صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

روال صبحگاهی واقعی من

يكشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ

خواستم مثل همیشه کلیشه‌ای شرح ما وقع بنویسم. ولی بعدش، گفتم بد نیست بنویسم صبح شنبه و صبح یک‌شنبه‌ام چطور می‌گذره. آخه همیشه برای خودم سوال بوده که این خانم‌های دانشجو یا شاغل چیکار می‌کنند که به کارهاشون می‌رسند. لااقل اینجوری برای شما هم مفیدتره.

۱. ناهار شنبه: پنج‌شنبه سرما خورده بودم ولی برای شام سوپ درست کرده بودم که به ناهار ظهر جمعه هم رسید. ولی من از صبح جمعه، یه مقدار گوشت و نخود رو گذاشته بودم تو دیگ تا بپزه. برای شام، اونا رو کردم نخودپلو. زیاد هم درست کردم که برای ناهار فردا بشه. این شد که خیالم از غذای ناهار شنبه راحت شد.

۲. زمان‌بندی: من باید ۸ دانشگاه باشم. از زمان زدن درخواست اسنپ تا رسیدن به در کلاس دانشکده معمولا یک ساعت و ده دقیقه زمان می‌بره. پس، ده دقیقه به هفت، باید کارهام تموم شده باشه و از خونه بیرون بزنم. بچه‌ها باید حدود ساعت ۷ و ربع، بیدار بشن. در عرض یه ربع هم کارهاشون رو می‌کنند و زیر دو دقیقه رسیدن درب مدرسه. پس، بیست دقیقه بعد از رفتن من، باید همسر بچه‌ها رو بیدار می‌کرد.

۳. روال صبحگاهی مادرِ بچه مدرسه‌ای‌دار: ساعت ۶ من ده دقیقه‌ای لباس‌های دخترا رو اتو کردم، بعد شروع کردم به گرفتن لقمه و گذاشتن میوه قاچ شده در ظرف غذای بچه‌ها. برای تمام اعضای خانواده لقمه گرفتم.

۴. ضدّحال: پنج دقیقه دیر از خونه بیرون رفتم و پنج دقیقه هم دیر رسیدم سر کلاس. ساعت ۸ و بیست دقیقه یک شماره مسکونی روی گوشیم افتاد. حدس زدم از مدرسه دختراست. جواب دادم و متوجه شدم همسر تا ساعت ۸ خواب مونده و دخترا رو ساعت ۸ و ربع راهی مدرسه کرده :\ به معاون مدرسه گفتم: "امروز همسرم بچه‌ها رو فرستاده و دانشگاهم و خدانگه‌دار." ولی واقعا چند دقیقه حالم بد شد که این همه زحمت کشیدم. همه‌اش انگار به باد رفت.

۵. موفقیت: بقیه روز به خوبی و خوشی پیش رفت و نخودپلو به شام هم رسید. شنبه رو در منزل خودمون سر کردیم و سعی کردم حداقل زحمت رو به مامانم بدم. ایشون فقط صبح تا ظهر لیلا رو نگه داشتند. همسر اون شب بعد از خوابیدنِ هممون رسید خونه. 

۶. یک‌شنبه: بعد از نماز صبح، بدنم درد می‌کرد. حدودا سی دقیقه ورزشم رو کردم و بعدش رفتم در حالت چرت و بعد روال صبحگاهی شماره ۳ رو انجام دادم.

۷. به روز رسانی روال صبحگاهی: قبل از رفتنم، گوشی همسر رو از خاموش (سایلنت) درآوردم که بهش زنگ بزنم و یادآوری کنم. ساعت ۷ و نیم بهم زنگ زد که زینب نره مدرسه چون خیلی سرفه می‌کنه و به مامانت بگو بیاد پیش بچه‌ها. هرچی گفتم خودت زنگ بزن، بی‌فایده بود. در اون وضعیت بی‌آنتنی در مترو، انقدر هول شدم و استرس گرفتم که ایستگاه لاله رو رد کردم :) زیبا نیست؟ جالب اینجاست که با خانم دکتر کاف که صحبت می‌کردم متوجه شدم این جور مشکلات برای خانم‌های بچه‌دارِ شاغل عمومیت داره. هیییعییی! خدایا ماها رو بهشت نبری، کیا رو می‌بری آخه قربونت برم؟

ولی انصافا، امروز، یک‌شنبه، ۴ آبان، برام یه جور دیگه قشنگ شد. چون احتمالا یک مسیرهای پژوهشی جدیدی داره رو به روم باز میشه که خیلی به آینده امیدوارم می‌کنه. خداوندا، سپاسگزارم :)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴/۰۸/۰۵
نـــرگــــس

نظرات  (۳)

۰۵ آبان ۰۴ ، ۲۲:۰۹ خانم الفــ

سلام و نور

من هروقت میخوام از این جور متن‌ها بنویسم یاد شما میوفتم و خجالت میکشم :) واقعا خیلی خداقوت. 

من یک فرزند دارم و همیشه در حال بدوبدو ام و همیشه به خودم میگم فلانی ، یعنی شما، ماشالا چقدر توانمندی و خیلی دعا میکنم خدا به وقتتون برکت بده و موفق و دل‌ارام باشید. خدا شما و عزیزانتون رو حفظ کنه🌹😍

خدا قوت واقعا 

مسیرهات پر پر پر، 

مخصوصا مسیرهای پژوهشیت 

و اما اینکه 

جا داره از خانوم داداشم تشکر کنم که کل هفته با شنگول و متگول و حبه انگورش سر و کله میزنه تا داداشم در صدها کیلومتر دورتر مسیرهای پژوهشیش رو طی کنه 

امیدوارم مسیرهای پژوهشی شادی به روی او هم باز بشه و من ببینمش که عین تو خوشحاله

چه‌قدر انرژی می‌بخشد این یادداشت.

 

خدا به شما انگیزه و انرژی و نظم و مسئولیت‌پذیری مضاعف عنایت کند.

و بر توفیقاتتون بیفزاید.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">