رو درست بفهمیم و محیط و زمان و مکانی که در آن زیست میکنیم رو بشناسیم... کتاب بخونیم، درسمون رو خوب بخونیم و ...
و ما هر بار میگیم:
ای رهبر آزاده! آماده ابم آماده!

+سخنان رهبر با دانشجویان همیشه یه چیز دیگه است :)
پی نوشت: اون شعار توکِ زبونمون که توی متن نوشتم، طعنه بود!!! فکر نکنید تعریف کردم از خودمون! سوء تفاهم نشه تورو خدا!!! والله!
۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۲
نـــرگــــس