جهتگیری قلب
امروز حین انجام دادن تکالیف کلاسیم، ذهنم درگیر اساتیدم شد. به اینکه چی ذهنشون رو داره سامان میده. چی باعث میشه جهتگیریهای علمی و غیرعلمیشون شکل بگیره و چطور روابط قدرت بین اساتید و دانشجوها شکل میگیره.
همزمان گاهی خودم رو میبردم در مکالمه با استادِ جان. وقتی که ازم در مورد کلاسهام میپرسید...
ناگهان توی ذهنم از استاد پرسیدم: به خاطر اینکه برای درس و تحصیل من دل میسوزونید میپرسید، یا اینکه میخواهید صرفا از دانشکده و اساتید خبر بگیرید.
استاد جوابی نداد. یعنی استادِ ساختهی ذهن من، جوابی نداد.
بعد ناگهان از محبت استاد و شاگردی، پرت شدم در عشق خداوند به خودم.
از استاد پرسیدم: شما عشق خداوند به خودتون رو حس نمیکنید؟
استادِ توی ذهنم همچنان جوابی نداد. ولی لبخند استاد رو دیدم.
بعد فهمیدم که جهتگیری قلبهاست... جهتگیری قلبهاست، اون چیزی که ذهن رو سامان میده. آرامش میکنه و از دعواهای قدرت دور نگهش میداره.
قلبم رو باید رو به خدا بچرخونم. برای دور موندن از مقایسه، از ترس. در امون موندن از شهوت قدرت و مقام و ثروت.
انگار توی این شهرِ پر چراغِ پر از برج و بارو، دور موندن از اینها سختتر از یه روستای ساده و خونهای با دیوارهای گلی هست.
خدای مهربون، چطوری میخوای دستم رو بگیری؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.