پراکنده از این روزها
دیشب در جمعی بودیم. دیر شده بود. همسرم رو صدا زدم بریم. گفت: بذار جمله محمدآقا تموم بشه.
رفتم برگشتم دیدم هنوز دارند ادامه میدن. گفتم: عزیزم بسه! ما میاییم پیش دوستات بلکه مغزت استراحت کنه، همش کار! کار! کار! همینه همش خستهای.
گفت: محمدآقا اتفاقا داره میگه زود برگرد خونه. وگرنه شهید نمیشی.
گفتم: نه آقای فلانی! همینجور که ۱۲ شب، یک شب، دو شب میاد بهتره، چون من خیالم راحته اینجوری شهید نمیشه :)
میخندند.
تو راه برگشت بهش میگم: همین پروژه رو به صورت پیمانکاری و آزاد دست میگرفتی، یک میلیارد میتونستی بگیری. حدودا در میاد ماهی ۱۰۰ میلیون حقوق. بقیه سال رو هم لنگت رو میاندازی رو اون لنگ و استراحت میکنی.
میگه: آخه من دوست ندارم. مرده و کارش.
میگم: خب برو مسجد بگیر. نماز برو.
میخندیم به این ایدههای مضحک من :)))
دیروز دراز کشیده بودم و فیلم میدیدم که پا نشم کار کنم. بلکه استراحت کنم یه کم.
داشتم فکر میکردم، خدایا آخه این انصافه؟ من چی از این بازیگرای سر تا پا عمل کم دارم؟ فقط به حرف تو گوش دادم، از حجاب و احکام و ... گرفته تا ازدواج و بچه آوردن. بعد حالا اینا ده سال هم از من بزرگترن ولی من الان تو سی سالگی اینقدر درد دارم. چرا؟ چون نمیتونم برم باشگاه. آخه این چه عدالتی هست؟ چرا دنیا اینجوریه؟
امروز صبح خدا جوابم رو داد. دیدم مامان و بابا در گروه فامیلی، یه ویدئو گذاشتند از یه آقایی که چند تا حرکت اصلاحی ساده یاد میده برای درمان دیسک گردن و کمر. انجام دادم. کلا ۲۰ دقیقه وقت برد. در کمال ناباوری عضلاتم گرم شدند و دردهام از بین رفت. تازه من اصلا نشانههای دیسک ندارم فقط از بدنم زیاد کار کشیدم. تصمیم گرفتم، با خودم عهد کنم که هر روز این حرکات رو انجام بدم. گوش شیطون کر.
یکی از دوستام برام گفت: به شوهرم گفتم وقتی صالحه هنوز خونه قبلیش بود و بهم میگفت از خونهام بدم میاد و دوست ندارم تمیزش کنم و دوست ندارم توش مهمون دعوت کنم، نمیفهمیدم چی میگه. ولی الان با تمام وجود درکش میکنم.
گفتم: عزیزم درست میشه، تو هم خونهات رو عوض میکنی...
گفت: این خونه هم خوبیهای خودش رو داره ولی...
تاییدش کردم و شروع کردم از خوبیهای خونه قبلیمون تعریف کردن. قاه قاه میخندیدیم. مزیتهای بامزهای بود. مثل اینکه آشپزخونه اش چون اپن نبود، اصلا لازم نبود مرتبش کنم، چون کف خونه موکت بود، آشغالها مثل وقتی روی سرامیک هستند خودشون رو نشون نمیدادند و ... :)
گرچه بیشتر دوستان مجازی اینجا رو میخونند، ولی گهگاه، دوستانم یا بعضی از اقوام رو که حضوری میبینم، براشون بعضی مطالب اینجا رو تعریف میکنم. چند ماه پیش که مطلب حل کردن معمای زندگی رو نوشتم، برای یکی از دوستانم هم توضیحش دادم. پریروز بهم پیام داد:
سلام نرگس جانم. خیلی دوستت دارم. امروز یکی از پیچیدهترین معماهای زندگیم رو رمزگشایی کردم و خیلی یادت کردم. ... خیلی یادت میکنم و خیلی درسها ازت یاد گرفتم. دوستت دارم.
صبح زود بود که پیام داد. من انقدر درد داشتم که نتونستم پیام بدم. عصر اون روز دوباره خوندمش و اشک توی چشمام جمع شد... دلم هم براش تنگ شده بود... خدا رو شکر برای دوستی هامون.
پ.ن: چند وقت پیشها هم یکی از بچههای مجازی که وبلاگ نداشت، پیام خصوصی داد و خبر بارداریش رو داد. خیلی خوشحال شدم فقط حیف نمیتونستم بهش جواب بدم. الهی به سلامتی به دنیا بیاد و نور چشم مامانباباش بشه :)

در مورد خونه، نظرم اینه که خونه اجاره ای، خونه ی اجاره ای هست...
و خونه اجاره، مال شما نیست... مال شما نبودن محدودیت های داره که هیچ وقت حذف نمیشه، بلکه از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشن محدودیت ها...
خونه قبلی ما خیلی عالی بود... نو ساز... حیاط جدا... امکانات بروز... ماشینم همیشه تو حیاط بود...
الان خونه مون، کف موکت، فرش هامون رو موکته...
معماری جذابی ندارد...
ارتفاع پله های استاندارد نیست...
اما رضایتمندی مون بیشتره.... تو خونه جدید راضی تریم...
تو خونه قبلی حتی یک بار بهمون تذکر ندادن بچه ها سر و صدا دارن..و
تو خونه جدید تا الان شاید پنج شش بار شده...
البته نه از طرف صاحب خانه... بلکه همسایه ها میگن چرا بچه هاتون ( ما و صاحب خانه) میان تو کوچه بازی میکنن و سر و صدا دارن...
هم ما هم صاحب خونه بچه ها رو محدود کردیم...
ولی خونه اجاره ای همینه.... محدودیت ها ازش حذف نمیشه...
دو روز پیش که مریض بودم، صبح رفته بودم سرکار چون شب نخوابیده بودم تا عصر تب هم کردم...
سردم بود... ولی تو راه برگشت از محل کار، رفتم سر ساختمون...
کارگر داشتم، داشتن باغچه و ایوان حیاط رو میچیدن...
وقتی رفتم و دیدم چقدر خوب شده... و بعدها میشه به دور از تمام محدودیت ها، تو این حیاط هوای آزاد تنفس کرد، خیلی حالم بهتر شد...
بی خونه بودن، محدودیته... و جزو نیازهای اولیه هم هست...
حق هر خانواده ای هست...
متاسفانه این محرومیت های ما، به خاطر اینه که اسلام اون چنان که مطلوب یک جامعه هست، ساری و جاری نیست...
ان شا الله خدا برامون جبران کنه، والا که عوارض این محرومیت ها زیاده و خدا میدونه کجاها سر باز میکنه