صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

درد

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۱۴ ب.ظ

دردی که توی این مطلب می‌خوام ازش بگم تا کسی نداشته باشه درک نمی‌کنه. خیلی هم شبیه مطلب "زنان علیه زنان در ورزشگاه" هست ولی با این تفاوت که این حرفا درگوشی‌تره. نیروهای اصطلاحا حزب‌اللهی باید بشنوند و دغدغه پیدا کنند. می‌دونید؟ اصلا دغدغه‌های فرهنگی رو تا کسی نداشته باشه نمی‌تونه ادا دربیاره و تاصبح بی‌خوابی بکشه. سبک زندگی مجاهدانه و توحیدی رو تا کسی نداشته باشه، خودش نمی‌تونه تو جامعه پیاده کنه.
این هفته که از کلاس طرح‌ کلی برگشتم کلی شکایت مسئولین طرح رو پیش همسر کردم. البته از خودش هم گله کردم که کمکم نمی‌کنه... چون خیلی خسته بودم. خیلی... خسته‌ی جسمی و روحی.
دوست نداشتم اون حرفا رو بزنم ولی همش تقصیر اونا بود.
اولش من و همسر باهم ثبت نام کردیم که باهم بیاییم کلاس. من قبول شدم اما همسر چون از اول تعهد حضور توی دوره رو مشروط کرده بود به یکی دوتا شرط، پذیرفته نشد. گفتند باید تعهد بدید... و الان که میبینم که تعداد زیادی از خانم‌ها و آقایون دوره بیشتر از دو هفته (حد مجاز غیبت) نیومدند، دلم می‌سوزه که همراهم باهام نیست. کاش من هم تعهدم رو مشروط کرده بودم به وجود داشتن یک مهد منظم و کارآمد... شاید قبول نمی‌شدم...
دومش اینکه همون روز مصاحبه گفتم بچه‌ کوچیک دارم و مهد لازمه. اونا هم گفتند خانم‌های بچه‌دار دیگری هم هستند و تلویحا مشخص بود که مهد برقراره چون مادرهای بچه‌دار کم نیستند. اما چی شد؟ کسی که مسئول مهد شد، نه متخصص بود و نه انگیزه کافی داشت و به اندازه کافی اعتماد خانم‌ها رو جلب کرد که بچه‌هاشون رو بهش بسپرند. هفته اول افتتاحیه که هیچ. هفته دوم یا سوم بود که مهد برقرار شد. تعداد بچه‌ها هم خیلی کم نبود به نسبت اون اتاق کوچیک ولی کم کم مادرا دیگه بچه‌هاشون رو نیاوردند تا اینکه فقط زینبِ من موند.
داستان تق و لقیِ مهد کودک خیلی خیلی خیلی منو آزار داد. چند هفته که گذشت متوجه شدم اصلا نمی‌تونم روش حساب کنم چون ممکن بود برم و ببینم برقرار نیست. به همین سادگی و به همین خوشمزگی.
این سری‌های آخر که دیگه از شب قبل از مسئولش می‌پرسیدم هستی یا نه!؟ و اگر می‌گفت نیستم واقعا خودم رو برای یک روز سخت آماده می‌کردم. روزی که باید همش بچه‌م رو به بغل نگه می‌داشتم... دست‌ تنها.
سومش اون مکانِ دلبرِ مزخرف. مدرسه عالی شهید مطهری جایی نبود که بتونم بچه‌ رو بذارم زمین. توی کلاس نگران بودم از کریر بیافته روی زمین سفتِ سنگی. تو سالن همایش نگران بودم از روی صندلی بیافته روی موکت‌های کثیف سالن همایش. وسط آذر‌ماهِ پرآلودگی با بچه می‌رفتم اونجا و بر میگشتم. حدس می‌زنم اونی که این مکان رو هماهنگ کرد برای دوره، در درجه اول نوستالژیک بودن فضا و نزدیکیش به زار و زندگی‌ خودش براش ملاک بوده و صدالبته راحتیش در هماهنگی‌ها... واگذارش کردم به خدا چون اونجا اصلا مناسب مادرها و بچه‌هاشون نیست. وگرنه واسه چی همه ترجیح میدادن بچه‌شون رو بذارن پیش مامانشون؟ منم که یکی رو سپرده بودم به مامان. دیگه کوپنم پر شده بود و تازه وقتی تعهد دادم برای دوره، بچه‌م فقط ۴ ماهش بود و تا آخر دوره شد ۸ ماهه و وزنش بیشتر و تحرکش بیشتر شد. واقعا سخت بود. هم برای من هم برای زینب. اگر از اول می‌گفتند مهدکودک در کار نیست کمتر از یک درصد احتمال داشت اون تعهد مسخره رو بدم. تعهدی که انگار هیچ‌کس بهش پایبند نیست. هرکی میاد برای عشقشه و هر کس نمیاد هم چون عشقش می‌کشه.
چهارمش مسئول هماهنگی. آقای کاف! چه گناهی کرده که همه‌ی کارهای مربوط و نامربوط رو انداختن گردنش‌. می‌دونم یادش میره.‌.. مثل شوهرم که از تعدد وظایف و کارهاش یادش میره چی به چی بود. ولی اونم تقصیر داره. اونایی هم که این‌همه کار رو انداختند روی دوشش هم تقصیر دارند. اصلا آقای کاف چه تخصصی و چه سابقه‌‌ای در راه‌انداختن و تشکیل یک مهد‌کودک دارند؟ از راهنمایی چه کسی در این امر بهره بردند؟
ناراحتم که خودشون برگه نظرسنجیِ من رو خوندند و هیچ اقدام مستمری نکردند و از مرز یه حلالیت لسانی جلوتر نرفتند و حتی بعدا هم ازم پیگیری نکردند. بازم من موندم و حوضم.
پنجمش همه‌ی اونایی که من رو که داشتم می‌بریدم، دیدند ولی هیچ کاری نکردند. کمکم نکردند و حتی نمک روی زخمم پاشیدند. همه‌چیز روی زبون راحته ولی جهاد و مقاومت در عمل و طی زمان خودش رو نشون می‌ده. اگر این حرف ولیِ امر ماست که این کار فرزندآوری جهاده، حالا که من توی این جبهه اسلحه دستمه، اگر خسته شدم، هیچ همسنگری ندارم که بتونم یه لحظه اسلحه رو بسپرم به دستش؟ این کلاس بهم ثابت کرد که نه. در ۹۹ درصد مواقع خودمم تنها. بین همفکرانم هم تنهام. تو ورزشگاه توقعی نیست که کسی درکم کنه اما بین هم‌جبهه‌هام توقع هست. خیلی ضایع‌است که هم‌جبهه‌های من هنوز در بند روگرفتنشون با چادر هستند. خیلی ضایع است ولی من باید درکشون کنم.
می‌سوزم از این‌که راه حلشون اینه که بشین تو خونه و اونجا مطالعاتت رو پی بگیر. احساس می‌کنم کسی که این حرف رو بهم زد هیچ تصوری از این جهاد نداره. این جهاد با این بچه و بچه‌ی بعدی که تموم نمیشه!!! تازه شروع میشه! روز به روز هم سخت‌تر میشه. الان ۲۵ سالمه، شاید تا ۴۵ سالگیم هم تموم نشه و همیشه یه بچه‌ی شیرخوار بیخ ریشم باشه. اصلا مگه مشکل از من بوده که نیام؟؟؟ یک تا چهار رو بخونید تا بفهمید مشکل فقط از من نیست...
الله اکبر! الانم من چیز زیادی از بیرون رفتن از خونه نخواستم! همین پنج‌شنبه صبح تا ظهره. ولی نمی‌دونم تصور خانم‌های مذهبی و انقلابی و ولایتمدارمون از زندگی تو این برهه از زمان چیه که ساده‌ترین راهکار رو میدن و حواسشون نیست که ممکنه یک "انسان" (و شاید چندین انسان بالقوه) رو منزوی کنند!
ششمش تئوری‌پردازی‌های بی‌نهایت جذابه ولی عقیم در اجرایی شدن. حاج‌آقا عین میان و کلی حرف میزنن راجع به ازدواج و خانواده و ... حرف و حرف و حرف. در مورد اینم میگن که بچه‌ تو آپارتمان جای زندگی نداره و چرا جنب‌جوشش مایه آزار یه عده‌است اما دریغ. خیلی ببخشید ما حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها و انقلابی‌های فیک عرضه نداریم خودمون گفتمان‌ خودمون رو تو یک دوره‌ای که صفر تا صدش محصول ایده‌پردازی‌ها و تفکرات خودمون هست پیاده کنیم و یک قدم تو سبک زندگیمون جلو بیاییم... از بقیه مردم چه انتظاری میره که با گفتمان ما ارتباط برقرار کنند؟ گفتمان ما همش رو کاغذه. سبک زندگی‌مون روی کاغذه. نهایت هنر ما پیاده‌سازی انواع روش‌های تدریس در یک دوره‌ی ۴ ماهه‌است که ان‌شاءالله تعالی خروجی‌های دوره‌مون مدرس‌های چیره‌دستی تربیت بشن که اونا هم بتونند مدرس‌های چیره‌دستی تربیت کنند که اونا هم بتونند مدرس‌های...

حدس میزنم با نفرین‌های زینبِ جیگر طلا، با این وضعیتی که این مدت پشت سر گذاشتیم، تلاش‌هام بی‌ثمر بشه ولی حداقل یاد گرفتم قوی بشم. هر بار که بچه‌ بلند می‌کنم و روی زمین می‌ذارم عین بلند کردن و گذاشتن اسلحه‌است. خوب شد به این باور رسیدم. خوب شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">