دریافت
از این که راهم دادی ممنونم
بهشتمو هیئتت میدونم
برای داغت هنوز، بارونم
ستونِ ۶۹۰: حس می کنم که انگار واقعا امام حسین دعوتم کرد. نازم رو خرید. ازش ممنونم. میدونست که من دوستش دارم و دوست دارم بیام اما میترسم. میدونست که سالِ بعد نسیه است. میدونست که ترسها ناپدید شدند. امام حسین خواست که دلها نرم بشه. دلم نرم بشه. سختیها کم بشه. سختیها قابل تحمل بشه... حظِّ معنوی ببرم... ازش ممنونم که راهم داد.
گریه بر تو بالِ من شد
کوثر زلال من شد
روزی حلال من شد آقا
کربلا که رسیدیم فقط استراحت کردم. دیگه نمیتونستم جایی برم. تو خونه "ابوعلی" غروبِ اربعین، خانمها مجلسِ روضه گرفتند. ظهرِ اربعین هم از تلویزیون مراسمِ حرم رو پخش میکردند. یک روحانیِ سید، ماجرای اسارتِ کاروانِ کربلا تا بازگشت به سرزمینِ کربلا رو با سوزِ خاصی به زبانِ عربی و از حفظ، روایت میکرد. منم که عربی میفهمم... یه دلِ سیر گریه کردم... روزیِ حلالِ من بود دیگه...
خواب کربلاتو دیدم، تا خیام تو دویدم
عشقتو به جون خریدم آقا
میرسه پیاده، دل ما به اربعینت
گریه میکنیم دوباره، واسه اسم نازنینت
توی مسیر، وقتی دخترِ دو سال و نیمهِ خستهام رو میدیدم که راحت تو کالسکه خوابیده، یادِ رقیه و خستگیهاش دلم رو آتیش میزد.
وقتی جمله "اشرب الماء و اذکر عطش الحسین" رو دیدم...
با تو رقم میخوره تقدیرم
برات کرب و بلا میگیرم
یه اربعین واسه تو، میمیرم!
نیمه شبی که وسایلمون رو جمع کردیم، از خستگی به سرم زد. دعا کردم اگه قراره سال بعد هم "اکراه من باشه و اصرارِ مصطفی"، بمیرم تا مانعِ زیارتِ اربعینِ کسی نشم. ستونِ ۶۹۰ اینو به مصطفی گفتم و اون فهمید که اگر اصرار کنه، دعام مستجاب میشه... هنوز هم نمیدونم چه دعایی کردم... ولی اربعین رو دوست دارم. دلم نمیخواد احساساتِ بدم و تداخلِ جهادهای روی دوشم، کافرم کنه. دعا کردم قبل از کفر، بمیرم و امام حسین عاقبت به خیرم کنه...
برات... وقتی تو کربلا بودیم به شوهرم گفتم از امام حسین بخواه که یه سفر در طول سال بیاییم کربلا... با کاظمین و سامرا... حرمهای خلوت و یه دلِ سیر حرفِ نگفته....
قدرت نخست دنیا، لشکر پیاده ی ما
با دم یا فاطمه یا حسین
اصلا با حسین تمامِ حقوقِ مردم عالم استیفا میشود...
توی پیادهروی جایِ خیلیها خالی بود: یمنیها، بحرینیها، شیعیانِ عربستان، مسلمانانِ مظلومِ آفریقایی، نیجریهایها و و و
ما میاییم... انقدر میآییم تا این حرکت ظلم رو نابود کنه و راه رو برای آمدنِ همهی مسلمانانی هم که با سختی میان، بازتر کنه. مثل آذربایجانیها، پاکستانیها و افغانستانیها، کشمیریها و و و
موکبای آشنا و ... نذریای بی ریا و ...
راه سرخ کربلا و حسین
نمیشه گفت کدوم موکب بیریاتره. نمیشه گفت کدوم خادمالحسین، عاشقتره!
چه اون موکبِ کوچیکِ روستای مرزی ایران که برای عصرانه نون و سیبزمینی و تخممرغ آبپز میدادند و چایی.
چه اون خانمِ عراقیای که ۲۰ روز، هر شب، لباسِ زائرها رو تا دیروقت ساعت میخوابید و صبح برای آماده کردنِ صبحانه بلند میشد. سفرهی رنگین با ده مدل چیزِ رنگارنگ میانداخت و لبخندش ناپدید نمی شد و مرتب میگفت: عوافی.. عوافی... الِف عوافی
چه اون عراقیای که شب، خونهی دراندشتِ نوساز و خوشگلش رو برای متبرک شدن در اختیارمون گذاشت و خودش رفت تا ما راحت باشیم.
چه اون کربلاءای که بزرگِ قبیله سعدیه بود و تاجرِ اتومبیل ولی خونه بزرگش ده- پونزده روزی بود که محلِ اقامتِ و بلکه اُطراقِ زوار ایرانی شده بود. "ابوعلی" برای ایرانیها غذای ایرانی درست میکرد. تمامِ قسمتهای خونهش در اختیار زوار بود و خودش و زن و بچههاش فقط توی یک اتاق شب رو سحر میکردند.
چه و چه و چه...
آسمون میبینه
پر ستاره این زمینه
بس که آبله به پایِ
زائرای اربعینه...
دو سال پیش با کفش های یک میلیونی اومدم. امسال با دمپایی. مسیر امام حسین فقط یه پای عاشق میخواد که سلوک بلد باشه.
+ پاهام آبله نزد :|
+ یه چیزی هم هست! کولههای deuter رو که میبینم یاد کولهی خودم میافتم. یه توری پشتش داشت که هوا رو در جریان نگه میداشت تا کت و کول و کمر، عرق نکنه. وانگهی یکی از اعضای خانواده اونو پاره کرد و کوله خراب شد... ولی ناراحتش نیستم!
میل دنیا نداریم تا دنیاست
که حسینه همه دنیای ما :)
---------------------------------
ما و تولای تو یا مولا
بی سرشدن پای تو یا مولا
مث شهیدای تو یا مولا
جاده نوحه خون عشقه، هرستون، ستون عشقه
گریهها نشون عشقه آقا
هم حبیب و هم بریره، همقدم با ما زهیره
زائر عاقبت بخیره آقا
راهیان قدسیم، با لوای یا لثارات
تا نبرد آخر حق، عازمیم مث شهیدات
ما تو ماشین خودمون بودیم. بابام اینا هم ماشین خودشون. بعد هر بار به بابام میگفتیم از فلان جا بریم یا مثلا بپیچیم چپ یا راست، بابام دقیقا برعکسش رو انجام میداد و ما دور خودمون می چرخیدیم و ما تو ماشین خودمون حرص میخوردیم.
تا اینکه یه بار من کفرم در اومد. خودمونو رسوندیم به ماشینشون و گفتم: چرا انقدر زیگزاگ میرید؟
داداشم گفت: ویز میزنیم!
خیلی یهویی و با ناراحتی گفتم: انتظار دارید ویز بهمون راهو نشون بده؟ اسرائیل اگه بخواد ما رو به کربلا برسونه که دیگه اسرائیل نیست!
+ "راهِ قدس، از کربلا میگذرد" اینجا معنایی دوباره پیدا کرده.
* سختی و شیرینی
تنها روزی که در جریانِ سفر خیلی سخت گذشت، روزی بود که کم پیاده رفتیم و شب به سختی شام گیرمون اومد و موکب هم به سختی فراهم شد و من تا صبح از سرما به خودم پیچیدم. اما اون شب یکی از شیرین ترین اتفاقهای مسیر اربعین رو دیدم. موقع شام، دو تا خانوم و دو تا آقا نشسته بودند کنارمون و یکی از آقایون تفسیرِ قرآن میگفت و با روایتهایی که از حفظ داشت، توضیح تفصیلی میداد. منم اولش فقط به گوشم میخورد ولی بعدش دقیقتر گوش دادم و حتی توی بحثشون شرکت کردم. بحث کمکم به سمتِ موضوع انقلاب اسلامی کشیده شد... و خلاصه یک بحثِ واقعی شد. من مجبور شدم ازشون خداحافظی کنم ولی شیرینی بحثِ علمی، خستگیم رو در کرد. شوهرم خوشحال بود... میدونه فقط اینجور چیزا منو به وجد میاره.
بقیه سفر هم خیلی خوب بود. هر جایی که موندیم گرم و نرم بود و هر چیزی که دوست داشتم بخورم خوردم. مثل محلّبی (فرنی) و ماهیِ سرخ کرده (که بابام وقتی فهمید من هوس کردم، از زیر سنگ برام گیر آورد... عشقه این پدر!)
+ کلا در طیِ سه روز، ۴۰۰ عمود پیاده رفتیم.
* الحسین یوحّدنا
از دیدن زنها تو این مسیر و این زمانِ خاص لذت میبرم. زیر سایه امام حسین به هر حقی که میخوان دست پیدا میکنند... اصلا با امام حسین تمامِ حقوقِ مردم عالم استیفا میشود...
+ مثلا مردها و پسرهای عرب اصلا به زنها و دختراشون کمک نمیکنند ولی به خاطر اربعین و زائر امام حسین، پا به پایِ هم کار میکنند...
+ یا مثلا رسیدگی به امور زنها در این مسیر، خیلی براشون مهمه... حتی در بعضی موارد بیشتر از مردها... شاید چون اهمیتِ زنها اونجایی مشخص میشه که میبینیم اولین زائرانِ اربعینِ امام حسین، بعد از جابر و عطیه، زنها و دختران بودند...
* تطهیر
داشتیم پیاده می رفتیم. روبروم پسرِ جوانی با پای برهنه بود با یک تیپِ خاص... پشتِ کوله اش نوشته بود: "در صحن و سرایت همه جا چشم گشودم. جایی ننوشته بود گنه کار نیاید."
به خودم فکر کردم. به رو به رو نگاه کردم... میدونستم که منم یه گنهکارم که توی این مسیر داره تطهیر میشه.
* پدر
قهرمانِ این سفر، پدرم بود. در تمامِ لحظات لبخند میزد و میخندید. تمام هزینه سفر رو خودش تقبل کرد. بیشتر از همه رانندگی کرد و خستگیش رو پنهان میکرد. مراقبِ من بود و در تمامِ تصمیمگیریها برای کاروانِ ۱۱ نفرهِ ما، راحتیِ من رو در نظر میگرفت و حتی حاضر بود بیشتر از همه خسته بشه ولی این مسافرت به همه بچسبه!
+ من دخترِ این پدرم؟
* زائر
نگاهها به هم اصلا شبیه هیچ نگاهی نیست. انگار فقط تو این مسیر مساله جنسیت حل میشه. انگار آدمها به هم نگاه میکنند و توی دلشون میگن: "اینم زائره" و زائر، یعنی یک طوفان معنا.
* حجاب
حجاب... فقط میشه گفت این مسیر، نه مسیرِ خود نمایی هست و نه کسی برای خود نمایی میاد و نه حتی خود نمایی ها به چشم میان... سلوکِ قطره شدن و پیوستن به دریاست.
* تشکر
در مورد اربعین، باید به طور ویژه از دو نفر تشکر کرد.
اول: امام خمینی که با ظاهر کردنِ نورِ انقلابِ اسلامی و معرفیِ اون نور به مردم، حجابهایی رو کنار زد که امروز به واسطه اون مجاهدتهای امام و پیروانِ حقش، این حرکت اینقدر راحت صورت میگیره. سلام خدا بر امام و شهدا.
دوم: حاج میثم مطیعی که آهنگرانِ نهضتِ اربعینه. خداوند توفیقاتش رو افزون کنه!
* کشش
شوهرم نکته جالبی گفت: حداقل ۷ میلیون سرطانی (انواعِ مختلفِ سرطان) داریم توی کشور... اما همه بدونِ دغدغهی سرطان داریم زندگی میکنیم... انگار نه انگار...
اما هر سال اربعین فقط و فقط ۲ میلیون زائر ایرانی میره کربلا ولی همهی ایران، رنگ و بوی اربعین میگیره.... چیه ماجرا؟
* تفلسف
بعد از ظهر روزِ دومی که توی راه بودیم شروع کردم به بررسی جایگاه اربعین با توجه به نظامِ فلسفی صدرایی. توضیح این قضیه در مکانی مثلِ وبلاگ و برای من با این سطحِ پایینِ علمی، سخته اما کسی فلسفهی صدرا خوانده باشد، راحت این مساله را درک میکند. من و شوهرم اون روز و اون شب بدونِ این که به همدیگه گفته باشیم، جفتمون داشتیم به این قضیه فکر میکردیم... داشتیم میگشتیم دنبالِ اون نقطهی مشترک، اون عاملِ اجتماعِ بیشتر از ۲۰ میلیون انسان در یک نقطه جهان در یک زمانِ خاص.
حالا هم نمیدونم. شاید خیلی جذاب به نظر نیاد ولی نوشتم... لااقل برای خودم: هیچ چیز بی نیاز از علت نیست. و از هر علتی یک معلول صادر میشه. خداوند که "علتِ اول" است و "وجودِ مطلق" اولین چیزی که از او صادر شد (یا به عبارتی: آفرید) نورِ پیامبر بود (یا به عبارتی: هستی و وجودِ بیکرانِ پیامبر) و از نورِ پیامبر، نورِ امیرالمومنین و بعد فاطمه و بعد حسن و بعد حسین... (طبقِ روایات)
اربعین... یعنی یک رحمت و عنایتِ خاص از طرفِ خداوندِ عزّ و جلّ و امام حسین علیه السلام، به سمتِ همهی مردمِ عالم، برایِ درکِ جذبه و کششِ وجودِ امام حسین. امام حسین مردم رو فقط از اول جاده نمیکشه. از دربِ خونهشون نمیکشه. از اون لحظهای که قلبشون رو متوجهِ حبِّ امام حسین میکنند؛ میکشه...
نکته اینجاست که بدونیم، امام حسین یک شخص نبود. یک فرد نبود... بلکه یک هستی ازلی و ابدیِ بیکران هست. یک وجودِ واقعیِ حقیقی هست که سر سلسلهی حقایقِ عالم است...
این مکان و زمان، از طرفِ خداوند انتخاب شدند تا اتفاقهایی بیافتد که امام حسین و مظلومیتش جاودانه شود... امام حسین هم که جزوِ حقیقیترین حقایقِ عالم است، پس مردم هر سال که اربعین میآید، متوجهِ حقیقت میشوند. متوجهِ تمامِ اسماء و صفات حسنای خداوند میشوند... متوجهِ فضائل و ملکاتِ حسنهی انسانی میشوند: عدالت. سخاوت. رحمانیت و رحیمیت...
و چقدر زیباست اربعین...
* آینده
تا وقتی که توی ایران هستیم میبینیم رسیدگیِ به امورِ اربعین، "از طرفِ مسئولین"، خیلی کند اتفاق میافته. ولی وقتی میریم عراق، میفهمیم که هیچ رسیدگیای اتفاق نمیافته... ولی عجیبه که این حرکت با این کمکاریها متوقف نمیشه!
عراق!
جایی که مردمش نظر کردهِ اباعبدالله هستند ولی مسئولینش معلوم نیست کجا هستند. مسیرهای پیادهروی نه آبِ سالم داره، نه گاز، نه سپور، نه آسفالت و جادهی پهن... اما این مردم به عشقِ حسین مرتب آبِ بستهبندی بین زائران پخش میکنند در حالی که میدونند زبالههای این آبها، چهره شهر رو زشت میکنه. اونا به عشقِ حسینِ تشنهلب هر سال بیشتر از سال قبل آب پخش میکنند و در عوض حاضرند حتی خاکهای روبروی موکبهاشون رو هم جارو بزنند ...
اما آینده سیاسی عراق روشنه... این رو از تواضعِ دختران و پسرانِ خانوادههای اصیل و پولدارِ عراقی _که راحتتر تحصیل میکنند_ برای زوّارِ اربعین میشه فهمید. این یعنی آینده عراق در دستِ امامحسینه.
دیری نمیپاید... نه تنها عراق و مستضعفینش، بلکه تمامِ مستضعفینِ عالم هم با این نهضت، آبادانی و عدالت رو تجربه خواهند کرد. مثلا در غرب ایران، مسیرهایی که به مرز منتهی میشن و مناطقِ محروم هستند، دارن کمکم مورد توجه قرار میگیرند...
الحمدلله
الحمدللحسین
تو سینه دارم غم بین الحرمین
* بازگشت
وقتی رسیدیم ایران، شب بود. رفتیم خونه مامانبزرگ. تلویزیون رو روشن کردم. دلم دوباره هوسِ کربلا کرد. کانال به کانال میکنم تا مستندهای اربعین رو ببینم.
-----------------------------------------------------------------------
هنوز هم زیر لب میخونم: از اینکه راهم دادی، ممنونم...