صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

علی کوچولو

جمعه, ۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۳۰ ب.ظ

فی‌الواقع کسی این پسر رو ندید.
تا وقتی بود، کسی ندیدش... حالا یه فامیل، در به در دنبالِ یه تیکه کوچیک از بدنش هستند...

فقط سه سال از من کوچیکتر بود اما وقتی با مصطفی ازدواج کردم، یه پسربچه ریزه‌میزه بود. چهره‌اش شبیه اروپایی‌ها بود، بهش میگفتن بچه سوسولِ فامیل.
ما که سال‌ به سال نمی‌دیدیمش اما همین عید امسال بود که رفتیم عیددیدنی عموی مصطفی. زن‌عمو از خاطره‌های تلخ و صبوری‌هاش با لبخند تعریف می‌کرد و من مطمئن بودم که هرگز ذره‌ای از رنج زن‌عمو رو در زندگیم تجربه نکردم. کم نیست اینکه یه نفر سال‌ها از بچه‌ی معلولش نگهداری کرده باشه و آخر از دستش داده باشه. و زن عمو همیشه شاکر خدا بود ولی این تموم قصه‌ی زن‌عمو نبود... 
علی هم بود. صورتش یه طوری بود که نمیشد هیچ کدورتی داخلش پیدا کرد. همیشه یه لبخند ملیحی روی لب داشت که انگار نماینده تموم حرف‌های نزده‌اش بود.
این پسر همیشه بود. ولی اصلا نمی‌دونستیم کیه؛ چیه، چه‌کاره‌ است. من فکر می‌کردم سربازه. ولی چند سالی بود سپاهی شده بود.
اون روز علی مرخصی بود. ولی بهش زنگ می‌زنند که بیا، کار داریم.
قرآنش رو می‌بنده و لباسش رو می‌پوشه. راه می‌افته سمت سازمان بسیج. جایی که ماموریت داشته یه چیزی رو بگیره یا شاید تحویل بده.
بنا بر تصاویر دوربین‌های مداربسته سه دقیقه بعد از ورودش، موشک اسرائیلی با سرعت دیوار صوتی رو می‌شکنه و ساختمون رو با خاک یکسان می‌کنه.
حالا یک فامیل دنبالِ یک تیکه کوچیک از بدن این بچه‌اند.
زن‌عمو میگه چند روزه هیچ‌کس دستم رو نبوسیده. هیچ‌کس پام رو نبوسیده.
عمو میگه چند روزه صدای قرآن از توی راه‌پله به گوشمون نخورده.

روح علی کوچولو با اون انفجار انگار پخش شده در فضا، به وسعت دنیایی که آدم‌ها علی رو می‌خوان پیدا کنند، بزرگ شده.

علی‌ حالا همه جا هست. همون علی که فی‌الواقع کسی اونو ندید...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۰۷
نـــرگــــس

نظرات  (۷)

۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۶:۳۵ Mahdi ‎‎‎‎‎

رحمت الله علیه

۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۷:۰۱ مهتاب ‌‌

خدا رحمتشون کنه🖤😔

۰۷ تیر ۰۴ ، ۲۲:۴۳ هیپنو تیک

ای وای .... خدای من ............🥲😭😭

 

مجهولون فی الارض و یعرفون فی السماء....

داغدارم کردی صالحه با روایتت. انگار یکی از پسرعموهام رو همین جوری ناگهان....از دیروز که مطلبت رو خوندم خنده رو لبم نیومده

انگار همین دیروز بود که خدا از اجدادمون خواست قربانی ای ارائه بدن که آتش کامل بگیره وببردش...

 

علی کوچولو، قصه اش تموم نشده، اینها که اینجور رفته ن گزینش سپاه مهدی (عج) شدند....برمیگردند با آقا...به مادرش خبر بدین

 

 

ان شاالله خدا به دل مادر و پدر تسکین بده

که قطعا داده...

😭😭

۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۴:۱۳ پلڪــــ شیشـہ اے

😭😭😭

روایت های شنیده نشده از این جنگ، یکی از یکی تاثربارتر ...

آخ ... 

ان شاءالله امام زمان عج الله تسلی دهنده قلب داغدارشون باشند.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">