یادآوریهایی به خودم
بعضی حرفهای نیشدار وسط عصبانیت و دل شکستنهای ناخواسته، گند میزنن تو سرنوشت آدم. حتی اگر یه مادر یا پدر چنین حرفهایی رو به بچهاش بزنه، ممکنه همهچیز در همین دنیا حساب بیحساب بشه.
حتی گاهی، همین که در مورد یه آدم بد فکر کنی، باعث میشه چرخ گردون انقدر بچرخه تا خودت دچار همون مشکل بشی. بعد ممکنه یادت بیاد یه روزی در مورد یه کسی بد فکر کردی و ممکنه یادت نیاد...
یه نفر میگفت: نوجوان که بودم، چند بار خواستم آشپزی کنم، مامانم هر بار گفت خیلی ظرف کثیف میکنی و ذوقم رو کور کرد. الان که ازدواج کردم، با دو تا، نهایتا سه تا قابلمه برنج و خورش درست میکنم، با دو تا کاسه و یه قالب، کیک درست میکنم، ولی مامانم برای هر وعده غذا، کل آشپزخونهاش میترکه.
یه نفر گفت: مامانم جلوی همسرم گفت از وقتی مردها مهربون شدند، زنها پررو شدند!
(دیگه نمیدونم مامانه چی شد... ولی فاجعه است چون دلِ اون دخترِ بنده خدا شکسته بود.)
خداترسی، سرِ سجاده پیدا نمیشه. بلکه تو رابطه بین آدما معنی پیدا میکنه.
چرا نمیترسیم از دلِ آدما؟
و امروز فهمیدم اگر آدابی بلد شدیم، اگر دین و آیین بهمون یاد داده چطور روابط انسانیمون رو تنظیم کنیم، بله! فلسفه خلقتمون بوده اما همهاش از صدقه سرِ محمد و آل محمد علیهمالسلام بوده و هست.
پس صلوات بفرستیم به میمنت این هدایت.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
کاش یادم بمونه.
منم از دست این حرفها چندین بار سوختم. بعضی وقتا میگم خوبه برم به طرف بگم. بعد میگم ولش کن الان که کاری ازش نمیاد، تازه غصه میخوره... اصلا شاید اون اتفاق بدی که واسش افتاد اثر حرفی که به من زد نباشه...