صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

قبل از قسمت آخر، بد نیست که چند تا خاطره کوچولو و ریزه میزه رو که تو بین بقیه خاطرات جا نشدند، اینجا بیارم...

+ اون روزی که شوهرم توی سلف عصبانی شد که چرا خانم ها برای صبحانه دیر آمدند و به خیال خودش من هم بین آن‌ها بودم و میخواست به من نشان بدهد که کلا توی اردو کمی عصبی است اما من بعد از شنیدن این ماجرا روی تابلوی انتقادات و پیشنهادات با خط خوش روی یک برگه نوشتم: "لطفا و حتما آقای گلی‌زاده را خسته نکنید، با تشکر، از طرف جمعی از بانوان." بعدش هم آقای عطاری اینا سر رسیدند و خیلی زود اون رو خوندند. تاثیر هم داشت. هم شوهرم خوش اخلاق تر شد هم اونا به گرده‌اش کمتر کار کشیدند.
+ اون روز آخری که می‌خواستیم بریم مدرسه توی ثلاث و آقای عسگری، اومد توی حیاط، کنار من و فاطمه که روی تاب نشسته بودیم و خیلی خسته و کمی عصبی بهمون گفت: "میخواهید چیکار کنید؟ میخواهید جوایز دخترا رو بدید یا نه! چون من میخوام جوایز پسرها رو بدم و نکنه دخترا ببینن و دلشون بخواد و بیایید طبق همون امتیازاتی که دارید جایزه ها رو بدید و ..." منم با خنده به فاطمه میگفتم: "آقا من نمیدونم، حالا که ما ثبت امتیازات نداشتیم! من میگم جایزه ندیم... میخواهید من برم... آقا من نمیام..." آخرش هم به فاطمه گفتم که بهم اعتماد کنه و جایزه ندادیم و خیلی بیشتر خوش گذشت. (نکته این بود که ما ثبت امتیازات رو انجام دادیم ولی ناقص و طوری نبود که مطمئن باشیم بچه ها شاکی نمیشن)
+ وسط مسابقه همسران سازگار وقتی آقای ناصری به سوال مهم ترین دغدغه شوهرتون توی زندگی چیه رسید و آقایون که رو به جمعیت بودند هر کدوم یه جوابی دادند. وقتی به مصطفی رسید گفت: "نمی‌گم" و بعد آقای ناصری از روی جواب من خوند: " میدونم ولی نمی‌گم" و مجلس منفجر شد از هیجان و شگفت‌زدگی و کلی خندیدیم. (قیافه بابام اون لحظه دیدنی بود: خیلی بهم ذوق کرد!)
+ وقتی که رفتم سلف و دیدم آقای عسگری نشسته کنار خانم‌های تیم پزشکی و کلا دیگه نمی‌تونستم پیش دخترا بشینم مگر اینکه چشم تو چشم عسگری لقمه برمیداشتم، در نتیجه رفتم اون گوشه دیگه میز و عکاس‌مون اومد و من رو که روم به پنجره بود و پشتم به او، با چادر گل گلی‌م شکار کرد.
+ اون شب ساعت ۱۱ که نیم ساعت بلکه بیشتر، من و آقای عسگری، توی راهرو، ایستاده! داشتیم در مورد محتواهای گروه فرهنگی صحبت میکردیم. اون شب بیشتر ایشون گفت و من شنیدم و پس فرداش هم دوباره ایشون تو سلف به من و فاطمه، محتوای بعدی رو توضیح داد و از همون شب من حس کردم دیگه نمی‌تونم راه‌به‌راه با شوهرم برم خونه آقای عسگری و با هما بشینیم فیلم ببینیم (حالا چی مثلا؟ نهنگ عنبر ۲) و تا نصفه شب اونجا تلپ باشیم! چرا؟؟؟؟ دیگه ایشون جای استاد من هستن آخه!!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۳۱
نـــرگــــس

۲ فروردین

ارائه صبح توی روستا رو نداشتیم و صبح استراحت کردیم. در عوض من و فاطمه روز چهارمی بود که رفتیم مدرسه در شهر ثلاث و باید اعتراف کنم که هر روزی که می رفتیم از روز قبل بیشتر خوش میگذشت و شاید هم یخ من بیشتر آب می‌شد و با بچه‌ها بیشتر احساس راحتی می‌کردم. آن‌ها هم بیشتر به ما وابسته می‌شدند. روز چهارم بود و ما کتاب داستان "بچرخ تا بچرخیم" رو براشون خوندیم و به لطف فاطمه، بین کتاب‌خوانی کلی ورزش کردند و بعدش هم بازی کردیم و آخرش هم به بچه ها بستنی دادیم و بهشون گفتیم که این بستنی از طرف امام خامنه‌ای هست و موقع خداحافظی بعضی هایشان نزدیک بود گریه بیافتند. با تک تک‌شان دست دادم و بعضی‌هایشان من را در آغوش گرفتند و از شدت این همه محبت تمام وجودم گرم شد. (فیلمش هست) حتی آن لحظات آخر دلم نمی‌خواست تنهایشان بگذارم ولی مجبور بودم چون فاطمه‌زهرا توی اسکان تنها بود. اما فاطمه رسما با التماس من از جایش بلند شد. من فقط یک نتیجه گرفتم و اون اینه که بین همه‌ی فعالیت هایی که توی کرمانشاه میشه، کار فرهنگی خیلی نیازه. البته بعد از عمرانی. ولی با این تفاوت که کار عمرانی، وظیفه دولت‌ِ! ولی کار فرهنگی وظیفه آدم های دغدغه منده. #دغدغه‌های‌فرهنگی
شب اختتامیه رو برگزار کردند و چقدر خندیدیم شب لیله الرغائبی... (فیلمش هست) مخصوصا اون مسابقه‌ی همسران سازگار که چنان هیجان بچه ها رو بالا برد که نگو. من خودم داشتم غش غش می‌خندیدم ولی صدا به صدا نمی‌رسید انقدر که همه داشتن داد و بیداد می‌کردن. ما اون شب دو تا مسابقه داشتیم: یکی جهادگر نمونه یکی هم همین همسران سازگار که خانواده نورعلی‌وند و گلی زاده همه‌ی جایزه ها رو درو کردند. تو جهادگر نمونه، مهدی و مصطفی به ترتیب اول و دوم شدند. من هم بین خانم ها دوم شدم. تو همسران سازگار هم من و شوهرم دوم شدیم و واقعا نمی‌تونم بگم چقدر خوش گذشت.
شاید هیچ وقت فکرشم نمیکردم که جهادی اینقدر خوش بگذره و اینقدر فضا دوستانه و صمیمانه باشه و خستگی هاش انقدر دلپذیر باشه. ای کاش زودتر رفته بودم...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۱
نـــرگــــس

این چند تا نقاشی رو فردای روز مسابقه رنگ‌آمیزی، بچه ها با عشق خالص به دست ما دادند. بی هیچ توقعی...

مشخص بود و هست که بین بچه‌های کرمانشاه زلزله‌زده، استعدادهایی کشف نشده و پر از نبوغ و ذهن بکر و آماده است.‌ امیدوارم به فضل و رحمت خدا که در آینده‌ای نزدیک غبار و گرد خرابی از سر و رویشان پاک شود و نسیم آبادانی و باران نعمت، روح و جان‌شان را شستشو دهد. 

یا رب...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۸
نـــرگــــس

اول فروردین

آخرین روز ارائه محتوای گروه فرهنگی در روستای چم زرشک بود. به آقای عسگری گفتم که نمیام. چون تعداد بچه ها زیاد نبود و منم تو هوای گرم حالم بد میشد و چون دیروز توی اون اتاق بهداری که روز قبل ارائه داده بودیم، کلی لباس دپو کرده بودیم، دیگه امیدی نبود که من و فاطمه بتونیم یه جای مسقف با بچه ها کار کنیم. گرچه توی شهر ثلاث هم که مدرسه میرفتیم، عملا توی حیاط بودیم ولی لااقل اونجا سایه هم بود اما چون صبح به چم زرشک میرفتیم، یه ذره سایه بود پشت بهداری که اونجا رو هم آقایون اشغال کرده بودند. البته فاطمه رفت، چون اون از همون اولش هم انگیزه اش از من بیشتر بود. اصلا من رو باید با خواهش و التماس از اسکان بیرون می‌آوردند.
بعد از ظهر که رفتیم مدرسه، با توجه به فاجعه‌ای که دیروز به بار اومد، انتظار زیادی نداشتم اما بعد از کار کردن محتوای فرهنگی، بچه ها رو گروه گروه کردیم و همون بچه های بی نظم دیروز با یکی دوتا مداد رنگی توی دستاشون، دو تا دو تا، هرکدوم یک برگه نقاشی رو رنگ زدند و خیلی خوش گذشت. در واقع کار گروهی اونقدر لذت بخش بود که اگر به هر بچه‌ای، یک برگه می‌رسید، انقدر خوش نمیگذشت.
مردم اون‌جا بعد از اون همه بدبختی، تمام حس همکاری و همدلی شون از بین رفته بود. وقتی مردم مجبور بودند برای بدست آوردن یک چادر یا کانکس یا یک کالای ضروری، تو سر و کول هم بزنند (به دلیل عدم مدیریت بحران) اینجا بود که وظیفه‌ی گروه فرهنگی مشخص می‌شه. ما‌ سعی‌مون رو کردیم که امید و شادی و همدلی و انسانیت رو بین بچه‌ها تزریق کنیم. برای اون جمعیت زلزله زده، چهار تا نیروی فرهنگی که سه، چهار روز بیشتر فعالیت نکردند؛ کم بود ولی بازم بهتر از هیچی بود. امیدوارم  زودتر دعواهای سیاسی تموم بشه و مسئولین با جان و دل و با تمام قدرت و امکانات به داد این مردم دل شکسته بشتابند.
آمین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۰
نـــرگــــس

این حرفم رو به حساب هرچی میذارید بذارید ولی به عنوان کسی که تعدادی اطرافیانش در زمان جنگ سوریه در اون‌جا یا مستشار فرهنگی بودند یا فرمانده بودند یا سرباز و خودش هم دوبار به اون‌جا سفر کرده، هیچ چیز غیرطبیعی و غیرواقعی در این فیلم ندیدم! (این صحه گذاشتن بر صحبت حاج قاسم سلیمانی بود که گفتند شخصیت‌ها و اتفاقات خیلی خوب پرداخت شده بودند "البته در حد بضاعت خودم")
شاید بعضی از صحنه‌های جلوه‌های ویژه به دل نشینه یا بحث های پدر و پسری تا قبل از شروع شدن اتفاقات اصلی، اضافی باشه اما واقعا پرداخت شخصیت‌ها خیلی درست و واقعی بود. خیلی به حقیقت نزدیک بود. حتی تفاوت بین معارضین و داعش و حتی خود داعشی‌ها خیلی روشن تبیین شده بود. منش ایرانی‌ها، منش سوری‌ها، منش روس‌ها رو میشد فهمید و روش صحه گذاشت.
دلم میخواست به صحنه‌هایی که تو اونا این منش‌ها رو میشد دید اشاره کنم اما پشیمون شدم. چون حظ و بهره‌ی هر کسی از این فیلم به اندازه مطالعه و کنکاش قبلی خودش هست! به اندازه ظرفیت و فهم خودش هست! به اندازه‌ی صادق بودن خودش با خودش هست! و اون مورد اول، یعنی اطلاعات قبلی ما از سوریه و جنگ در اون بیشتر از همه می‌تونه به ما کمک کنه. مثلا من خودم در صحنه‌ سربریدن یاد شهید حججی نیافتادم ولی شوهرم چرا!
خب حالا سوال پیش میاد پس دیدن فیلم چه فایده‌ای داره؟ اینجاست که باید برید سینما و برای شخصیت‌ها و فداکاری‌ها و شجاعت‌هاشون کف و جیغ و هورا بکشید و گاهی هم نفستون حبس بشه و کلی حال کنید.
یه نکته مهم: شاید خیلی‌ها فکر کنند که بهترین زمان اکران رو به "به‌وقت شام" و "لاتاری" دادند اما واقعا اینطور نیست چون مردم توی عید دوست دارن فیلم کمدی ببینن نه ملودرام و تراژدی! تازه با اون همه نقد بد که درمورد به‌وقت شام و لاتاری شده، چطور میشه انتظار فروش موفق هم ازشون داشت!
نکته بعدی: ما واقعا تا بحال تو ایران همچین فیلم اکشنی نداشتیم. یعنی منی که از اکشن چندان خوشم نمیاد ولی دیوونه‌ی فیلم شدم.
یه چیز جالب: مانتویی که موقع دیدن فیلم پوشیده بودم، سوغات سوریه بود و شبیه مانتوی زن شیخ سعدی! صدالبته مانتوی من صد برابر قشنگ تر بود!
و جالب تر اینکه فاطمه‌زهرا با دو سال سن، فیلم رو دنبال کرد تا دیگه یه ربع آخر خوابش برد! و جالب تر اینکه وقتی فیلم تموم شد اصلا حس نکردیم یک ساعت و پنجاه دقیقه روی صندلی بودیم!

نکته آخر: اگر تا بحال پینت بال بازی نکردید، در مورد فیلم جنگی نظر ندید! ممنونم

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۰۲
نـــرگــــس

۲۹ اسفند

وای! اون روز مامانم باهامون اومد. یعنی من و فاطمه و مریم و فاطمه زهرا و محمدطاها پسر چند ماهه مریم و محدثه عسگری ۱۰ ساله. آهان! "وای" رو واسه این گفتم که توی ماشین مامانم کتاب صحیفه فاطمیه رو باز کرد و به راننده مون که اون روز آقای عطاری (مدیر جهادی) بود گیر داد که من دعای روز سه شنبه رو میخونم و شما توضیح بدیدش!!!! واااای
یعنی مامانم اصلا فازش معلوم نیست. تو مهمونی فامیلی سر یه سفره نمیشینه با بقیه و اصلا حاضر نیست این کار عرفی رو انجام بده ولی حاضره برای اینجور کارهای نامتعارف  با یه مرد نامحرم حرف بزنه! گرچه آقای عطاری سنگ تموم گذاشت و واقعا بنده خدا سعه صدر داشت که با اون پایی که تاندون های زانوش پاره شده بود و کلی درد داشت، ما زن ها رو تحمل کرد. خلاصه آقای عطاری گریزی زد به بحث نیت و ما رو ارجاع داد به مقاله ای در نورمگز و داستان پیرپالان‌دوز رو هم برامون گفت و حتی اشک من در اومد چون انتظار نداشتم اینقدر این حرفا به دردم بخوره و روزی معنویم باشه. چون از اون روز دیگه نیتم رو عوض کردم و خیلی چیزا درست شد.
حالا این بار تیم پزشکی همراهمون نبود، اون کسی که روز قبل رفتیم توی حیاط خونشون هم نبود ولی خوشبختانه بهیار روستا زن خوبی بود و ما رفتیم تو یکی از اتاقای بهیاری و کار رو ارائه دادیم. برگشتنی مصطفی جانم اومد سراغمون و همون اشک های صادقانه من برام تو راه برگشت دردسر شد چون وقتی من داشتم ماجرای صبح رو برای شوهرم تعریف میکردم که یه ذره بخندیم، مامانم و فاطمه توهم زدن که من دارم از آقای عطاری تعریف میکنم و معتقد بودن من نباید جلوی شوهرم از مرد دیگه ای تعریف کنم. حالا هر کاری میکردم مگه اینا باورشون میشد اصلا شوهرم برداشت اونا رو از کار من نمی‌کنه و ذهن خودشون منحرفه.

در ضمن تنها روزی بود که من هم صبح رفتم روستای چم زرشک و هم بعد از ظهر رفتم مدرسه‌ی ثلاث. اما در این روز مبارک یک اتفاقی افتاد که زبان از بیانش قاصره. فقط می‌تونم بگم در رابطه با پخش جوایز بین بچه ها بود که من رو توبه داد که دیگه به بچه ها جایزه ندیم.

همون شب سال تحویل شد ولی من نه سفره عید رو که بچه ها چیده بودند، دیدم و نه نشستم تو مراسم. اومدم طبقه همکف و توی اتاق که خالی بود، نماز حضرت زهرا رو خوندم و فقط دعا کردم...
خوبیش این بود که بعدش که خواستم عید رو تبریک بگم، هم بابام بود، هم مامانم، هم شوهرم، هم رضا، هم مهدی. خیلی خوبه آدم تو اردو جهادی، همه‌ی عزیزاش کنارش باشن، نه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۹
نـــرگــــس
۲۸ اسفند
صبح فرداش هم رفتیم روستای چم‌زرشک و مریم اکبری -این سرباز گمنام اردو جهادی هم- باهامون اومد تا برای خانوم ها یه کارایی انجام بده. اون روز کار خیلی طول کشید و با اینکه همه چیز خوب پیش رفت اما تا ظهر زیر آفتاب داشتیم کار میکردیم و در نتیجه وقتی برگشتیم من سردرد گرفتم. مامان و بابام هم که قرار بود در اردو به ما بپیوندند، رسیده بودند و مهدی رو هم با خودشون آورده بودند. این جا بود که منم چون خیالم از بابت رتق و فتق فاطمه زهرا یه ذره راحت شد گرفتم خوابیدم چون واقعا کشش نداشتم ادامه بدم. هرچی فاطمه عین اجل معلق میومد میگفت پاشو بریم من اعتنا نکردم. این جاها بود که میفهمیدی فاطمه چقدر رو اعصابه. اصلا معلوم نبود این انرژی رو از کجا میاره. یه تقیداتی هم داشت که فریاد میزد یه دانشجوی مذهبی‌ه! البته ظاهرش به املی ما طلبه ها نبود ولی خیلی متحجر تر از ما بود. صبح ها موقع نماز صبح پا میشد و با اون صدای نازکش نزدیک سرمون میگفت: پاشید داره نمازتون قضا میشه. بعد گوشی‌م رو برمیداشتم و چک میکردم چند دقیقه مونده تا طلوع، میدیم مثلا چهل پنجاه دقیقه هنوز وقت هست. مورد بوده من تو دلم خوشحال شدم که بیدارم کرده که نمازم قضا نره ولی اصلا ازش تشکر نکردم! چون با خودم گفتم تعصبش بیشتر میشه. مورد بوده شوهر منو دم اذان گیر آورده و گفته حاج آقا بیایید برای ما نماز جماعت رو بخونید و هرچی شوهرم گفته بابا جون من کار دارم! اوووووم، فاطمه خانوم وقعی ننهاده. خلاصه پدیده‌ی اردو در سمت خانوما فاطمه بود، طرف آقایون حسن عطاری. البته حسن به خاطر تاثیرات معنوی عجیبی که طی اردو کسب کرده بود پدیده شد. حالا اینو بعدا میگم. یکی طلبتون.
حالا برگردیم سر بعد از ظهر ۲۸ اسفند که لازم نیست بگم ولی میگم که کلا فرهنگی خواهران بدون من لنگ موند و اینجا مشخصشده که فاطمه خانوم با اون همه مماشات با بچه ها و شعر های کودکانه و بازی‌های متفاوت بدون من کاری از پیش نمیبره :)))))
در واقع قرار بود بعد از ظهر توی شهر ثلاث باباجانی که الان اسمش شده تازه آباد ما کنار یه مدرسه، محتوامون رو ارائه بدیم که ندادیم! فاطمه که اونطوری، منم با بدبختی تو کلی شلوغی و سر و صدا یه کاری کردم که بعضی ها اسمش رو گذاشتند خواب! ولی افتضاح بود...
شب هم یادم نمیاد چی شد دیگه :)
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۸
نـــرگــــس

۲۷ اسفند

صبح زود، طبق معمول، با "زودباش زودباش دیگه" های آقا مصطفی، با همراهی رضا راه افتادیم و رفتیم سمت محل قرار همه‌ی بچه ها برای شروع سفر به سمت کرمانشاه. طبق معمول ما زود رسیدیم و حتی ناچارا رفتیم سراغ یکی از دوستان که نزدیکای حرم، در صبح به اون زودی، وقت دکتر داشتند. بله! محمود‌خانی و خانمش زهرا! من و اون خیلی با هم صمیمی نیستیم و در نتیجه من به خوندن کتاب خداحافظ سالارم ادامه دادم که یه بیست و چهارساعتی میشد که شروعش کرده بودم. بعد از یه مسافتی از راه، اونا رفتن تو اتوبوس، سر جای اصلیشون. منم خوابم برد چون شب اصلا نخوابیده بودم. چشمامو که باز کردم اذان ظهر شده بود. من و شوهرم هم کمی از یه ذره بیشتر، با هم قهر بودیم و حرف نمی‌زدیم. یه ذره هم از اتوبوس عقب افتاده بودیم ولی دوباره زدیم کنار که بریم دستشویی که یهو اذان هم شد. هرچی من اصرار کردم بیا تو همین مسجد نماز بخونیم قبول نکرد در نتیجه من بیشتر ناراحت شدم. البته الان که فکر میکنم میبینم حرفش منطقی بود که باید با گروه هماهنگ باشیم و راهی که من رفتم برای راضی کردنش، غلط بود. گرچه منم درست میگفتم چون وقتی سرعت گرفتیم توی جاده ازشون جلو زدیم و اصلا هم حواسمون نبود. اینبار راضی شد و زدیم و کنار و من نمازم رو خوندم. البته ما بعدا تو یکی از همین روزهای اردو و در یک شب سرد و بعد از کلی انتظار با هم آشتی کردیم و کامل و برای همیشه اُکی شدیم ولی دیگه جزئیات رو ننوشتم! :) خلاصه بعدش هم همه‌ی گروه رفتیم یه رستورانی که قبلا باهاش هماهنگ شده بود، قبل از ناهار هم با فاطمه‌زهرا پشت رستوران چند تا عکس انداختم و بعدش رفتیم که بشینیم داخل رستوران. موقع ناهار، من تازه بعضی از دوستان رو اون جا دیدم. هما که یار غارم بود چسبیده بود به تیم پزشکی و اونا رو ول نمی‌کرد و به این رفتار شنیعش تا آخر اردو ادامه داد :)))) در عوض من با یک خانم دیگه ای آشنا شدم که خیلی خوشگل بود و بعدا فهمیدم که دو تا بچه شیر به شیر داره و به خاطر اونا، در طول اردو، بیشتر توی اسکان موند ولی واقعا روحیه عالی‌ رشک برانگیزی داشت که اصلا حسادت برانگیز نبود از بس که زنیت داشت.

بگذریم؛ جاده فوق العاده زیبا بود! یعنی فوق تصور، قشنگ بود! جا داشت جاده شمال با اون هوای شرجی و درختای تو هم تو هم‌ش، بیاد لنگ بندازه جلوی جاده ازگله به ثلاث باباجانی. از بعد از ظهر که نور مایل می‌تابید، نور که میخورد به چمن های سبز خوشرنگ و درخت های زنده شده با شکوفه های سفید و صورتی و اون همه تپه و بالا و پایین ها، انگار داشتم بهشت رو میدیدم. یه جاهایی هم رسما شبیه قسمت های صخره‌ای جاده چالوس بود.

خلاصه رسیدیم! قبل از اذان مغرب رسیدیم به ثلاث باباجانی، محل اسکان‌مون.
یه توضیحی هم در مورد اسکان‌مون بدم: محل اسکان دانش‌آموزی کمیته امداد بود که طبقه همکف خانوم ها بودند و سرویس بهداشتی و سلف. طبقه بالا هم حموم ها و محل استراحت و خواب آقایون و  در نتیجه آقایون می رفتند به سرویس بهداشتی های پشت ساختمون، توی حیاط. حیاطش هم، هم درخت داشت، هم یه تاب که خیلی به سرگرم شدن بچه ها کمک می‌کرد.
افتتاحیه هم برگزار شد و آقای عطاری، مدیر اردو سخنرانی کردند و چند تا برنامه دیگه هم بود که من خیلی دقت نکردم. ایشون خانومش رو نیاورده بود اردو، اما در عوض برادرش با خانومش که شش ماهی بود عقد کرده بودند، اومده بودند اردو. برادر عطاری، اسمش محمد حسن هست ولی همه میگن حسن عتاری. فاطمه -خانم حسن- رو هم قبلا میشناختم. تو اردوی اصفهان قبلا با هم آشنا شده بودیم. قرار شد من و فاطمه با هم تیم فرهنگی خواهران رو تشکیل بدیم و کار رو دست بگیریم. مسئولمون هم آقای عسگری بود و همکار ایشون هم آقای ناصری. دیگه یادم نمیاد من و فاطمه کی نشستیم و محتوا رو کار کردیم. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۱
نـــرگــــس

سال حمایت از کالای ایرانی در کشور
سال نظم در خانواده
سال رضایتمندی از زندگی با دعای اللهم وقفنا لما تحب و ترضی برای خودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۱۸
نـــرگــــس

عجب سالی در پیش داریم ..
پایانش جمعه
ونیمه شعبانش هم جمعه
عاشورایش عصرجمعه
 23رمضان شب قدرشب جمعه
آخرین روز رمضانش جمعه 
عید غدیر وکامل  شدن دین روزجمعه
الهی : کاش اولین جمعه موعود هم در این سال رقم بخورد

تا ارکان آدینه کامل شود
وبجای اللهم عجل لولیک الفرج،
بااشک شوق درسجده شکر بگوییم:
أللهم لک الحمد ولک الشکر لفرج ولیک...

ببین برای آمدنت چقدر بهانه میچینم ...

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج


در ادامه مطلب میتوانید آداب انداختن سفره عید را مطالعه کنید

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۱۳
نـــرگــــس

خیلی تلخ بود ولی باید مثل من، فتحه تلخ رو مایل به الف بگی و یه ذره اونو بکشی.
تلخ ولی از اون تلخ هایی که از خوردنش لذت می‌بری مثل یک قهوه تلخ. گرچه شخصا قهوه انگلیسی رو ترجیح میدم.
بریم سر اصل مطلب: اگر رشیدپور عوضی که هرچی فحش به شعور این آدم بدید کمه، داستان رو لو نداده بود، می‌تونستم لذت بیشتری از فیلم ببرم. ولی همه چیز فیلم هماهنگ بود. حتی همون فیلم‌برداری‌ای که هیئت داوران جشنواره فجر ازش خوششون نیومد. اصلا کی گفت این فیلم مثل مستنده؟ آره! راس میگن مستنده چون عین واقعیت جامعه است!
بعضی های دیگه هی میخواد نماد سازی کنن و بگن فلانی نماد فلان بود، بهمانی نماد فلان بود! بابااااا! فیلم باید همه‌ی حرفش رو با دیدنش بهت بزنه، نه اینکه چهارساعت فکر کنی که این حرفش شعاری بود، این نماد اون بود، این جاش صادقانه نبود! توروخدا ول کنید ملت رو! اولین بار بعد از مدت ها یک فیلم رو فقط فیلم دیدم و حالش رو بردم. اما همین چند روز پیش که زیر سقف دودی رو دیدم، حالم بد شد از اون همه شعارزدگی فیلم و سطحی نگری و تم فمینیستی فیلم که قضاوت می‌کنه چه کسی در طلاق عاطفی مقصره!
اما لاتاری معرکه بود. موسیقی متن و تیتراژ، پوستر باحال و جذاب، موضوع تلخ، ناب و جذاب فیلم، شوخی های گاه گاه، سیاه‌نمایی نکردن و پایان دلچسب، همه‌ش حرفه ای و بی نظیر بود.
بازی ساعد سهیلی هم معرکه بود. حظ کردم. آقای سهیلی شما واقعا مستحق نامزدی نقش اول مرد بودید ولی دریغ. و آقای مهدویان به شما تبریک میگم. فیلم شما نادیده گرفته شد فقط به این دلیل که شما کار درست رو کردید. لطفا همین‌طور با قدرت به نجات دادن سینما ادامه بدید.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۸
نـــرگــــس
به تقلید از رسم باحال آقای یامین پور، منم لیستی از اتفاقات سال ۹۶ برای خودم و خانواده ام را می‌نویسم، باشد که کمک حالی باشد که در آینده از گرفتن آلزایمر زودرس در امان بمانم به عون الله تعالی:
مسافرت های من: مشهد، سوریه، ارومیه، مشهد، اصفهان، کرمانشاه
مسافرت های مصطفی: اسمش را نیاور، ارومیه، سوریه، شیراز، شمال و هزار بار کرمانشاه و اصفهان و دوباره کرمانشاه و کرمانشاه
اعجاب سال: خانه دار شدن من و مصطفی
همدلی سال: تبلیغ ماه رمضان ارومیه با هما و نسیم و ریحانه.
خرخونی سال: ترم تابستانی وسط تیرماه
امتحان الهی سال: زلزله کرمانشاه و درس های من
کادوهای تولد سال: نیم بوت مشکی‌، روسری حریر گل دار
خرید های خرکی سال: شومیز لی‌ای که از ارومیه خریدم و خالی کردن جیبم در کتاب‌فروشی ها
هدیه های فراموش نشدنی سال: قرآن صورتی فاطمه و مهر و تسبیح کربلاش، چادر نماز گل گلی مامان
شوک وحشتناک سال: اتفاقی که برای بابا در بهمن ماه افتاد.
خوشحالی سال از باهم بودن: برگشتن بابا یک بار دز شهریورماه و یک بار بهمن و گرفتن تولدش با تاخیر
همکاری سال: ظرف شستن ‌های فاطمه‌زهرا
فقید سال: خاله بتول عزیز
خون ریزی سال: کبوتر سفیده توسط گربه‌ی وقیح
دیدار های سال: دوست صمیمی و قدیمی: نازنین زهرا جان و بچه های حوزه شاه عبدالعظیم: زهرا و فاطمه و زینب و زینب و سیما، عزیزان دلم و دلبندان خوشگلشون.
خوشگذرانی سال: پارک آبی با هما جونی.
بیشترین خنده سال: شب نشین اصفهان
جلسه علمی سال: در سونا بخار با الهام!
پیک نیک سال: دخترونه تو بوستان نرگس
خیاطی سال: دامنی که به ثمر نشست.
کاردستی سال: تزئین آشپزخانه با پارچه گل گلی و خال خالی
رکورد اثاث کشی در سال: سه بار
ایده سال: ابر خشت و باغ سیب و نظریه جدید من در رابطه با حجاب
تعریف سال: تو یک نابغه ای (از همسرم) و تا به حال فسنجانی به این خوشمزه‌گی در هیچ رسپشن و مهمانی‌ای نخوردم (از پدرم )

در ادامه مطلب می‌تونید رخدادها و ترین های سال ۹۶ رو از زبان دکتر یامین‌پور بخونید.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۵
نـــرگــــس
شرح  بعضی حالاتِ بعضی از مردانی که با آن ها در سال ۹۶ مواجه شدم:

مردی که خیلی صمیمی و خودمانی یا شاید داش‌مشدی خانمش را صدا می‌زد: داداشی...
مردی که وقتی خانمش تازه از سلمانی زنانه برگشته بود و با دوستانشان به ویتامینه فروشی رفته بودند،  از طبقه پایین به خانمش که در طبقه بالا بود، با صدایی بین داد و هیس گفت: برو اونور! برو اونور! روسریت رو بکش جلو...
مردی که وقتی خانمش بهش گفت اگر دیگر چادر نپوشم ولی حجابم کامل باشد، عیبی دارد؟ با خنده گفت: چرا عیب نداره، طلاقت می‌دم.
مردی که به بهانه های عجیبی به مهمانی‌ دوستان همسرش نمی‌رفت.
مردی که سه تا زن گرفته بود و قصد ادامه ازدواج داشت و حتی به سومی گفته بود که بعد از اینکه فلان قدر، زن دائمم بودی، باید برویم محضر و زن متعه‌ای ام شوی تا بتوانم زنان بیشتری را از وضعیت اسفناک تجرد خارج کنم.
مردی که زنی را به خاطر اینکه دغدغه اش پر کردن دکوری های خانه‌اش بود، تحسین می‌کرد و زن واقعی می‌خواند.
مردی که پرسید: چرا زنان ما نمی‌آیند خودشان برای ما اقدام کنند و زن دوم بگیرند؟!
البته همه مردهای بالا ضد زن نبودند و نیستند ولی مرد بهتر هم پیدا می‌شود، مثلا:
مردی که نظر جدید همسرش در مساله پوشش بانوان را در مباحثه درس خارج فقه‌، مبحث ستر مطرح کرد و یک ساعت با دوستش در مورد آن بحث کردند و به همسرش گفت که من با آقای فلانی در مورد نظر تو بحث کردیم و بعد هم گفت: عزیزم، تو یک نابغه ای! و بعد من ذوق مرگ شدم! خخخخ
خب! حالا به جای این که شور چشمی کنید، برام دعا کنید که یک مقاله درست و حسابی بنویسم در مورد این نظر روشنفکرانه‌ای که جدیدا به سرم زده و خلاصه به یه جایی برسونمش.
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۵۸
نـــرگــــس

رفتیم تا مانتوی هدیه مامان بزرگ که برایش کوچک بود را با یک سایز بزرگ تر عوض کنیم

همان جا گوشی ام خاموش شد

به خانه مامان و بابا رفتیم تا وسایل را برای اثاث کشی جمع کنیم

مستاجر جدید مقداری از وسایلش را ریخته بود توی اتاق مامان بابا

وقتی در حال خواندن زنان کوچک باشی، در این گونه مواقع احساس مارگارت سراغت می آید

چمدان ها را پر از لباس های قشنگ مامان و بابا کردم

بابا از تهران زنگ زد و گفت که قرارداد را با مستاجرش فسخ کرده

من خوشحال شدم

مستاجر کذایی از اول هم پول کافی برای معامله را نداشت و احتمالا فقط اصرارهای زنش او را به پای معامله کشانده بود

مستاجر کذایی نهایتا بر سر دادن پول بامبول در آورد با اینکه پدرم با تمام خواسته های دیگر غیر متعارف او موافقت کرد

من از اول موافق نبودم

ساعت ۱۱ رفتیم که بریم با مصطفی و رضا و فاطمه زهرا ولی از همون اول بد شانسی شروع شد

توی کوچه بن بست روی‌به‌روی کوه، مردم از کوه سنگی بالا رفتن که آتیش روشن کنن

دویست و شش حرکت کن. مگه حرکت میکنه ما بریم

تصمیم گرفتیم بریم آیس پک بخوریم

میدون بستنی همه ی مغازه ها بسته بودند

بلوار امین آی شاد: آیس پک افتضاح پر موز

همان اول یک آیس پک تلفات دادیم و توسط فاطمه‌زهرا روی ترمز دستی وارونه شد

از جلوی شهرک قدس تا پردیسان ترافیک روان بود

از پردیسان تا بعد از بوستان علوی پنج دقیقه است

از پردیسان تا بعد از بوستان علوی دو ساعت در ترافیک سنگین بودیم

رضا گفت: شاید ما مشکل داریم که با کلیشه‌های جامعه مشکل داریم

ساعت حدود دو نیمه شب بود و هنوز در ترافیک مسخره

صفحه کلاج مان ترکید از بس نیم کلاج گرفتیم

کنار جاده خاکی

سرم را از پنجره بیرون آوردم و گذاشتم لبه در و به نیرو‌های ضد شورش نگاه کردم

آن‌ها هم به من نگاه کردند و تصمیم داشتند بیایند تا ما را هم متفرق کنند

ولی ما برای رسیدن به خانه باید این جاده را می‌رفتیم، برعکس همه

همه رفتند، ما ماندیم

زنان کوچک هم تمام شد

نیم ساعت بعد سید اولاد پیغمبر، هم روستایی ما، آمد تا اسکورتمان کند

رسیدیم ولی دیگر نمی‌خوابیم

منتظریم صبح شود بعد بخوابیم

داریم فیلم سینمایی می‌بینیم

خواب های خوب ببینید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۵۹
نـــرگــــس

می‌ری فست فود و بچه‌ات رو می‌ذاری اتاق کودک؛ بعد که می‌ری سراغش خاله‌ی مستقر در اونجا بهت می‌گه: داشت شعر منم باید برم رو می‌خوند بعد من که بهش گفتم بخون!!! دیگه نخوند! منم بهش گفتم اگه نخونی منم بهت از این فرفره ها نمی‌دم؛ اونم دوباره شروع کرد به خوندن.
تو هم اشک شوق تو چشات جمع می‌شه و میگی: همه‌اش دو ساله‌شه! میدونی؟؟؟
معلومه با اون صدای ناز دخترونه، شعر منم باید برمِ رضا نریمانی دلبری می‌کنه. 
وقتی واسه باباش ماجرا رو تعریف کردم و دو تایی با هم ذوق کردیم و اشک شوق تو چشمامون جمع شد، بهش گفتم: می‌دونی؟ بچه‌مون "خیلی" میفهمه!


چیه؟ انتظار مطلب مثبت هیجده داشتی؟

نه خیر! از این خبرها نیست. اینو نوشتم که متاهل ها زودتر بچه بیارن تا این لذت‌ها رو درک کنن!
۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۴
نـــرگــــس

میدونم که امسال هم درخت نکاشتی ولی اگه یه وقت نظرت عوض شد بد نیست بدونی چرا نباید کاج بکاریم!

چون کاج بومی نیست، میوه ندارد، چوبش دیر رشد می‌کند، درمصارف صنعتی وغیر صنعتی کم بازده است، به علت سمی بودن برگ‌های سوزنی کاج پرندگان روی آن لانه نمی‌سازند یا کمتر آشیانه می‌کنند، در زیر چتر آن گیاهان رشد نمی‌کنند، تولید اکسیژن برگ‌های سوزنی شکل کاج نسبت به چنار، سرو، بلوط و نارون در حد صفر می‌باشد، تنها فایده آن سبز بودن در تمام فصول است. مضافا این که تحقیقات عده‌ای از متخصصان وصاحب‌نظران نیز حکایت از مضرات ومعایب دیگری برای کاج دارد از جمله :

1- دربرابر مواد سمی وباران‌های اسیدی ،آسیب پذیر است.
2- به علل گوناگون آفت‌ها و آلودگی‌ها در اطراف آن انباشته می‌شوند.
3- به دلیل برگ‌های سوزنی ،سطح کمتری را پوشش داده وقدرت تصفیه هوا و ساخت اکسیژن در حد صفر می‌باشد.
4- خاک پیرامون خود و زیر درخت را اسیدی کرده ومانع از رشد گونه‌های دیگر گیاهان می‌شود. تولید این اسید به حدی زیاد است که برای کاشت درختان دیگر به غیر کاج باید محل کاشت کاج را تا عمق چهار متر خاک برداری کنند.
5- برخی براین عقیده اند که این نوع کاج نوعی اکسید نیتروژن را وارد فضا می کند که درفضای شهرهای پر تردد شهری که اکسید نیتروژن بیش از اندازه توسط صنایع وخودروها تولید می‌شود به جای تصفیه هوا بر آلودگی می‌افزاید، سایه انداز مناسبی هم ندارد.
6- مطالعات انجام شده نشان می‌دهد که متوسط پوشش علفی در تیپ کاج سوزنی برگ 1/2 % است که عامل آن را می توان موارد ذیل دانست: خاصیت آللوپاتی گونه کاج تهرانی، کمبود رطوبت مورد نیاز پوشش علفی، کوبیدگی شدید خاک، تراکم زیاد درختان کاج در واحد سطح، نوروحرارت کم وفراوانی لاش برگ و سوزنی‌های ریخته شده و تولید آهک و اسید در قطعاتی که کاج سوزنی کاشته شده است.
7- طی سالیان گذشته آتش سوزی‌هایی که در پارک های جنگلی اتفاق افتاده است اغلب در قطعات کاج بوده که براثر قابلیت زیاد اشتغال برگ های سوزنی خشکیده (صمغ و رزین) می‌باشد.
8- برخلاف سرو، چنار، بلوط ، نارون، کنار و زبان گنجشک که گرچه آنها هم میوه ندارند، ولی در جریان جابجایی هوا و فرصت دهی به سایر گیاهان ممانعتی مثل کاج ندارند.
9- از نظر فرهنگی و در بین عامه مردم درخت کاج نماد گورستان است واز طرفی یاد‌آور مراسم غربی بوده و با مراسم و فرهنگ ایران چندان انطباق ندارد و هیچ زیبایی برای پارک‌ها و معابر ندارد.
10- چون رطوبت سطحی زمین را به اعماق هدایت می کند دراطراف آن گیاهی رشد نمی‌کند، اگر گیاهی هم کشت شود نیاز به آب فراوان دارد. (پارک تفریحی چیتگر نمونه مشهود برای معرفی گونه کاج می باشد‌، تقریبا اکثر شهروندان تهرانی حداقل یک بار به پارک جنگلی چیتگر رفته اند و متوجه شده‌اند که قسمت سوزنی برگ ها تبدیل به مکانی بی روح و مرده شده است، چون سطح خاک این مناطق عاری از گیاه بوده و هیچ پرنده ای در میان درختان لانه نکرده وخاک زیر درختان، متراکم و سفت است.
11- برخلاف سرو، چنار، بلوط ، نارون، کنار و زبان‌گنجشک که گر چه آن‌ها هم میوه ندارند، ولی در جریان جابه‌جایی هوا و فرصت‌دهی به سایر گیاهان ممانعتی مثل درخت کاج ندارند.
12- قابلیت بالای اشتعال‌پذیری برگ‌های سوزنی خشکیده(صمغ و رزین) باعث شده کهطی سالیان گذشته، آتش‌سوزی‌هایی که در پارک‌های جنگلی اتفاق افتاده است اغلب در قطعات کاج باشد.
13- با تجزیه‌ی اندام‌های گیاهی کاج در شهر‌ تهران، مشخص گردیده که مقادیری سرب (در حد سمی) در آن وجود دارد.
14- در معابر شهری، برگ‌های سوزنی با فرودآمدن بر روی خودروها و سنگ‌‌فرش‌ها به‌علت وجود صمغ، صدمه‌ی غیرقابل‌جبرانی می‌زنند.
15- ریشه‌ی کاج به مرور زمان به سنگ‌‌فرش‌ها و بافت معابر شهری آسیب جدی وارد می‌آورد.
16- نقش درخت کاج در حساسیت‌های فصلی و همچنین افزایش شیوع آسم و آلرژی در افراد جامعه بخصوص در کودکان، نوجوانان و جوانان به اثبات رسیده است و منبع تولید آلرژی‌های به شدت حساسیت‌زا است و ایجاد بیماری آسم و حساسیت می‌کند.
17- نه تنها نقش آن در تولید رطوبت و ایجاد خنکی در هوای اطراف بسیار اندک است بلکه نقش آن را در افزایش دمای چند درجه‌ای در منطقه قابل توجه است‌!
18- از نظر فرهنگی و در بین عامه مردم، درخت کاج نماد گورستان است و از سوی دیگر، یادآور مراسم کریسمس غربی بوده و با مراسم و فرهنگ ایران چندان انطباق ندارد.

از سال پیش که یه خانمی توسط نامه ای از مقام معظم رهبری انتقاد کرده بود که چرا درخت کاج می‌کارید و بهتره درخت میوه بکارید، حضرت آقا الان دو سال هست که درخت میوه می‌کارند. 

بیایید فرهنگ های صحیح رو با هم بسازیم.
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۴
نـــرگــــس

الحمدلله الذی لم یجعل بعلی صارفا الی نفسه و دنیا بل الی صالحه و عائله و الی الله و الآخره

حمدی که امروز با دیدن یک خانواده عاشق!!! به درگاه خدا کردم!!!


کتاب صحیفه فاطمیه رو بخرید و تعقیبات زیباش رو بخونید. 
در این ایام مبارک که متعلق به حضرت زهراست؛ میتونیم اینجوری خودمون رو براشون لوس کنیم
عکس: شکوفه های درخت گلابی توی حیاط خونمون با یک زنبور خوشگل که نمیدونم اسمش چیه!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۳
نـــرگــــس
ما میتونیم همه‌ی جوان های جامعه رو به دو دسته ی بچه مذهبی و بچه‌های غیر مذهبی تقسیم کنیم. اینکه گفتم غیر مذهبی واسه اینه که تقسیم بندی عقلی رو کاملا درست رعایت کرده باشم و هیچ کسی نتونه خارج از دایره تقسیمم بیرون بمونه. در واقع همیشه یه عده از افراد هستند که ادعا میکنند ما نه جزو این ها هستیم، نه جزو اون‌ها. این عده خاص احتمالا در مرز بین این دو مقسم قرار دارند و در آینده نه چندان دور، وضعیت خودشون رو تثبیت میکنند.
اصلا چی شد که اینا رو میگم؟ آخه تو یه وبلاگ دیگه طرف نوشته بود: " ....از اینکه به نظر من بچه مذهبی ها (معروف به حزب اللهی و بسیجی) معمولا چقدر منزجر کننده از عقایدشون دفاع میکنن و از اینکه چقدر به اعتقاداتشون دستی دستی ظلم میکنن حرف زدیم! "
لازم نیست کسی بگه. لابد دیگه همه می‌دونن که مذهبی ها چقدر دارن گند میزنن.راست میگه...
 بابا دِ لامصّب قبل از اینکه بسم‌الله بگی شروع میکنی به امربه‌معروف در مورد حجاب؟؟!؟؟ اولا اونی که تو داری انجام میدی نهی از منکره! اصلا تویِ مثلا مذهبی تو زندگیت چقدر معروف داری که بتونی امر به معروف کنی؟ ثانیا از سر و روت داره عقده‌ی محرومیت از آزادی های اون‌طرفی ها موج میزنه. بنده‌ی خدا برو خودت رو درست کن. برو تو آینه خودت رو نگاه کن. ببین چقدر حالت بده. من اگه اینو میگم واسه اینه که دوستت دارم. واسه اینه که عیبت رو من بگم بهتره تا یکی دیگه. واسه این که اگر اون غیرمذهبی چادری بشه عقده‌ای نمیمونه ولی تو هستی.
اگه یه ذره به درونمون نگاه کنیم بعد اینقدر بدی و زشتی و پلشتی میبینیم که باعث میشه بفهمیم ما فقط یک اپسیلون از اون غیرمذهبی جلوتریم. یک اپسیلونی که ممکنه با یه نسیم جا‌به‌جا بشه. بعد میبینی خیلی راه داریم برای رسیدن به خدا.
بسه دیگه. شروع کن. بشین کتابای که اونا میخونن رو بخون تا ببینی فازت عوض نمیشه. اگه نشد و تونستی از عقایدت پیش دلت دفاع کنی، اون‌وقت به بچه غیرمذهبی ها اخم و تخم کن.
بسه دیگه. شروع کن. بشین این سه تا کتاب رو بخون تا یه ذره از ادعاهات کم شه.
۱. رابطه عبد و مولا ۲. رهایی از تکبر پنهان ۳. چگونه یک نماز خوب بخوانیم
هر سه از علیرضا پناهیان / نشر بیان معنوی

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۳۵
نـــرگــــس

اگر شما زنها خوب شدید، هم مردها خوب خواهند شد، هم بچه‌ها/ سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است/ کلید حل مشکل و کلید تداوم انقلاب دست شما زنهاست.(امام خامنه‌ای، ۶۱/۱۱/۳۰)

خدمت مادر به جامعه از خدمت #همه_کس بالاتر است/ نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است/ زن، یک انسان بزرگ و مربی جامعه است.(صحیفه امام، ج۱۴، ص۱۹۶)

شما اثبات کردید که مقدم بر مردها هستید/ مردها از شما الهام گرفتند/ شما تربیت‌‌کنندۀ مردها هستید/ آنقدر که اسلام به شما احترام قائل است، برای مردها نیست. (صحیفه امام، ج۶، ص۳۵۷)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۳
نـــرگــــس
با خودم گفتم این جا وبلاگ من است. چرا بیشتر در مورد چیزهایی که بیشتر با آن ها حشر و نشر دارم ننویسم؟ : کتاب ها
این بار کتابی که روز ۱۵ اسفند خریدم رو معرفی میکنم: هالیوود، قالب ریز و شکل دهنده افکار یا Hollywood molds minds
 به قلم سید هاشم میرلوحی
من از این نویسنده قبلا کتاب یوسرائیل و صهیوناکراسی رو خونده بودم که از نظر نوع بیان و نگارش شبیه این کتاب هست. شاید وقتی این دو کتاب رو بخونید حس کنید که خیلی پراکنده‌گویی کرده و گاهی هم خط روایت کلی رو گم کنید اما نهایتا از کتاب تاثیر می‌پذیرید چون روان، صادق و مستند هست چون در مواردی لازم هست تا برامون در چیزهایی یقین حاصل بشه.
عجیبه که من مدت‌ها بود که می‌دونستم فلان بازیگر هالیوود صهیونیسته ولی اخیرا که فیلمش رو شبکه نمایش پخش می‌کرد با اینکه از فیلم خوشم نمی‌آمد ولی به خاطر اون بازیگر نشستم و مقداری از فیلم رو دیدم. این مساله ثابت می‌کنه که صرف علم داشتن به چیزی در شما نیروی محرکه برای عمل ایجاد نمی‌کنه. ولی بعد از خوندن این کتاب از دیدن فیلم خارجی بدم اومد، مخصوصا فیلم های عالی و جایزه گرفته‌ی هالیوودی.
در واقع این جمله به نقل از یکی از منتقدان آکادمی اسکار در سال ها پیش، خیلی توجهم رو جلب کرد:
 jews award jews for jews theme movies.
معمولا فکر می‌‌کنیم خیلی حالی‌مون هست و وقتی فیلمی رو می‌بینیم، زیر و بمش رو در می‌آریم ولی با خوندن این کتاب متوجه می‌شید که ما معمولا درحال دریافت پیام های فیلم به صورت ناخودآگاه هستیم، پیام هایی که خیلی ساده تر ولی خطرناک تر از چیزی هستند که فکرش رو می‌کنیم.
در واقع پیام های دریافتی ما از فیلم های هالیوود همون پروتکل‌های یهود هستند که جهود سعی دارند دنیا رو طبق اون‌ها تغییر بدهند.
ضمنا در این کتاب:
- بیشتر با تلاش های شیطان برای دور کردن انسان از خدا از سمت چپ ( گناهان) آشنا می‌شید.
- معنی اصلی جهود رو می‌فهمید.
- با فرجام و سبک زندگی بازیگران و هنرمندان نسل قبلی و بعضا نسل جدید هالیوود آشنا می‌شید.
و این نکته رو از یاد نبرید که همه‌ی مطالب این کتاب ذره ای از فجایعی که در غرب وحشی در حال رخ دادن هست هم نیست. طوری که نویسنده در این کتاب اثبات میکنه که چگونه صدها جلد کتاب هم برای بازگو کردن فجایع آمریکا در حق بشریت کافی نیست.
اگر جزو افرادی هستید که فکر می‌کنید هنر هفتم فقط یک سرگرمی هست و دیدن فیلم های هالیوود هم برای ما ایرانی‌ها خیلی مفت و مجانی تموم می‌شه، این کتاب رو حتما بخونید.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۴
نـــرگــــس