یک سال و نیم، در دو روز
جالبه که باز زندگیم افتاده روی دور تند. ماجرا پشت ماجرا. و من فرصت نمیکنم بنویسمشون. فعلا یکیش رو مینویسم.
شنبه، خانم دکتر ما رو به جای کلاس ۸ تا ۱۰، دعوتمون کرد به یه نشست علمی پژوهشی، چون خودش هم اونجا ارائه داشت. نمیدونم چرا به دلم افتاده بود، استادِ جان هم هستند. و بودند! از قضا استادِجان هم ارائه داشتند و بعدش هم سریع رفتند و به غیر از یه سلام یواش، هیچ چیز دیگهای بهشون نگفتم. البته چی میگفتم بهشون؟ میگفتم شونصد ساله که میخوام چهارتا منبع خارجی اون مقاله که اردیبهشت ماه به استاد نشون دادم، اضافه کنم و هنوز نکردم. اصلا فرصت نوستالژیبازی نداشتم. چون خودِ سالن کوچک همایش خیلی ناز بود. پوسترهای چشمنوازی که با تکنیک سابلیمیشن چاپ شده بودند، با رنگ آبی و قرمز، خودنمایی میکردند و فضا رو لوکس کرده بودند. دونه دونه مقالات درحال داوری بود و من فکر میکردم اگر چهارتا نشست اینجوری شرکت میکردم، الان استاد مقالهنویسی شده بودم. بعد ناگهان به یه گوشه از سالن نگاه کردم... توی دلم فریاد کشیدم که خداااا! چراااا؟؟؟ چرا من نباید الان یه مقاله به این همایش میدادم؟ اگر به خاطر این مشغلههامه، تو خودت باید ضامن من باشی که من دلم میخواست و نتونستم...
ظهر برگشتم خونه خودمون. مامانم و لیلا هم بودند. بستهی اهدایی همایش رو باز کردم پیش مامان که سر سجاده نشسته بود. نشون دادم: یه کتاب بود، یه پوستر، یه دعوتنامه، یه خودکار و دو تا کارتپستال. مامان با مهربونی نگاه میکرد. بعد پاکت دعوت به روز اصلی همایش رو به مامان نشون دادم و گفتم کاش منم مقالهام رو میفرستادم... چند دقیقه بعد، مثل برقگرفتهها رفتم سمت گوشیم که تلفن بزنم به دبیرخونه و بگم من دو روزه مقالهام رو میفرستم و بهم مهلت بدید. تلفنشون جواب نمیداد. بعد رفتم داخل سایت همایش و با ناباوری دیدم که ارسال مقاله هنوز دو روز دیگه مهلت داره! جل الخالق چون این دنیا اتفاقی نیست! حالا فراخوان همایش از چه زمانی بود؟ از اوایل سال ۱۴۰۳! و حالا من میخواستم در دو روز آخر همایش کارم رو آماده کنم.
همون روز نشستم و یه مقدار مقالهام رو ویرایش کردم. شب ساعت ۱۰ و نیم خوابیدم، دوباره از ۴ و نیم صبح تا ۶ و نیم کار کردم. بعد رفتم دانشگاه. برگشتم خونه، خوابیدم. دوباره یه مقدار شب وقت گذاشتم. صبح تا ظهر رفتم مدرسه دخترا و امروز بعد از ظهر کمی وقت گذاشتم و تموم شد و رفتم داخل سایت، کارهای اداری رو انجام دادم و ارسالش کردم. مقالهام مستخرج از پایان نامه است و خانم دکتر و استادِجان فعلا خبر ندارند که من مقاله رو به همراه اسامیشون فرستادم همایش :))
پ.ن: از شروع نوشتن اون مقاله تا ارسالش، به گمانم یک سال و نیم طول کشید :)
👏👏👏👏👏👏👏
خوشمان آمد