صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک کاری بود که دو ماه تمام براش برنامه ریزی کرده بودم و همه چیز برای رسیدن به اون هدف، هماهنگ شده بود.
فکر می‌کردم کار ساده‌ای هست ولی انقدر مزخرف انجام شد و انقدر همه‌ی اشتباهات و اتفاقات بد، گل‌درشت و غیر قابل تحمل بود که گریه کردم.
منی که در طول سال برای هیچ چیزی گریه نمی‌کنم مگر مجلس عزای ائمه...
ولی دو تا درس مهم یاد گرفتم که باعث شد زود اشکم رو پاک کنم و حداقل یه لبخند تلخ بزنم.
یکی اینکه اینقدر برنامه‌ریزی نکنم برای چیزهایی که خواست خدا بیشتر از خواست خودم برای تحققش دخیله و اینقدر هم توی ذهنم در مورد اهمیت خواست انسان چرند نگم.
دوم اینکه دوباره توبه کنم از اون چیزی سا‌ل‌هاست عین تار عنکبوت دور وجودم رو گرفته. چقدر آدم‌های خوب اطرافم رو بی‌خودی اذیتم کردم. اونا کسانی هستند که هرگز نمی‌تونم ازشون حلالیت بگیرم.
سوم اینکه کار مهم، هدف مهم باید مسکوت بمونه‌. کاری که من نکردم و سخت پشیمونم.
حالا نمی‌دونم چیکار کنم. احساس می‌کنم راه بازگشتم خیلی باریک و صعب‌العبوره. شایدم راه بازگشتی نباشه.
بعد از این همه روزهای خوب و قشنگ فکرشم نمی‌کردم از این سوراخ گزیده بشم اما خدا خواست. واقعا تقصیر هیچ کس نبود. یه جوری بود که انگار با صدقه دادن هم درست نشد.
چقدر قلبم شکسته خدایا... فقط زود فراموش کنم خدایا... 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۰۸
صالحه

🌺عید ولایت هزاران بار مبارک🌺

اللهم صل علی محمد و آل محمد

+ آقای مهربان

*عیدی برای خودتون نیست برای بچه‌هاتونه که گوش بدن و حال کنند :))

برای خودتون برید مداحی "منی که از تولدم تو کشوری بزرگ شدم ... " رو دانلود کنید :))

*سیدم ها!!!! از طرف مادر :)

*راستی پست بعدی در مورد اینه که تو این چند روز چیکار کردیم. شما هم فعال باشید و بعدش بیایید تعریف کنید ببینم :)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۲
صالحه

این روزایی که کمتر نوشتم، یه سری اتفاقات پشت پشت پشت سرهم افتاد. چند تا کار خیلی مهم انجام شد و کلا خرداد و تیرداد و مرداد خوبی داشتیم. الحمدلله. زندگی تند و تند تغییر کرد و من فرصت نکردم در موردشون بنویسم. یکی از اون اتفاقات یک کلاس در بستر فضای مجازی نرم افزار "ایتا" بود به نام نظم برای بندگی. ترتیب و چگونگی کلاس کمی پیچیده است و توضیحاتش زیاده. اگر دوست داشتید به آدرس کانال مراجعه کنید. البته عضویت در اون گروه مختص خانم‌هاست اما عضویت در کانال برای آقایون هم مانعی نداره @vanazm
بعد از اینکه تو این کلاس شرکت کردم، یک عاااالمه از کارهای عقب مونده ام رو انجام دادم. یک سری کار خیاطی بود، یک سری کار خرید و تعمیرات و چیزای به ظاهر کوچیک مثل دادن قابله مسی‌ها برای سفید کردن و گرفتنشون و تمیزکاری‌ها و ...
توی این مدت چند بار رفتم پیش یکی از اساتیدم که مشاوره میدن و کلی مشورت در خصوص آینده‌ی خودم از نظر تحصیلی و از نظر نقش‌های خودم مثل مادری و دختری و ... گرفتم که خیلی خوب بود. هر روز که میگذره بیشتر اثرش رو می‌بینم.
یک عالمه اتفاق خوب دیگه هم افتاد مثل اینکه برای خوندن نماز قضاهام برنامه‌ریزی کردم و برنامه حفظ قرآنم رو منسجم‌تر کردم. لیست موادغذایی توی فریزر رو نوشتم و یک دفتر برای نوشتن غذاهای جدید و قدیمی اختصاص دادم که از این به بعد خیلی ذهنم درگیر چی بپزم چی بپزم نشه‌. یک پروژه عالی هم توی ذهنم آغاز شده که اونم در دست اقدام قرار میگیره ان شاءالله. و و و ساعت خواب و بیداری‌مون فی‌الجمله مرتب‌تر از قبل شده و عجیب... عجیب اینکه چقدر همسر همراه و همدله در این تغییرات. گاهی وقتا آدم می‌خواد یه تغییرات مثبتی توی خونه و زندگی ایجاد کنه اما شوهرش همراهش نیست اما تقریبا بدون اینکه من تلاشی بکنم، مصطفی خودش دوست داره همراهی کنه.
مدرک دوره تربیت مدرسمون رو هم می‌خوان بدن‌. یه کاری که انجام میدم اینه که فعلا کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن رو دوره می‌کنم...
اما نمی‌دونم چه سرّی هست یکی دو روزه یه طور خاصی حوصله‌ام سر میره. انگار که زندگی یک هیجان ویژه‌ای رو کم داره. آخه انقدر همه‌چیز آروم شده که....
دیشب رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. چقدر آرامش داشت تو شب میلاد امام هادی. یه سری حرفای خصوصی هم من و همسر با اون سه بزرگوار زدیم و من بیشتر با امامزاده حمزه‌...
من خودم میدونم چی‌ می‌خوام. چند روز دیگه عید غدیره و این وسط آزمون کارشناسی ارشد رو هم گذاشتن عدل همون روزا‌. همسر میگه به خاطر کرونا نمی‌خواد بری. دوست داشتم برم ولی دیدم راست میگه. من که اگر قبول بشم هم نمی‌رم‌. من خودم میدونم الان چی‌ می‌خوام. برنامه ریختیم برای عید غدیر. ببینیم می‌تونیم یه مقدار غذا درست کنیم و پخش کنیم. یه فکر بکر دیگه هم به ذهنم رسیده و اون اینه که اون روز بریم سوپرمارکت‌های محل، یه مقدار از بدهی‌های دفتری بعضی از هم‌محله‌ای‌ها رو تسویه کنیم. یه فکر دیگه هم به ذهنم اومده، می‌خوام خطبه غدیر رو حفظ کنم. ببینیم ان‌شاءالله تا سال آینده حفظش می‌کنم. یه چیزی هم همین الان به ذهنم اومد‌. کلی بادکنک بگیریم و به عشق امیرالمومنین علی، توی خونه رو پر کنیم از بادکنک رنگی. کاغذ رنگی و ... بچسبونیم به در و دیوار و ... شاید بتونیم توی کوچه شیرینی هم پخش کنیم. خدا کنه اون روز هوا خوب باشه. مثل عید قربان و روز عرفه که بارون اومد... ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون...
شما چه برنامه‌هایی برای عید غدیر دارید؟


پ.ن: برای مردم لبنان دعا کنیم که این بحران رو زودِ زود پشت سر بذارند و امید که ما مردم ایران هم از هر کمکی که از دستمون برمیاد دریغ نکنیم.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۸
صالحه

امروز که گوشه سررسید دیدم نوشته سالروز ازواج حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، دوباره پرت شدم توی یک خاطره قدیمی...
روزهای خواستگاریم... نمی‌دونم دفعه چندمی بود که آقا مصطفی اومده بود خواستگاری و برای صحبت کردن و... و من هنوز جوابی بهش نداده بودم.
من گفتم آدرس خونه‌تون رو بنویسید و بدید‌. اون زمان بابام سفرِ راه دور رفته بود و نبود تا این کارها رو برام پیش ببره. شوهرم سررسیدی که توش سوالاتش رو لیست کرده بود و با خودش آورده بود رو باز کرد و یک برگه کند و توش آدرس خونه شون رو با خوش‌خط‌ترین حالت دست‌خطش نوشت.
وقتی رفتند، من به برگه نگاه کردم. زیرش رو که خوندم خیلی جا خوردم. خودتون می‌تونید حدس بزنید زیرش چی نوشته بود دیگه. فقط حس کردم یه نشونه است. با اینکه همش دلم می‌خواست یه بهانه بیارم و مصطفی رو رد کنم اما اون بهانه که دستم نمیومد هیچ، همه چیز دست به دست هم می‌داد تا من بگم بله...
چند سال بعد از مصطفی پرسیدم یادته اون ماجرا رو؟ تو عمداً اون برگه رو انتخاب کردی؟ باورش نمیشد... همه چیز کاملا اتفاقی بود.
حالا ما کجا و اون دردانه‌های عالم خلقت کجا. فقط یه چیز... ما وظیفه‌مونه که از اونا الگو بگیریم. فردای ازدواج این یگانه زوج بی‌همتای هستی؛ وقتی پیامبر صلوات الله علیه از امیرالمومنین می‌پرسند همسرت را چگونه یافتی؟ می‌فرماید: نعم العون علی طاعه الله. چه خوب یاور و کمک‌حالی برای عبادت کردن خدا‌. بعد حضرت از دخترشون می‌پرسند همسرت را چگونه یافتی، حضرت زهرا می‌فرمایند: خیر بعل. بهترین شوهر.
همسرها باید به هم کمک کنند توی مسیر عبودیت. نباید همسرشون رو رها کنند. باید مراقب همدیگه باشند. مراقبتِ یک دوست، یک یاور، که رفیقش از مسیر خارج نشه، اعمالش، رفتارش، گفتارش، نیت‌هاش، تلاشش برای عبودیت خدا باشه، برای رضایت خدا باشه.
حالا من خوشحالم که اگر من و همسرم توی این قضیه نمره ۲۰ هم نگرفتیم اما انصافا مثل شاگردهای درسخون داریم تلاشمون رو می‌کنیم...
و حالا که داره کم کم ۸ سال میشه روزهایی که من این مرد رو میشناسم، دیگه نمی‌تونم یک لحظه هم عاشقش نباشم. این رفیقم کسی هست که خالصانه ۸ سال بهم در راه عبودیت کمک کرده و منم ۸ سال در حدّ خودم کمکش کردم. من که حالا از این ازدواج خیلی راضی‌ام. یعنی نمی‌تونم نباشم. خدا کنه، خداوند و همسرم و پدر و مادرم هم ازم راضی باشند.
+ جالبه که نظیر این اتفاق دو روز پیش افتاد. یعنی نیت‌مون با یکی از تاریخ‌های تقویم با هم مصادف شد. کاملا اتفاقی. حالا منتظرم ببینم نتیجه‌ش چی میشه‌. شاید یه روز اومدم و خبرش رو اینجا بهتون دادم. دعا کنیم همدیگه رو...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۳
صالحه