مصطفی: همه همینطوری دارن شهید مهید میشن صالحه، بعد اونوقت ما اینجا نشستیم داریم حال میکنیم. :)
من؛ باران.
مصطفی: همه همینطوری دارن شهید مهید میشن صالحه، بعد اونوقت ما اینجا نشستیم داریم حال میکنیم. :)
من؛ باران.
جدیدا یه چیزایی رو می خوام برای خودم نصب العین کنم.
یکی از اون چیزا اینه که دیگه به این فکر نکنم که این آدم چرا من رو آزار میده یا اون آدم چرا اینقدر مهربونه و دیگری نیست و ...
آدم انرژی اش رو باید برای چیزای مهم تری بذاره اما...
اما این به این معنا نیست که من مُجازم به صرف این که فلانی حالم رو بد می کنه، ارتباطم رو باهاش کم کنم یا من مجازم چون فلانی حالم رو خوب می کنه، مدام آویزونش باشم.
درک جدید من از معاشرت با آدم ها اینه که...
بعضی آدم ها، تلخ هستند.
بعضی آدم ها، شیرین.
بعضی آدم ها، ترش.
بعضی گس.
ممکنه بگید طعم های دیگری هم هستند اما از همه مهم تر همین تلخ و شیرین بودن آدم هاست که بتونیم تشخیصش بدیم.
یک انسان هم همیشه تلخ نیست، همیشه شیرین هم نیست. و تازه این طعم فقط برای ماست. آدم های مختلف درک متفاوتی از هم دیگه دارند.
معاشرت با آدمی که همیشه برامون لذت بخش بوده، ممکنه یک بار تلخ باشه و یا برعکس...
حالا این طور فکر کردن چه فایده ای داره؟
امشب داشتم سریال یوسف پیامبر رو میدیدم. شبکه آیفیلم پخش میکنه...
همون قسمتی هست که دیگه زلیخا، با اون جاه و مقام و ثروت و زیبایی و قدرت و خوی اشرافی، بدجوری عاشق یوسف شده. همهاش یه دستش آینه است و با شنیدن اسم یوسف تپش قلب میگیره...
یوسف هم در اوج زیبایی جوانی. او گرچه پیامبر هست اما به اقتضای سن، در اوج نیاز تمایلات طبیعی انسانی است. در دورانی که فرشته وحی هم کمتر برش نازل میشه و خیلی هم تنهاست. دیگه مشکلاتش شبیه انسانهای معمولی شده و حتی خیلی سختتر. برای همین شدیدا سعی میکنه با ترک کردن مکان و کنترل نگاه و مناجات و راز و نیاز با پروردگارش، از گناه دوری کنه...
آخ آخ آخ...
انگار که آدم از خداوند متعال انتظار همچین قصهای رو نداره...
اما من دوباره که دارم فیلم این قصه رو میبینم، به جد فکر میکنم از تمام فیلمهای بَد بَدی که تا حالا دیدم، سطح منازعه و درگیری بالاتری داره :)
یه چیزایی از زندگی این روزهام:
همسر چه روزهایی سر کار میره؟ شنبه، یک شنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه.
حالا اگر بخواهیم بریم بیرون یا گردش چی؟ باید مرخصی بگیره.
چه روزهایی رو مرخصی میگیره؟ پنجشنبه یا جمعه :)
اصلاحات پایاننامهام رو کی تموم کردم؟ ۲۲ آبان. یه روز صبح که به خاطر کار مصطفی جان نتونستم برم باشگاه. از ساعت ۸ تا ۱۱ نشستم پاش و تموم شد!
شماره گذاری صفحات کی تموم شد؟ همین امروز رضا داداشم برام انجام داد.
و چه کارهایی باقی مونده؟ اصلاح فهرست و چکیده و فرستادن کار برای استاد. درست کردن صفحات پایانی که عنوان و چکیده به لاتین هست و تحویل دادن به دانشکده. همین! و نمیدونم چرا برای اینا اینقدر دست دست میکنم!
موسیقی اهورایی ما، این روزها:
بعد از دورانی که من و دخترا "ای ایران" محمد نوری رو گوش میکردیم حالا "ایرانِ من" همایون شجریان رو خانوادگی گوش میدیم.
روند فوق العادهای که چهل روز اخیر طی کردم:
همراه کردن فعالیت فیزیکال با فعالیت منتال و عادتسازی برای اونها.
حداقل سه الی شش روز تو هفته، به مدت یک ساعت الی دو ساعت برای کاری وقت میگذارم که سالها بود دلم میخواست در اون زمینه موفقیت کسب کنم. و حالا دلم میخواد تا قبل از تمام شدن سیسالگیام یا نهایتا سی و یک سالگی به سرانجام برسه.
و حالا فعالیت فیزیکال من با این فعالیت منتال همراه شده! هورا!!!
کتابی که این روزها میخونم: عادتهای خوب عادتهای بد، وندی وود، انتشارات ترجمان.
مقالههایی که میخوام بنویسم:
اول که مقاله مستخرج رو باید بنویسم.
بعدش یک مقاله با موضوع واکاوی نشانههای ایندیویجوالیسم یا خودمحوری در خلال کتابهای خودیاری امروزی و سخت کردن امر فرزندپروری و مادری.
نکته دقیقی که بهش باور دارم:
زنِ انقلاب اسلامی، همونقدر که با ایندیویجوالیسم هیچ صنمی نداره، با مادری به سانِ مضمحل شدن در خانواده خیلی عجیب زاویه داره. زن انقلاب اسلامی با این دو وَرِ افراط و تفریط آبش توی یک جوب نمیره.
که در دو سه ماه اخیر، چرا به مطالب رای منفی دادید.
میخونم با اشتیاق.