معما چو حل گشت، آسان شود.
بار اولی که سریال یوسف پیامبر پخش شد، من حدودا ۱۵ ساله بودم. یه عینک به چشمام زده بودم: بازیگر یوسف، زیباترین پیامبر خدا چه شکلیه؟ و بعد که نشونش دادند: چرا بازیگر یوسف اینشکلیه؟!
این بار که این احسن القصص از تلویزیون پخش میشه، من عینکم رو عوض کرده بودم: مرحوم سلحشور چه منبری برامون رفته! خدا رحمت کنه این مبلغ مذهبیِ بیهمتا رو.
دیشب، وقتی زلیخا زیبا شد، همسر یوسف بهش گفت: زلیخا، خدا تو رو خیلی دوست داره.
و ما برای چندمین بار بود که سیر تحول زلیخا از عشقش به یوسف تا رسیدن به خدا رو دیده بودیم. ولی اینبار، من حس کردم که زلیخا احساس کرد که در برابر همهی صبوریهاش، خداوند پاداشی بهش داد در دنیا، که وزن اعمال نیکش در ترازوی یوم الحساب رو سبک کرد.
برای همین خلوتنشین شد.
این نکته برام در این دفعه که سریال رو دیدم، پررنگ شد.
حالا، بعد از نوشتن اون مطلب "حل معمای زندگی" در تاریخ ۸ خرداد امسال، دارم میبینم با شاکر شدنم از مسیرِ رشدی که خداوند برام پسندیده، شکرم در مورد تقدیری که خداوند برام رقم زده، یه اتفاقهای جالبی داره برام میافته...
قفلِ همون چیزهایی که همیشه ازشون شاکی بودم، داره کم کم باز میشه.
مهم هست که چطور شکر میکنیم!
فقط برای نقاط مثبت زندگیمون شکر میکنیم؟ یا برای خلاءها و سختیهامون هم شاکر هستیم؟
فقط برای روزهای خوب شاکر هستیم یا برای روزهای ظاهرا بد و سخت هم شاکریم؟
با کدام خودآگاهی!؟ با کدام هستی شناسی شکر میکنیم؟
این میتونه موضوع چند جلسه منبر باشه.
و بعد
مهم هست که چطور استغفار میکنیم!
استغفار ما فردی هست یا اجتماعی!
این هم موضوع یک منبر میتونه باشه.
دوست دارم در مورد این استغفار اجتماعی هم بنویسم براتون.
و ممنونم از مهر شما خوانندههای عزیزم. اگر شما اینجا نبودید، من هم نمینوشتم.

سلام
کاملا درسته. این فراموشکار بودنمون بعد از رسیدن به نعمتها و ناراحتی از نداشتن چیزای دیگه زندگی رو به کاممون تلخ میکنه.
مرسی