شهر نشینی خیلی خوبه، خونهی تمیز و بی دردسر و احیانا لوکس. دسترسی سریع به مراکز اداری و تجاری و تفریحی و خدماتی و ... هزار و یک چیز دیگه که خودتون بهتر میدونید.
اما یه عیب بزرگی داره و اونم اینه که آدم تو شهر، مخصوصا شهرهای بزرگ، سردیش میشه.
سردی نه از جنس سردی زیادخوردن خیار و یا آلبالو (دهنم آب افتاد. کجایی تابستون؟) بلکه یه نوع سردی مزمن که رسوب میکنه و افسردگی، بیحالی، خستگی زودرس، و کج خلقی و عصبی مزاج شدن در (بیشتر در مردان) و وسواسی شدن (بیشتر در زنان)، از عوارض اون به حساب میاد.
اگر همه یا برخی از علائم بالا رو خودتون و یا اطرافیانتون دارند، لطفا مساله رو جدی بگیرید و اصلا به پزشک، روانپزشک و یا روان شناس مراجعه نکنید. ممکنه مشکل شما رو حاد تر کنند.
اول توجه کنید به عوامل ایجادکننده سردی و سپس سعی در رفع و یا کاهش اونا کنید: (به ترتیب اهمیت)
+ دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
+ آلودگی صوتی و آلودگی هوا
+ دور بودن از طبیعت و ندیدن سبزه و درخت و گل
+ در تماس بودن با فرش های ماشینی و دمپایی های پلاستیکی که انرژی ما رو قفل میکنند
+ استفاده از غذاهای: ۱- تغییرژنتیکی دادهشده، ۲- فستفود ۳- مانده ۴- غیر طبیعی مثل برنج هندی ۵- عاری از ریز مغذی مثل نانهای بدون سبوس ۶- بسیار سرد مثل ماست و دوغ، مخصوصا در شب ۷- چای، قهوه، نسکافه، سیگار، قلیان، شکلات، قند و شکر
حالا بعد از رفع موانع، سعی کنید به توصیه های صالحه بانو عمل کنید: (به ترتیب اهمیت)
۱- شب قبل از ساعت ۱۱ بخوابید.
۲- صبح ها بعد از اذان صبح تا طلوع آفتاب (بین الطلوعین) بیدار باشید.
۳- روزانه حداقل نیم ساعت ورزش کنید.
۴- شربت عرق بیدمشک با عسل میل کنید.
۵- روزانه ۱۴ دانه بادام را یکی یکی بجوید.
۶- باغچهی شخصی برای خودتان درست کنید و در آن کمی گیاه بکارید.
اینا خیلی تاثیرگذارند + دعا و خواندن قرآن و رفتن به مسجد و اماکن مذهبی چون انرژی مثبت زیادی دارند.
امتحان کنید!
°<< البته اگر فرد مورد نظر در مراحل پیشرفته بیماری هست، حتما به طبیب سنتی مراجعه کنه بهتره!>>
دوستانی که الان با این پست من متوجه مسابقه شدند میتونند به وبلاگ دکتر مراجعه کنند و بدونند که مهلت ارسال آثار تا ساعت ۲۴ روز شنبه است. یعنی کمتر از ۲۴ ساعت وقت دارید!
عکسام رو براتون لینک میذارم. نظرتون رو بگید خوشحال میشم:)
عکس اول: شما هم میتونید یک عکس آتلیهای قشنگ از بچه تون بگیرید. کافیه برای گوشیتون برنامه flash light رو نصب کنید و screen light رو بزنید تا بچه توی خونتون درحالی که همه جا تاریکه، رنگ نور صفحه رو خودش عوض کنه. شما باید با دوربینی این عکس رو بگیرید که افکت low light رو داشته باشه وگرنه عکستون نور نخواهد داشت.
حس این عکس بیشتر مسحور شدن بچه های کوچولو رو توسط تکنولوژی نشون میده که ممکنه زیر یک سال هم باشند اما مثل آدم بزرگا با موبایل و .. انس دارند.
عکس دوم: مکان: ساحل صخرهای دریای مدیترانه در شهر لاذقیه، سوریه. تعطیلات عید اونجا بودیم و جای شما هم خالی بود. این عکس چیز چندان خاصی نداره جز آدم های پشت صحنه ولی باید خودم رو هم قد بچه ام میکردم که بتونم از زاویه دید اون به دنیا نگاه کنم. ببخشید عکس کج آپلود شده!
عکس سوم: خورشید در شرف غروب بود که این نور زیبا رو روی دریا پهن کرده بود. آدم های نشسته روی لبه پرچین ساحل هم مانع از ضبط تصویر بدون انسان بودند. کل مسیر ساحل پرچین داشت و کیپ تا کیپ هم آدم نشسته بود. اما با افکت silhouette خیلی زیبا شد و یک نور زیبا هم روی زمین افتاد که خیلی عکس رو قشنگ کرد. البته اینم بدونید که من خیلی هم وقت نداشتم برای عکاسی. هم چون عابرین از جلوم عبور میکردند و هم اینکه مردم فکر میکردند من در حال عکاسی از اونام. حتی چند نفر اومدند و ازم پرسیدند چکار میکنی. و اینجور مواقع هست که دونستن زبان به کمک آدم میاد!
میدونستی زمانی که خداوند متعال داشت زمین و آسمان رو میآفرید، پونزهای نقشه رو کجا زد؟ منظورم "والجبال اوتادا" نیست! اونا میخهای محکم کاریان.
زیر پونز نقشهی خدا که میگن میدونی کجاست؟
پونزها رو زد روی یمن و بحرین و سومالی و نیجریه و ...
و یکی از تکالیف انسانها رو برداشتن پونزها معین کرد.
که صدا و سیما مثل احاد افراد جامعه و هفت میلیارد ساکن کرهی خاکی، داره به احسن وجه این وظیفه رو انجام میده!
متشکرم!
نزدیک انتخابات داریم میشیم.
منم خیلی جدی دارم تحلیل ها رو میخونم و میشنوم. و خدا میدونه چه کارای مسخرهای که برای فهمیدن تحلیل ها نکردهام!
امسال بنا دارم برعکس دوره قبل، اسم کاندید منتخبم رو به کسی نگم و به قول معروف علنی اش نکنم.
اما یه چیز مهمتر اینه که دارم تلاش میکنم خانوادهام و شوهرم خیلی از این پیگیریها و رصدهام باخبر نشن. دلم میخواد جو خانواده آروم بمونه.
سیاست مدارها میان و میرن ولی من میمونم و حرص و جوشهایی که خوردم و بحثهای بیهودهای که کردهام.
شما هم موافقید؟
خدای بزرگ، من توبه میکنم از ناسپاسی.
امشب دوباره تلنگر خوردم از تو. ممنونم از تو.
چقدر به من نمایاندی فقر و مشکلات مردم را تا بفهمم چهقدر حالم خوب است!؟
حی زین العابدین دمشق
حلبی آباد کنار جمکران
خانههای کلنگی کنار حرم بانو معصومه س___ آدمهایی که فقط نفس میکشند
خانههای از جنگ ویران شده___ آواره ها
زنی در به درِ یک قران پول، با یک شوهر جانباز، مطرود حتی از بنیاد شهید
بچه های محروم از درس، آینده، اعتبار
خدایا ببخش... من اصلا نمیدانم، نمیفهمم روی چه حسابی به من عطا کردی؟
خدایا ببخش... چطور میتوانم تو را شکر کنم؟
خدایا ببخش... که جنبه ندارم! باید حتما کیف و کفشم فلان و بهمان باشد! باید مانتو ام با روسری ست باشد! باید همه چیزم چنین و چنان باشد! چون... باید مطابق شان و منزلتم باشد!
خدایا به من بنما.... رسالتم را!
*
چقدر امشب به این فکر کردم چگونه میتوان دنیا را از این بدبختیها نجات داد. چرا به نتیجه ای نمیرسم؟؟؟
قبلا که اینترنت نبود، بازار روزنامه و اخبار TV و مجله و هفتهنامه مثل چای داغ و لبسوز بود.
وقتی اینترنت اومد یه ذره از دهن سوزی این بالایی ها کم شد ولی همچنان داغ بودند.
وقتی که شبکههای مجازی مثل تلگرام و اینستاگرام بین مردم خیلی مستقبل شد (یعنی استقبال شد ازشون) دیگه اساسا بعضی از اینها دارند کارکرد خودشون رو از دست میدن. مثل اخبار شبکه یک که روز به روز بیمزه تر و یختر میشه.
این روزها همه اخبار رو به سرعت نور جابهجا میکنند. و به سرعت صوت اون رو نقد و تحلیل و بررسی میکنند.
این روزها "خیلیها" که بلد بودند بنویسند یا حرف بزنند ولی از یک تریبون درست و درمان محروم بودهاند؛ حالا میتوانند حرفشان را به گوش چندk آدم برسانند. لااقل از هیچی بهتر است. حتی میبینیم بعضی از این "خیلیها" از قضاوت شدن و فحش خوردن نالان اند؛ اما باز هم مینویسند. چون اگر از این شنیده شدن ناراضی بودند، بساطشان را تا الان صد بار جمع کرده بودند.
در بازار داغ خبر هم، چه خبر مذکور سیاسی باشد چه اجتماعی چه اقتصادی و چه فرهنگی و هنری و چه مذهبی، همه چیز به یک مساله برگردانده می شود. توجه کنید: برگردانده میشود: سیاست.
و این همان سیاست زدگی است.
اما ننوشتم که نقد سیاست زدگی بکنم. فی الواقع کمی طفره رفتم. نوشتم که نقد حرفزدگی بکنم. (الان میتوان انتقاد کرد که تو همین الان هم دچار حرفزدگی هستی).
آره. من حس میکنم حالا با پدیدهی جدیدی روبرو شدهایم: حرفزدگی
کشف جدید من در پی خواندن و شنیدن های بسیار درمورد سید مرتضی آوینی اتفاق افتاد.
در اینستاگرام و تلگرام و تلویزیون و روزنامه و مجله؛ افراد بسیاری صفحات خود را پر کردند از حرف و حرف و حرف درمورد وی اما دریغ از درک واقعیت. چه از طرف گوینده چه شنونده.
مگر چند جمله از سخنان سید مرتضی آوینی را بازنشر کردید که اینقدر ادعای شناساندن آوینی را به ملت دارید؟
ما دو سه خط میخوانیم و دو جمله میشنویم و سپس چندرغاز دریافتیمان را با تصورات دیگرمان قاطی پاتی میکنیم و یک چیز وهم آلودی تولید میکنیم و زندگیمان را با همین وهمیّات ادامه میدهیم. بدتر اینکه وهم زده هستیم و نمیدانیم و وهمیّات یک عده وهمزده دیگر را هم چشمبسته و ذیل این پندار غلط: "نظر هرکسی محترم است" قبول میکنیم.
حرفزدگی یعنی دلمان میخواهد حرف بزنیم. بیربط و باربط.
حرفزدگی یعنی سکوت هیچ معنایی ندارد و هیچ جایگاهی ندارد و هیچ فایدهای برای انسان ندارد.
حرفزدگی یعنی خالی کردن حرفها از فکر.
+در مهمانی زیارت قبولی پدربزرگ و مادربزرگم، همهی بزرگان فامیل نشسته بودند. گوش کردم دیدم مرد گندهی سی ساله دارد درمورد کور بودن خفاش سخنرانی میکند.
آخه ضرورت داره؟
+امشب مامان رفت اعتکاف. من ماندم و نگهداری از دو پسر رشیدش.
بهش میگم: رفتی بهشت و من رو گذاشتی تو جهنم. اما معلومه خدا دوستم داشته چون میخواد من جهنمم رو تو همین دنیا بکشم.
_ میتونی اینطور نگاه کنی به قضیه. میتونی اینطور هم ببینی که الان تو داری رشد اصلی رو میکنی. تو داری عبادت واقعی رو میکنی...
_ (با لحن صدای شهید آوینی) پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند. اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
++امشب جاریجان گفت: که راستی اینستاگرامت رو داری هنوز؟
_آره ولی پرایوتش کردم که کم کم خلوت شه و ببندمش.
_ راستی ریپورت شده بودی. نه؟
_ آره. اصلا از همینه اینستاگرام بدم میاد. واسه چی باید بتونن آدم رو ریپورت کنن. به اونا چه ربطی داره من چی پست کردم. این همه پیج مبتذل. هیچ کدوم ریپورت نمیشن. فقط مال من؟. راستی چطور شده بود پیجم؟
_ دیگه نمیتونستم لایکت کنم.
_ آره. یادته؟ بعد اون پست فوت هاشمی رفسنجانی بود.
_ کی بودن اینایی که ریپورتت کردن؟ ********** بودن؟
_ نه بابا. ******* ***** بودن... آخه اونا!!!!
+++امشب بعد از یک نشست خبری کذایی دلم هوس یک ریپورت کرده:
رو*** که نیست. سنگ پای قزوینه!
اینجا توی دمشق، هر چند دقیقه یک بار، تروریست ها خمپاره ای روانهی شهر میکنند. ما از بالای طبقهی دوازدهم آپارتمان بابا، نگاه میکنیم تا ببینیم دود از کجا بلند میشود. گهگاهی صدای آمبولانس هم میآید اما نمیدانم چرا برایم سخت است که باور کنم کسی میمیرد یا زخمی میشود.
اینجا در دمشق احتمالاتی وجود دارد مبنی بر جعل کارت نیروهای حزبالله توسط تروریستها و طبیعتا آوردن مواد منفجره نزدیک حرم حضرت رقیه و زینب سلاماللهعلیهما. آقایون میگن: "خانمها با چادر نرن حرم. خطرناکه." ما رفتیم اما. با آیتالکرسی و آیه وجعلنا. آخه حجاب واجبه ولی زیارت مستحب.
من اما وصیتنامهام را در تلگرام برای شوهرم نوشتهام. گرچه او هم معلوم نیست از این تعطیلات جان سالم به در ببرد. نه اینکه آماده مردن نباشم اما میدونم اگر با بمب این کافرها بمیرم، شهید نمیشم. به شوهرم هم گفتم که بگه ما کشته حادثه تروریستی هستیم نه شهید. شهادت در قد و قواره ما نیست.
همین الان یهویی
بانوان محترم لطفا حجاب اسلامی را رعایت کنید...
این جمله را خدمه خوش صدای پرواز همین الان گفت.
احتمالا منظورش در نیاوردن روسری و مانتو بود.
خب یهو بگو لطفا لخت نشید دیگه.
بعدش هم رطب خورده ای! منع رطب کنی؟؟؟
.
.
.
مثلن اتوبوس هوایی مشهده!
بعد از اینکه در پست قبل توضیحاتی در مورد حس مساله داری دادم، حالا نوبت میرسد به اینکه خود را مساله دار کنیم!
سوالاتی که ما را مسالهدار میکنند، بسیار ساده اند. کافیست از چیزهایی که به ظاهر بسیار بدیهی هستند سوال کنید. اینجا نمونه هایی از سوالاتی که خودم پرسیده ام و جوابی فراتر از انتظار داشته اند؛ با شما به اشتراک میگذارم.
۱- چرا وقتی پول ندارم، برای حرف مردم باید کمد و تخت سیسمونی بخرم؟
۲- چرا باید تخت دو نفره بخرم وقتی خانه ام کوچک است؟
۳- چرا خوردن فست فود و نوشابه و سوسیس و کالباس را متوقف نمی کنم؟
۴- چرا فکر میکنم با خوردن یک یا چند نوع قرص و شربت، سلامتی ام را باز مییابم؟
۵- چرا باید حتما در شهرهای بزرگ زندگی کنم؟ آیا روستا بهتر از شهر نیست؟
۶- چرا فکر میکنم در انتخابات باید کسی را انتخاب کنم که رای میآورد؟
۷- چرا باید آشپزخانه ام open باشد و بعد وقتی مهمان میآید در هنگام کار معذب شوم؟
۸- چرا فکر میکنم بیمه میتواند جلوی حوادث را بگیرد؟ چرا صدقه نمیدهم؟
۹- چرا بیمنطق هستم؟ چرا چهار واحد منطق پاس نکردهام که اینقدر غیرقابل تحمل نباشم؟
۱۰- چرا فکر میکنم فرزند کمتر یعنی زندگی بهتر؟ چرا فقط در صورتی خودم را ملزم به فرزندآوری میکنم که جنسم جور نشدهباشد؟
۱۱- چرا فکر میکنم که خداوند رزق و روزی بچههایم را نمیرساند؟
۱۲- چرا فکر میکنم از پس تربیت دوتا بچه برمیآیم ولی از پس چهارتا نه؟
۱۳- چرا خودم را در آلودگی هوای شهرهای بزرگ محصور کردهام؟
۱۴- چرا همیشه باید مصرف کننده باشم؟ چرا تولید نمیکنم؟
۱۵- چرا فکر میکنم بازیافت راهحل این همه زباله است؟
۱۶- چرا کتاب نمیخوانم؟ چرا کتاب نمیخرم یا از دوستانم قرض نمیگیرم؟
خب. حالا به همین ها فکر کن. تا بعد.