خورشید چشم اوست که هر روز هفته را/ چشم انتظار مشرق فردا گذاشته است
۵ سال پیش اولین پست اینستاگرامم را اینطور نوشتم:
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
باز هم نیمه شعبان و چراغانی خیابانها
تولد است... تولد کسی که ۱۱۸۱ سال است بدون خودش تولدش را جشن میگیریم.
پدر...
تنها و غریب و یگانه و طرد شده در کجا به سوگ گناهان ما نشستهای؟
بیا...
بیا و تک تک شمعهای شیرینیِ ظهورت را فوت کن.
امسال خبری از آن جشنها نیست.
تنهاییم گوشه خانه. کمی از تنهایی پدر را بیشتر حس کردیم.
امسال طور دیگری خواندیم:
الهی عظم البلاء/ خدایا گرفتاری بزرگ شد
و برح الخفاء/ پوشیده برملا گشت
و انکشف الغطاء/ پرده کنار رفت
و انقطع الرجاء/ امید بریده گشت
و ضاقت الارض/ زمین تنگ شد
و منعت السماء/ خیرات آسمان دریغ شد
و انت المستعان/ پشتیبان تویی
و الیک المشتکی/ شکایت تنها به سوی توست
و الیک المعول فی الشده و رخاء/ در سختی و آسانی تنها بر تو اعتماد است
یا مولانا یا صاحب الزمان
ولی هنوز به الغوث نرسیدیم... ما هنوز مضطر نشدیم.
پ.ن: ویرایش و تصحیح شد.
خیلی وقته موقع خوندن دعای فرج شرمم میاد از خوندنش.