در کتابِ "مادری که کم داشتم" که ای کاش ترجمه دیگری از عنوانش که "The emotional absent mother" هست، شده بود... در صفحه ۴۲ اشاره به نقشها و کارکردهای مادر میکنه.
یکی از اون موارد، "اولین پاسخگو" بودنِ مادر هست.
در جمعی از دوستان بودیم. لیلا از من آب خواست. من بلند شدم که از کلمن یه لیوان آب پر کنم.
در همون لحظه، دختر یکی دیگر از دوستانمون، گفت: خاله برای منم آب بیار.
من گفتم: باشه.
بعد ناگهان فاطمهزهرا هم گفت: مامان واسه...
من حتی نگذاشتم جملهی بچه تموم بشه. گفتم: به نظرم خودتون پاشین بیایین. من دو تا دست بیشتر ندارم!
و همون لحظه فهمیدم چه گندی زدم.
فاطمهزهرا سرش رو انداخت پایین. من لیوانهای آب رو دادم دست لیلا و دختر دوستم و نشستم پیش دخترها و شروع کردم به عذرخواهی از فاطمهزهرا.
گفتم: مامان تو رو خدا منو ببخش. ناراحتت کردم. الان میرم برات آب میارم.
در حالی که سعی میکرد بر خودش مسلط باشه و چشمهاش رو ازم میدزدید گفت: نه مامان. مهم نیست. خودم میارم.
بلند شدم و گفتم: همین الان میارم.
آب رو که دادم دستش بازم به نوازشش ادامه دادم و گفتم: مامان ببخشید. من ناامیدت کردم.
اگر ناراحت نیستی توی چشمام نگاه کن.
نگاهم کرد. چشمهاش میگفت: مامان تو سالهاست اینجوری هستی ولی من هنوز ازت کامل قطع امید نکردم.
گفتم: خواهش میکنم ازم بخواه. حتی اگر اولش گفتم نه.
و دستاش رو بوسیدم...
به نظرم این ریزه کاریها رو هیچکس بهمون یاد نداده...
یه مادر شهیدی هست، مادرِ شهید مصطفی علیدادی. ایشون مظهرِ الگوواره "مادرِ خوب" هست. وقتی ایشون رو از نزدیک دیدم و باهاشون معاشرت کردم؛ با وجود اینکه خیلی جذبشون شدم، اما به دلیل اینکه به ندرت کسی بیشتر از تجربهی زیستهش میتونه به دیگران انتقال بده، و به دلیل اینکه صحبتهاشون مبنای تئوریک و چارچوب ذهنی برام نمیساخت، معاشرت باهاشون رو رها کردم.
و البته یک موضوع دیگه هم بود که اینجا نمیگم.
ولی خیلی دوست داشتم از ایشون در وبلاگ بنویسم. که بعیده فرصت بشه.
اما میخوام بگم حتما این کتابی که معرفی کردم رو بخرید و بخونید. از این کتاب حتما بیشتر مینویسم.
میتونید در کانال ایتا هم عضو بشید. احتمالا اونجا هم خواهم نوشت.
https://eitaa.com/deltangedidar