صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱) سال ۹۵ خیلی برای من خوب بود. ۵۵ عنوان کتاب غیردرسی خوندم و اسمشون رو یادداشت کردم و اکثرشان را هم در نیمه دوم سال خواندم.

جالب تر از همه این است که خیلی از آنها را از دوستانم به امانت گرفتم و اینگونه هم در هزینه های خودم صرفه جویی کردم و هم اینکه خودم را در یک forcemajor قرار میدادم برای مطالعه هرچه زودتر.

جالب ترین اتفاق بین کتاب ها، خواندن من پیش از تو به زبان اصلی بود. کتابش را بیست و دوی بهمن از میدان انقلاب خریدم و ده روز بعد تمام شد.


۲) امروز در تلویزیون یک مستند در مورد اعتیاد پخش میکرد. دختر ده دوازده ساله‌ای رو نشون میداد که حرفه‌ای تریاک و شیشه میکشید. در خانواده‌ای که مادر عملی بود. پدر عملی بود. دختره میگفت بار اول شیشه رو با عمه‌ی زن‌عموش شروع کرده بوده و بعد از صبح تا شب باهاش کشیدند و کشیدند و کشیدند... (بابام میگفت چطوری اُور دوز نکرده؟) 

کارشناس برنامه میگفت علت ابنکه مصرف کننده‌ها بعد از اولین بار استفاده از مواد به کشیدن آن ادامه میدهند، این است که لذّتی که به آن ها از مصرف مواد دست میدهد با هیچ لذّتی قابل مقایسه نیست. در واقع آن ها قبل از مصرف هم از چیزی در زندگی شان لذت نمی‌برده‌اند.

۳) به این فکر کردم که مادر و پدرم چقدر اهل کتاب بوده اند. چقدر با کتاب های آن ها عشق بازی کرده ام. چقدر شب ها بوده که تا صبح کتاب خواند‌ه‌ام و خوانده‌ام و خوانده‌ام. مثل معتاد ها... یادم نمی رود شبی را که رمان دربلورین بطری از سری ماجراهای آرسن لوپن را نتوانستم زمین بگذارم. با آن فونت ریزش تا صبح خواندمش. یا همین امسال، با وجود بچه ی شیرخوارم، رمان ۷ جن امیدکوره‌چی را دو روز نشد که تمام کردم. یا پارسال بیوتن امیرخانی را در یک نیمروز.

 ۴) مست شراب. مست و نئشه تریاک و شیشه و هروئین و ... مست از قلیان. مست از سیگار.

مستی کتاب را هم لطفا اضافه کنید. 

این که جوانان ما از کتاب مست نمی‌شوند، که تقصیر کتاب نیست!


عکس نوشت: captured by me

کتاب نوشت: محتوای هیچ کتابی را که خوانده ام و اینجا معرفی شد را صد در صد تایید نمی کنم.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۰۶:۴۳
صالحه
دوست داریم دو دسته کنیم همه چیز را
خوب بد
زشت زیبا
راست چپ
فقیر غنی
ولی قطعا مسیر میانه وجود دارد.
اگر پولدار ترین آدم دنیا باشم میترسم از اینکه برای بچه ام هرچه قدر که خواست خرج کنم
اما اگر فقیر باشم راهی جز کنار آمدن با فقرم و تلاش بیشتر نخواهم داشت.
من، خودم؛ محصول تلذّذ از لذت های لذتبخش دنیا و رویارو شدن با دنیای فقرا هستم.
من پلاس فقر بیفور غنا
مدتی هم در نوسانات جوّی
ولی بعدش سفرهایی رفتم تا معنای خوشبختی را جستجو کنم.
فهمیدم همه ی انسان ها، چه پولدار و چه بی‌پول؛ آرزوهای مشترکی دارند.
حال آنکه فقرا یا دست و پا میزنند در فقر و فقط میخواهند زنده بمانند و یا اینکه میخواهند پولدار شوند.
اغنیا هم یا میخواهند پولدار تر شوند تا بیشتر متنعم شوند یا اینکه به حدی رسیده اند که هیچ چیز آن ها را خوشنود نمیکند و به مسکن های موقتی روی آورده اند.
من یک جمله‌ی طلایی دارم و آن این است که: ما زنده‌گی نمیکنیم. ما فقط زنده ایم.
درکی ورای این ها لازم است.
این که بدانی چه باید بکنی لازم است.
و اینکه آن کار را بکنی لازم است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۷
صالحه

دیشب به تاریخ 28 اسفند 95 این وبلاگ را درست کردم.
شب میلاد حضرت فاطمه زهرا بود. امسال همان سالی هست و تا دو روز دیگر خواهد بود که در ابتدای سال هم میلاد حضرت زهرا را داشتیم. یعنی دو بار. آغاز با بانو بود و پایات با بانو. نمی دانم بعضی ها چطور به خاطر چند حادثه ی ناگوار سال 95 می گویند امسال سال بدی بود. 95 هم سال خدا بود. سال فاطمه زهرا بود. چقدر بی عاطفه اند این ها!!!
شوهرم برایم در اولین روز مادر سال 95 و به مناسبت تشرف بنده به مقام مادری برایم یک گلدان حسن یوسف خرید. برای مادر خودش هم همینطور. اما انگار مادر من ایران نبود. یادم نمی آید حس و حالم را و این که آیا به او تبریک گفتم یا نه.
در شب دومین میلاد بانو در سال 95، مادرم به مامان زهرا (مامان بزرگم) تلفن کرده بود و داشت تبریک می گفت و اینکه: مامان جان! شما عروس حضرت زهرایی، اوضاع شما خوب است.
رفتم کنار گوشی تلفن و وسط حرف مادرم و مامان زهرا برایش شعر عروس عروس ای پر طاووس را خواندم. بعد هم مامان زهرا با لهجه شیرین بروجردی اش گفت: مامان کوچولو، روز مادر مبارکت باشه! گفتم: روز مادر بر شما مبارک! شما مامان بزرگید. بر شما بیشتر مبارکه!
میدونی؟ من با این که بعد از دخترخاله ی 7 ساله ام کوچکترین دخترخاله ی فامیلم اما از چند تا از دخترخاله ها که از من بزرگترند زودتر بچه دار شدم. زودتر ازدواج کردم و زودتر خانه دار شدم...
گفتم مامان زهرا راستی میدونی خونه خریدیم؟ گفت نه عزیزمی! از کجا بدونم؟ مبارک باشه. با یک شور و شوقی تعریف می کردم: خونمون خیلی بزرگه. 200 متره. الان یه سری تعمیرات داریم روش انجام میدیم. شوهرم هم سر کار خونه است. بعد عید میریم خونمون. بعد گفتم که حتما باید بیاد و ... مامان زهرا هم خیلی مهربون میگفت میام و...
تا اینکه پرسید چند خریدی؟ گفتم سی و پنج ملیون! گفت چقدر کم! خونتون کجاست؟ تا گفتم روستا گفت عزیزمی غصه نخور بلاخره شهر بزرگ میشه و روستا هم می افته تو شهر. گفتم نه! ما دوست نداریم بیافته تو شهر. گفت: عیب نداره ایشالله پول رو پول میذارید و یک خونه قشنگ می خرید و بزرگ ترش رو می خرید! مگه من و آقاجانت روستایی نبودیم؟ بابات روستایی نبود؟ مگه بد بودیم.
یعنی خیلی خنده دار بود. من هرچقدر توضیح دادم مامان زهرا متوجه نشد که من چقدر عاشقانه روستا رو دوست دارم و چقدر خانه روستایی رو.
بعد که با آقاجان حرف زدم هم همین اتفاقات افتاد... آقاجان باحال تر بود. داشت دلداری ام میداد که سقف خونه ام کاهگلیه. توضیحات من هم در مورد علاقه ام به روستا و ... فایده نداشت.
شب شوهرم یک شاخه مریم و رز خریده بود به مناسبت روز مادر و میلاد بانوی دو عالم. یعنی هدیه اش خیلی تنزل کمی پیدا کرده بود ولی از نظر کیفی با اهمیت بود چون خیلی خسته بود و شب هم که رفتیم سینما، با اینکه فیلم، فیلم ماجرای نیمروز بود و خیلی جذاب ولی کلی چرت زد.َ
ولی چقدر خندیدیم به این مکالمه من و آقاجان و مامان زهرا. طنز بود. درد آور و خنده دار. وقتی آن ها که خودشان در آغوش طبیعت بوده اند برای مایی که عاشق طبیعت شده ایم دل میسوزانند، پس چگونه می توان در مورد سبک زندگی و محیط زیست و طبیعت و سلامت گفتمان کرد؟َ

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۱۶
صالحه