تجربیات جدید مادرانه پدرانه!
شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۷ ب.ظ
چند مطلب باحال میخواستم بنویسم که ماجرای رب پیش اومد و نوشتن در موردش وقتم رو گرفت.
اولین مطلب باحال در مورد تجربیات جدید من و همسرم در رابطه با تربیت فرزند هست.
اولیش خواب دختر اولمونه چون زینب خودش به موقع میخوابه و بیدار میشه ولی فاطمهزهرا همچنان ساعت خواب نداره.
من خلال چند هفته گذشته یه سری مطالب در مورد خواب به موقع و با کیفیت خوندم که مهمترینش توی صفحه اینستاگرام حمید کثیری بود. کلی انگیزه سازی کردم برای شوهرم که باهام همراه بشه.
الحمدلله چون یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء همیشه خونهاست دیگه راضی کردن اینکه بعدش مقدمات خوابمون رو فراهم کنیم کار سختی نبود. الانم که تصمیم گرفته امام جماعت مسجد سر کوچهمون برای نماز صبح بشه... دیگه خودش رو تو جبر خواب به موقع قرار داده. بعدش قرار شد بازی های هیجانی رو در ساعت منتهی به خواب قطع کنیم. برای همین سایه بازی با فاطمهزهرا رو شوهرم متوقف کرد. تاببازی هم همینطور. بیرون رفتن از خونه برای خرید یا آشغال انداختن هم همینطور.
نور خونه رو کم میکنیم. کتاب میخونیم براش و یا مداحی پخش میکنیم چون خودش دوست داره. کم کم میخوابه.
این از این.
اما بعد از ماجرای رُب، متوجه شدم چقدر از سطح پایین آداب معاشرت خانواده همسرم دارم رنج میبرم. تصمیم گرفتم نذارم دخترم اون آداب رو بپذیره... اینجا بود که یهو به ذهنم اومد _یا به قلبم اشراق شد، نمیدونم_ که حتما هر روز باهاش خاله بازی کنم و آداب معاشرت _یا هرچیزی که مهمه_ توی بازیمون بگنجونم. خاله بازی از اون بازیهایی بود که به نظرم خیلی بیفایده میاومد تا اینکه امروز اهمیتش رو کشف کردم. مثلا اگر دوست ندارم کسی سرزده بیاد خونهام، طبیعتا دوست دارم این اخلاقم رو به دخترم منتقل کنم تا یاد بگیره قبل از رفتن به خونه من یا دیگری در آینده؛ یه خبر کوچیک ولو با پیامک بده. امروز تو خالهبازیمون همین بخش زنگ زدن و اجازه گرفتن رو اضافه کردم.
و آخرین چیز فوق العادهای باهاش مواجه شدم در تربیت فرزند، قرار دادنِ هدف هست. چیزی که توی کتاب مادر یک دقیقهای و پدر یک دقیقهای چند سال پیش مطالعه کرده بودم و الان دارم اجراش میکنم. فاطمه زهرا الان سه سال و نیمه است ولی با حموم رفتن کنار نمیاومد و همش گریه میکرد. شامپو دوست نداشت. آب میرفت تو چشمش جیغ میزد. نمیذاشت بدنش رو خوب تمیز کنم.
منم یه تصویر دوش حمام کشیدم و روی درب کمدش چسبوندم. از اون روز به بعد هر وقت میخواست بره طبقه پایین و با دخترای همسایهمون بازی کنه، بهش میگفتم برو هدفت رو ببین.
جالب اینجاست که هر بار که ازش میپرسیدم این یعنی چی؟ همون جملاتی رو میگفت که من اولین بار در توضیح تصویر بهش گفته بودم: حمام برم، شامپو بزنم، صابون بزنم، کیسه بکشم، جیغ نکشم، داد نزنم، گریه هم نکنم.
الان واقعا هر بار میبرمش حمام به خودش فشار میاره که به هدفش برسه. هر بار داره بهتر از قبل میشه. آرامش من هم بیشتر شده.
امشب خودش پیشنهاد داده که هدف جدید براش تعریف کنم. هدف جدیدش اینه که دستش رو تو دهنش نکنه و دور ناخنهاش رو دندون نزنه... واقعا اثر این اهدافِ تصویری برای بچه از تهدید به زدن فلفل و کشیدن دست از تو دهن، خیلی بیشتر بوده.
و این فوق العاده است! خودش به اینکه داره به اهدافش میرسه خیلی ذوق میکنه و انگار براش از جایزههای مادی هم شیرینتره.
خدا رو شکر... دارم کم کم آموختههای قدیمیم رو پیاده میکنم. خوشحالم.
در مورد عنوان: بعضیها میگن "والدگری". من از این واژه بدم میاد. مادرانه پدرانه رو ترجیح میدم.
۹۸/۰۷/۰۶
چه خوب ....
من هم دقیقا چون فرزند ندارم برای خودم همین کارا رو میکنم یا مینویسم ....