به نام پدر، روزهای ابری
یه ویدئو قدیمی هست از حسین مهری که توانایی گریه کردنش حین جوک گفتن رو به رخ میکشه. سرچکنید: «بازیگر کسیه که موقع جوک گفتن هم بتونه گریه کنه!» میاد براتون.
امروز اول دیماه برام پیامک واریز دو میلیون پول به حسابم اومد. مثل حسین مهری، غیرمنتظره و سریع اشکم در اومد. تو مترو، سر کلاس، تو اسنپ به این دو تومن فکر کردم و بیصدا گریه کردم. هر بار دستمال از کیفم در آوردم و آروم اشکام رو پاک کردم.
از قبل از ازدواجم، بابام اول ماه، برام یه میزان مشخص پول واریز میکرد. این ماه، دو برابرش کرده...
هنوزم دارم گریه میکنم :)
این پولی که بابام بهم میده، بیقید و شرطترین پول زندگیم بوده. یه بار به بابام گفتم: این پولی که بهم میدید بهم یادآوری میکنه که برای علایق خودم خرج کنم.
بابام خیلی این جملهام به دلش نشست. یه بار هم به مامانبابام گفتم: «تو مخاطبین گوشیم، هنوزم شماره خونهتون با اسم «خانه» ذخیره شده. چون اینجا تا همیشه خونه من میمونه.» این رو هم بابام خیلی دوست داشت...
سر این قضیه پول توجیبی، بارها به بابام گفتم: «بسه، لازم نیست.» ولی کار خودش رو میکنه.
ولی این بار احساسم عجیبی پیدا کردم. احساس کردم خیلی دختر به درد نخوری بودم براش. 😭
میخوام گوش شیطون کر، برم پیش آقای بیات، خیاط کت و شلوار بابا و بهش بگم از یه پارچه چهارخونه اسپرت برای بابام کت شلوار بدوزه و من پولش رو کمکم بدم... ببینم قبول میکنه...
امشب بابام داشت کت شلوارهاش رو جمع میکرد. دیدم کت شلوار اسپرت نداره. همهشون رسمیاند.
بابام چهارشنبه هفته بعد میره...
دقیقا سه روز قبل از روز پدر 😭
مثل سفر قبلیش که چند روز قبل از دفاع پایاننامهام رفت... ولی اینبار خیلی دراماتیکتره.
دلتنگیم حد نداره...
و سر هیچکدوم از سفرهای بابا، مثل حالا دلم از ابرهای سیاه و سنگین پر نشده بود.
این ابرها راحت میبارند...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.