ترس
امروز رفتیم سرزمین موجهای آبی. خیلی هم یاد سپیدار عزیزم بودم. حیف که بچهها دست و پام رو بستند وگرنه دوست دارم ببینمش. میدونم ممکنه بدقول بشم چون با وجود بچهها همش تو عجلهام و نگران بچهها.
حدود ۴ ساعت تو سرزمین موجهای آبی بودیم و من فقط ۴ تا چیز رو امتحان کردم از بس فاطمهزهرا اذیت کرد. بهانه من رو میگرفت و گریه میکرد میگفت نرو. هربار هم مشکلش یه چیزی بود... مهم نیست حالا اینا :)
رفتم سقوط آزاد. واقعا به نظرم مسخره اومد. اصلا ترس نداشت. به زهرا گفتم اینقدری که از بیرون به آدم ترسش القا میشه ترس نداره. فکر کنم مردن هم همینطوره. کلی میترسیم که بمیریم ولی اصلا ترس نداره. میمیریم بعدش میگیم: اِ! این بود؟
زهرا گفت: ما از مردن نمیترسیم، از اعمالمون میترسیم.
گفتم: الان هرجوری زندگی کنیم مردنمون هم همونه. اگر الان راضی هستیم اونور هم راضی هستیم. کلما رزقوا منها من ثمره قالوا هذا الذی رزقنا من قبل و اتوا به متشابها. جنین توی شکم مادر هرچی باشه، بیرون هم همونه... (البته میدونم بیانم اینجا بلیغ نیست)
ترس. چه چیز بدی هست. همش از طرف شیطانه. ( ترس با خوف فرق داره)
اون یکی زهرا میگفت به یه نفر ۵۰ هزارتومان سهم هدیه دادند توی بورس. طرف با خودش گفت ۵۰ تومن که چیزی نیست. و ولش میکنه. ۱۲-۱۳ سال بعد داشته با یه نفر صحبت میکرده و اون بندهخدا هم تشویقش میکرده که بیا بورس سرمایهگزاری کن و کد بورسی بگیر و اینا. اونم میگه کد دارم و اتفاقا قبلا بهم فلان قدر هم سهم دادند به عنوان هدیه. وقتی میره چک میکنه میبینه پولش شده ۲۰۰ میلیون تومن. (البته انگار کارگزاری خودش براش معامله میکرده چون سهمش راکد مونده بوده)
به زهرا گفتم عین اینکه بگن ۱ رو بفرست به ۳۰۸۰! :))
بعد حساب کردیم دیدیم پولش شده ۴۰۰۰ برابر.
به همسر میگم یعنی اگر پولش از اول یک میلیون بود، شده بود ۴ میلیارد! ولی چی میشه که آدمها به این پولها نمیرسند؟ گفتم مطمئنم اگر خودش بالای سر پولش بود هیچ وقت اینقدر زیاد نمیشد. یا ازش استفاده میکرد یا اینکه از ضررها میترسید و هی سهمهاش رو میفروخت و ضرر روی ضرر میکرد.
من میگم هر آدمی یه سقفی توی ذهنش داره تو مسائل مالی. (مخصوصا توی بورس) یکی میگه اگر ۵۰ میلیون داشته باشم خوشبختم. یکی میگه اگر ۱۰ میلیارد داشته باشم خوشبختم. هر کدوم از اینا وقتی برسند به سقفشون دیگه متوقف میشن. چون بعدش دچار ترس از دست دادن میشن. تازه این خوشبینانه است. اگر بین راه رسیدن به سقف آرزوشون دچار ترس از دست دادن بشن که هیچی!
این ترس از دست دادن رو فقط یه جور میشه از بین برد. اینطوری که به این باور برسیم که المال، مال الله! همهچی برای خداست. همه چیز ابزار رسیدن به خداست. پول خوبه در راه رسیدن به خدا. وگرنه وزر و وباله. آخرین مطلبی که شیدا خانم، نویسنده صهبای صهبا نوشتند با عنوان "امتحان" هم از همین جهات برام جالب بود. همسر ایشون نمیترسند. ترس از دست دادن ندارند و مال رو برای خدا میخوان. هرجا این مال و اموال مانعشون بشه برای رسیدن به خدا، کنارش میزنند. به همسرم گفتم اتفاقا من مطمئنم ایشون از لحاظ مالی بیشتر از قبل پیشرفت میکنند. روزیشون حلالتر و طیبتر میشه. برکتش بیشتر میشه. شیداخانم که امتحان ولایتپذیری رو در محضر همسر قبول شدند. دیگه نور علی نور.
واقعا هم پول همه چیز نیست و بهترین چیزای دنیا رو رایگان دادند و وقتی از دستشون بدی دیگه نمیشه با پول اونا رو خرید. مثل سلامتی، مثل جوانی، پدر و مادر، فرزند، همسر، برادر و خواهر، دوست، زیبایی طبیعی و حقیقی و ...
بعدش هم توکل کنیم به خدا.
بعدش هم بدونیم که خدا روزی ما رو میرسونه.
بعدش هم بدونیم که اگر خدا یه طوری داره بهمون میده که بیش از نیازمونه، اون پول دیگه مال ما نیست. ما شدیم وسیله خدا برای روزی رسونی به بقیه. حالا یا با انفاق واجب یا مستحب یا کارآفرینی یا قرض دادن یا صدقه دادن یا اطعام کردن یا ...
خب اینطوری کارمون سخت هم میشه. هر وقت سوره ذاریات رو میخونم که برای افزایش روزی مجربه، به این آیات که میرسم نهیب میخورم:
آخذین ما آتاهم ربهم، انهم کانوا قبل ذلک محسنین. باید برای گشایش تو رزق و روزیت، "قبل از گشایش" محسن میبودی!
کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون
و بالاسحار هم یستغفرون (اهل بیداری قبل از نماز صبح و اهل بیداری بینالطلوعین هستند و استغفار میکنند. اهل گناه نیستند.)
و فی اموالهم حق للسائل و المحروم
بعدش در سوره چند تا گریز به داستان کسانی زده میشه که اهل دیدن نعمتها و استفاده درست از اونا بودند. مثل حضرت ابراهیم که بسیار مهماننواز بود و بدون مهمان غذا نمیخورد و خدا با فرشتگانش به ایشون و همسرش مژده فرزند میدهند، و بعد از اون کسانی گفته میشه که اهل کفران نعمتها و خروج از فطرت انسانیشون بودند مثل قوم لوط که نعمت ازدواج رو کفران کردند و فرعونیان و قوم عاد و ثمود و نوح. بعدش کم کم میرسه به اینجا...
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون
ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون
ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین
به همسرم میگم ما آدما میترسیم چون افق دیدمون تنگه. وگرنه از یه جایی به بعد باید بگیم من n تومان درآمد دارم ولی خرج و برج ما هر ماه مثلا ۴ میلیونه. دیگه بقیهش مال من نیست. پس بذار بیشتر درآمد داشته باشم که بتونم بیشتر خیر برسونم.
آدمهایی که پولشون زیادی میکنه خیلی باید بترسند. خیلی خطرناکه. توی رختکن سرزمین موجهای آبی یه دختر ۱۳_۱۴ ساله کمدش افتاده بود بالای کمد ما. خیلی وسایلش قشنگ و رنگی رنگی بود. معلوم بود کلی از وقتش رو هم توی سالنهای زیبایی میگذرونه. انگار خانوادهش هم دوست داشتند که براش چیزهای گرون قیمت و تاپ بخرند.
اونقدر ظاهرش فریبنده بود که فاطمهزهرا هم نمیتونست بهش خیره نشه. فقط زیر لب میخوندم: و لا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیاه الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا.
متاسفانه خیلی خودشیفته بود. نمیتونست از دیدن خودش توی آینه دل بکنه. هر چند دقیقه یک بار میرفت جلوی آینه و یک نگاهی به خودش میانداخت. متاسفانه کمی هم مغرور بود. با دوستانش متکبرانه حرف میزد و ککش هم نمیگزید که مدام جلوی من رو گرفته و نمیذاره من وسایلم رو از کمد بردارم یا توش بگذارم و بدبختانه خیلی هم کند کار میکرد. طبیعی هم بود. وسایلش اینقدر براش چشمک میزدند که نمیتونست ازشون دل بکنه.
دلم براش سوخت چون یاد نوجوانی خودم افتادم که داشتم تبدیل به کلکسیونر میشدم ولی خب الحمدلله مامانم نذاشت و منو شوهر داد به یک طلبه :)) ولی بعید میدونستم که این دختر از این شانسها داشته باشه که قبل از اینکه دیر بشه از دنیای اسبهای تکشاخ بیرون بیاد و با واقعیات روبرو بشه. احتمالا بعدا خیلی دچار بحران میشه اگر ازدواج کنه.
به هر حال آدمهای پولدار باید مراقب رفاهزدگی فرزندانشون باشند. خیلی مهمه وگرنه این مسیر خیلی آسیب داره.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
این که میگید خود شیفته بود، برای من که از بیرون نگاه میکنم توصیفات شما بیشتر یه جوری میزنه تا اون دختر. :)) میدونی چی میگم?
شاید یه بخش زیادیش اقتضای سن و سالش بوده.
ان شاءالله که همه مون عاقبت بخیر بشیم.