بازم ۳۰ آبان ۹۸
شب بعد از کلاس و تیاتر رفتیم خونه دخی عاطفه جان. بعد از دو سه سال اولین بار بود که داشتم میرفتم این خونه جدیدشون.
چقدر هم این عسل (دختر دخی عاطفه) من و بچهها رو دوست داره! هی میگه: "دخترخاله صالحه! دخترخاله صالحه! زینب رو بدین به من!" امیرمحمد هم که عاشق فاطمهزهرا و من و زینبه و هنوز نتونسته تشخیص بده نسبت من با اونا مادر-فرزندیه یا خواهر-خواهری!!! D:
اما انصافا چه وجه مشترکی بین من و عسلی هست؟ عسل شیفته و واله گروه مسخرهی BTS و blackpink و ایناست و من!!! (خداییش کلی به مغزم فشار اومد اسم اینا رو حفظ کردم!) بهش میگم: عسل جان ببین یه روزی عاشق فروزن بودی؟! فرش و روتختی و ... فروزن خریدی؟ الان واسه چی میخوای کاغذ دیواری و کوفت و زهرمار این چشمبادومیها رو بزنی به در و دیوارت. مطمئن باش پشیمون میشی!
به دخترخاله عاطفه هم گفتم به این عسل بگه آخرش عاشق یه افغانی میشه و خودش رو بدبخت میکنه! :))))) ایخدا! خیلی خندهداره ولی واقعیته! میگه: "تو نصیحتش کن!" ولی مگه اثر میکنه؟ احتمالا تنها راهش همین ارعابهاست.(البته با احترام به همهی افغانهای مقیم ایران و افغانستان و سراسر جهان! چون مطمئنم دخترخالهام اینا دخترشون رو به شاهزاده سوار بر اسب سفید هم با اکراه میدن این جمله رو گفتم.)
عسلِ بینوا! بینوا همهی نوجوانانِ این روزها! بینوا مهدی! بینواها! یکی غربزده! یکی شرقزده! یکی هوادارِ اون چشمبادومیهای غربزده! یکی هوادارِ اون سلنای افسرده!
مهدی هم آخرش با این آیفونش میافته تو دامِ همون چیزایی که همهی نوجوانها اسیرش شدند. این روشهای قدیمی و غیراصولی و چندشآور تربیتی مادر و پدرم، همونطور که روی من و رضا اثر نکردند، روی مهدی هم اثر نمیکنه و نخواهد کرد. روشهایی مثل اگر میخوای این چیزی که میگی رو برات بخریم، باید نمازهاتو بخونی...
فقط باید خدا رحم کنه.
سلام
با احترام؛ اون جمله توی پرانتز چیزی از توهین جملات قبلی به افغانستانی ها کم نمیکنه
( و در ضمن افغانی واحد پوله:) )