صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

منوی بلاگ
بایگانی
نویسندگان

پراکنده از این روزها

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ۰۵:۰۱ ب.ظ

دیشب در جمعی بودیم. دیر شده بود. همسرم رو صدا زدم بریم. گفت: بذار جمله محمدآقا تموم بشه.

رفتم برگشتم دیدم هنوز دارند ادامه میدن. گفتم: عزیزم بسه! ما میاییم پیش دوستات بلکه مغزت استراحت کنه، همش کار! کار! کار! همینه همش خسته‌ای.

گفت: محمدآقا اتفاقا داره میگه زود برگرد خونه. وگرنه شهید نمیشی.

گفتم: نه آقای فلانی! همینجور که ۱۲ شب، یک شب، دو شب میاد بهتره، چون من خیالم راحته اینجوری شهید نمیشه :)

می‌خندند.


تو راه برگشت بهش میگم: همین پروژه رو به صورت پیمانکاری و آزاد دست می‌گرفتی، یک میلیارد میتونستی بگیری. حدودا در میاد ماهی ۱۰۰ میلیون حقوق. بقیه سال رو هم لنگت رو می‌اندازی رو اون لنگ و استراحت می‌کنی.

میگه: آخه من دوست ندارم. مرده و کارش.

میگم: خب برو مسجد بگیر. نماز برو.

می‌خندیم به این ایده‌های مضحک من :)))


دیروز دراز کشیده بودم و فیلم می‌دیدم که پا نشم کار کنم. بلکه استراحت کنم یه کم.

داشتم فکر می‌کردم، خدایا آخه این انصافه؟ من چی از این بازیگرای سر تا پا عمل کم دارم؟ فقط به حرف تو گوش دادم، از حجاب و احکام و ... گرفته تا ازدواج و بچه آوردن. بعد حالا اینا ده سال هم از من بزرگترن ولی من الان تو سی سالگی اینقدر درد دارم. چرا؟ چون نمی‌تونم برم باشگاه. آخه این چه عدالتی هست؟ چرا دنیا اینجوریه؟

امروز صبح خدا جوابم رو داد. دیدم مامان و بابا در گروه فامیلی، یه ویدئو گذاشتند از یه آقایی که چند تا حرکت اصلاحی ساده یاد میده برای درمان دیسک گردن و کمر. انجام دادم. کلا ۲۰ دقیقه وقت برد. در کمال ناباوری عضلاتم گرم شدند و دردهام از بین رفت. تازه من اصلا نشانه‌های دیسک ندارم فقط از بدنم زیاد کار کشیدم. تصمیم گرفتم، با خودم عهد کنم که هر روز این حرکات رو انجام بدم. گوش شیطون کر.


یکی از دوستام برام‌ گفت: به شوهرم گفتم وقتی صالحه هنوز خونه قبلیش بود و بهم می‌گفت از خونه‌ام بدم میاد و دوست ندارم تمیزش کنم و دوست ندارم توش مهمون دعوت کنم، نمی‌فهمیدم چی میگه. ولی الان با تمام وجود درکش می‌کنم.

گفتم: عزیزم درست میشه، تو هم خونه‌ات رو عوض می‌کنی...

گفت: این خونه هم خوبی‌های خودش رو داره ولی...

تاییدش کردم و شروع کردم از خوبی‌های خونه قبلیمون تعریف کردن. قاه قاه می‌خندیدیم. مزیت‌های بامزه‌ای بود. مثل اینکه آشپزخونه اش چون اپن نبود، اصلا لازم نبود مرتبش کنم، چون کف خونه موکت بود، آشغال‌ها مثل وقتی روی سرامیک هستند خودشون رو نشون نمی‌دادند و  ... :)


گرچه بیشتر دوستان مجازی اینجا رو می‌خونند، ولی گهگاه، دوستانم یا بعضی از اقوام رو که حضوری می‌بینم، براشون بعضی مطالب اینجا رو تعریف میکنم. چند ماه پیش که مطلب حل کردن معمای زندگی رو نوشتم، برای یکی از دوستانم هم توضیحش دادم. پریروز بهم پیام داد:

سلام نرگس جانم. خیلی دوستت دارم. امروز یکی از پیچیده‌ترین معماهای زندگیم رو رمزگشایی کردم و خیلی یادت کردم. ... خیلی یادت می‌کنم و خیلی درس‌ها ازت یاد گرفتم. دوستت دارم.

صبح زود بود که پیام داد. من انقدر درد داشتم که نتونستم پیام بدم. عصر اون روز دوباره خوندمش و اشک توی چشمام جمع شد... دلم هم براش تنگ شده بود... خدا رو شکر برای دوستی هامون.

پ.ن: چند وقت پیش‌ها هم یکی از بچه‌های مجازی که وبلاگ نداشت، پیام خصوصی داد و خبر بارداریش رو داد. خیلی خوشحال شدم فقط حیف نمی‌تونستم بهش جواب بدم. الهی به سلامتی به دنیا بیاد و نور چشم مامان‌باباش بشه :)

موافقین ۳ مخالفین ۲ ۰۴/۰۷/۲۴
نـــرگــــس

نظرات  (۷)

در مورد خونه، نظرم اینه که خونه اجاره ای، خونه ی اجاره ای هست...

و خونه اجاره، مال شما نیست... مال شما نبودن محدودیت های داره که هیچ وقت حذف نمیشه، بلکه از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشن محدودیت ها...

خونه قبلی ما خیلی عالی بود... نو ساز... حیاط جدا... امکانات بروز... ماشینم همیشه تو حیاط بود...

الان خونه مون، کف موکت، فرش هامون رو موکته...

معماری جذابی ندارد...

ارتفاع پله های استاندارد نیست...

اما رضایتمندی مون بیشتره.... تو خونه جدید راضی تریم...

تو خونه قبلی حتی یک بار بهمون تذکر ندادن بچه ها سر و صدا دارن..و

تو خونه جدید تا الان شاید پنج شش بار شده...

البته نه از طرف صاحب خانه... بلکه همسایه ها میگن چرا بچه هاتون ( ما و صاحب خانه) میان تو کوچه بازی میکنن و سر و صدا دارن...

هم ما هم صاحب خونه بچه ها رو محدود کردیم...

 

ولی خونه اجاره ای همینه.... محدودیت ها ازش حذف نمیشه...

 

دو روز پیش که مریض بودم، صبح رفته بودم سرکار چون شب نخوابیده بودم تا عصر تب هم کردم...

سردم بود... ولی تو راه برگشت از محل کار، رفتم سر ساختمون...

کارگر داشتم، داشتن باغچه و ایوان حیاط رو میچیدن...

 

وقتی رفتم و دیدم چقدر خوب شده... و بعدها میشه به دور از تمام محدودیت ها، تو این حیاط هوای آزاد تنفس کرد، خیلی حالم بهتر شد...

 

بی خونه بودن، محدودیته... و جزو نیازهای اولیه هم هست...

حق هر خانواده ای هست...

متاسفانه این محرومیت های ما، به خاطر اینه که اسلام اون چنان که مطلوب یک جامعه هست، ساری و جاری نیست...

ان شا الله خدا برامون جبران کنه، والا که عوارض این محرومیت ها زیاده و خدا می‌دونه کجاها سر باز میکنه

پاسخ:
خونه جدید شما من رو یاد خونه‌ای می‌اندازه که در روستا داشتیم.
واقعا جزو بهترین روزهای زندگی‌مون بود اونجا.
البته استثناءا ماه‌های آخر که دیوار خونه ریخت و بنایی اونجا مصادف شد با یه عالمه کار دیگه و ... سخت گذشت.
ولی مجموعا در آرامش بودیم...
در حد چهاردیواری اونجا آزادی داشتیم...
و دوستان خوبمون هم اومدند نزدیک ما...

حافظ می‌فرماید:
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است 


این اوضاع و احوال ما بود قبل از اینکه بیاییم تهران :)
ولی ان شاءالله خداوند خودش جبران می‌کنه...
انشاءالله زندگی شما هم روز به روز شیرین‌تر بشه. خداوند عافیت و سلامت کامل عطا کنه.

من فکر نمیکنم حجاب و احکام مانع رسیدن فرد به خودش باشه.میشه به محجبه ی آپدیت بود توو پوشش. 

بچه هم  به نظرم هرکسی باید به شرایطش چه مالی چه توانایی بدنی چه هزارتا چیز دیگه هم نگاه کنه. خدا جایی نگفته چندتا بچه بیارید! این تعداد زیاد بچه رو رهبری گفت نه خدا. حالا عده ای فقط به همین حرف بسنده میکنن و بدون در نظر گرفتن شرایط سه تا چهارتا یا بیشتر بچه میارن که من اصلا نمیتونم هضمش کنم. بابا مادر یه اعصابی داره یه کششی داره. هر زندگی ای به شرایطی داره. خلاصه من با فرزند زیاد موافق نیستم چون مادرو پیر می‌کنه. 

من نمی‌دونم شما چندتا بچه دارید. خدا حفظشون کنه ولی بهتره سبک زندگیتون رو تغییر بدید. برای سلامتی و زیباییتون وقت بذارید. هزینه کنید. همسرتونم عادت میکنن به هزینه هایش. برای دردهاتون دکتر برید. فیزیوتراپی برید. روزی یکساعت برای خودتون وقت خالی کنید. برای ظاهرم اگر جایی لازمه اقدام کنید. در کل به خودت برس بانو. یه روزی پشیمون میشی اگر خودتو فراموش کنی.

پاسخ:
موافقم.
می‌رسم به خودم. از زیبایی‌ام که رضایت کامل دارم و بیشتر پیرو مکتب زیبایی طبیعی‌ام. خیلی هزینه‌های بالایی نداره رسیدگی‌هام به خودم و اگر لازم شده هم خرج کردم. از  سلامتی هم اتفاقا چون اهمیت میدم در موردش در وبلاگ می‌نویسم. وگرنه اونی که اهمیت نمیده، در موردش هم "ممکنه" چیزی نگه. مثلا قبل از قبولی در دکترا ۹ ماه رفتم کلاس پیلاتس و نوشتم در موردش.
 ولی الان به مدت محدود دارم یه هزینه‌ای می‌کنم که دوست دارم این هزینه رو بکنم چون میدونم زمانش می‌گذره و بعدا پشیمون میشم. بهمن که کلاس‌هام تموم بشه، دوباره یا میرم کلاس یا با یوتیوب ورزش می‌کنم. و اینکه خیلی‌ها بعد از ۴۰ سالگی ورزش رو شروع کردند. من که سی سالم هست و از نوجوانی ورزش‌های مختلف از دوچرخه سواری و شنا و تیراندازی و کوهنوردی و ... رو انجام میدادم. پس اوضاعم چند هیچ جلوتر از خیلی‌هاست. اتفاقا من عاشق اینم که تو زندگیم برای خودم وقت باز کنم. در همین راستا هم میرم دانشگاه. چون بهم فرصت تنفس در فضای آکادمیک میده و خوشحالم میکنه. بهم نشاط میده. آره... غر هم میزنم از دست فلان استاد ولی بهترین آدم‌های زندگیم رو هم در همین دانشگاه ملاقات کردم. ارزشش رو داشته که براش دارم هزینه میدم. 

اتفاقا دیشب یه حکیمی رگ‌های پشت پام رو مالش داد، یه تفاوت خیلی عجیبی در کتف‌های پشتم ایجاد شد. خیلی جالب بود. کارور پشتم از ۳۶ سانت یهو شد ۳۱ سانت :)

در مورد فرزند جدید هم هر وقت که ببینم شرایط روانی و فیزیکی، مادی و معنوی زندگی‌ام حد مطلوبی برای ورود عضو جدید داره، دوست دارم که یه نفر به جمع خانواده مون اضافه بشه. نسخه واحد نداره. همه متغیرها در خانواده‌های مختلف متفاوته. این یه تصمیم شخصی هست و قابل قضاوت نیست. میدونم که میدونید.
اما در عین حال، باور دارم که خداوند این مسیر رو دوست داره و رهبری از خودش این حرف رو در نیاورده. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: روز قیامت من حتی به سقط شدگان از امت خودم هم مباهات می‌کنم.

برای همین باور دارم که خداوند متعال دوست داره که بندگان خودش تعدادشون زیاد بشه. پس این مسیر می‌تونه تبدیل به یه مسیر مقدس بشه. پس ارزش داره براش هزینه هم بدیم، البته به شرط اینکه تربیت و پرورش بچه جدید خودش معضل نشه. یعنی مادر به خاطر نداشتن وقت و زمان، پرستار دائمی بگیره دیگه معنا نداره.... چون اونوقت هدف زیر سوال میره.

ولی در کل ممنونم ازت فوریه عزیز که این نکات رو بهم تذکر میدی. دلسوزی خواهرانه‌ات برام خیلی ارزشمنده. خدا حفظت کنه.

به هرحال من چیزی رو که در یک پست میخونم نظر میدم

 دیگه از حزئیات زندگی شما نمی‌دونم که. برای اینکه برای خواننده حالت قضاوت پیش نیاد شما وقتی یه مطلبی رو می‌نویسی باید جزئیاتش هم بگی تا خدایی نکرده کسی مثل من قضاوت نکنه. چون من فقط همون پست رو دارم میخونم و دیگه نمیدونم شما مثلا در گذشته ورزشکار بودی.و یا سایر مسائل...

در مورد فرزندم ببخشید اینو میگم ولی من از تقلید کورکورانه اصلا خوشم نمیاد. به صرف اینکه شخصی چیزی رو گفته و شما زندگیت رو بر اساس اون حرف جلو ببری میشه تقلید. خیلی از خانواده هارو میبینم شرایط بچه ی سوم و چهارم رو ندارن اما به صرف سخن فلان شخص میخوان بیارن چون فلانی گفته. این تقلید کورکورانه ست. بله مسئله شخصیه ولی وقتی کسی از بچه داری و سختی هاش در پست می‌نویسه دیگه شخصی نمیشه. خواننده هم میگه خب سخت بود نمیاوردی؟!..چرا سه تا آوردی به فرض؟!... چون فقط فلان شخص گفته خواستی بیاری؟! خب اشتباهه. 

این نظر بنده ست . قطعا نظر شما و افرادی که تعدد بچه رو به خاطر این حرف میخوان بیارن نیست!

پاسخ:
من اصلا از پیامت حس قضاوت نگرفتم. برای همین توضیح تکمیلی برات نوشتم. چون همینقدرم که می‌نویسم همه میگن چقدر طولانی هست و اینا.
ولی خب چون وبلاگم متاسفانه یا خوشبختانه شبیه دفتر خاطرات هست، دیگه نمیشه همه چیز مدام تکرار بشه. حوصله همه سر میره.

در مورد تعداد فرزندان، حالا به فرض بگیم سر بچه دوم و سوم طرف تقلید کورکورانه کرد. واقعا بعید میدونم کسی سر بچه چهارم و بعدی‌ها به تقلید از کسی بچه جدید بیاره چون واقعا نمیشه که نمیشه. چون بچه داری واقعا سخته و خودتم میدونی :) این برداشت من از زندگی بسیاری از آدم‌هایی هست که دیدم دومی یا سومی یا چهارمی رو آوردند. خیلی تقلید بردار نیست این چیزا.
چون تقلید یعنی عقل تعطیل.
و تعطیلی عقل هر دو طرف یا یکی از طرفین (والدین) به معنی فشار زیاد به یکی از والدین هست که در نهایت همون فشار، طرف رو سر عقل میاره که بگه دیگه بسه :) و بازم ربطی به بقیه آدم‌ها نداره در عمل!!! مگر اینکه یه کسی قسمت عمده بارِِ نگه‌داری از فرزندانش رو بندازه رو دوش دیگران. که اونوقت فقط همون آدم‌ها حق دارند بگن بیار یا نیار. چون باید تحمل و طاقت اونا هم در نظر گرفته بشه.
وگرنه این عادت اینکه آدما در مورد تعداد فرزندان و سختی فرزند داری بقیه نظر بدن تو همه جای دنیا هست. تو ایران بیشتر. همه هم از سر دلسوزی میگن... در مورد جنسیت بچه هم نظر میدن! جالبه! :)
تا بوده اینجوری بوده. به این زودی‌ها هم نمیشه عوضش کرد. میگن در دروازه رو میشه بست...

ولی این مطالب من از سختی‌های فرزند آوری نیست. از سختی‌های مجموعِ شرایط این روزهام هست. می‌نویسم به یادگار.
چون من اصلا وبلاگ‌نویسی به این سبک رو سرِ این شروع کردم که دیدم اگر ننویسم، خاطراتم یادم میره. دوست داشتم یادم بمونه چی به چی بوده :)

سلام نرگس خانم وقتت بخیر

از خوندن وبلاگت لذت میبرم مرسی

لطفا دعا کن خدا به منم نینی بده.

و درباره فرزند آوری کاملا باهات موافقم. بماند که کاملا شخصیه و سوالای اینجوری که چند تا میخوای بیاری و زیاده و... به خود اون زن و شوهر مربوطه. حریم خصوصی آدما رو رعایت کنیم لطفا

چرا وقتی کسی میخواد بچه بیاره توی دلش رو خالی میکنیم؟ خودش شرایطش رو نمیسنجه؟ ما بهتر از اون به اوضاع زندگیش آگاهی داریم؟

پاسخ:
سلام :)
خیلی وقته می‌خونید اینجا رو یا نه؟ یه سوال... چطوری وبلاگ من رو پیدا کردید در این دوره زمونه که کسی وبلاگ نمی‌نویسه و نمی‌خونه؟ کنجکاوم...

ان شاءالله خداوند دامنت رو سبز کنه. البته دعای من موضوعیت نداره :) خدا مهربون‌تر از تصور ماهاست :)

من یه اعتقادی هم دارم. اونم اینه که برای فرزنددار شدن خیلی نباید دنبال شرایط ایده‌آل گشت. من که برکت بچه‌هام رو تو زندگیم دیدم. 
من دو تا بچه تا آخر دوره سطح دو حوزه خداوند بهم داد. (انتخاب خودمون بود)
ولی دوستانی دارم که در دوره سطح دو حوزه بچه نیاوردند، باورت میشه هنوزم درس‌شون تموم نشده؟
ولی من آوردم و تموم هم کردم با همه سختی‌هاش. 

ولی من همین الان فردی رو میشناسم که خود خانومه بیماره. البته بیماری ای کنترل شده ... دوتا بچه اولش که پسرن به شدت شیطون و حرف گوش نکن. در حدی که خود مادر معتقده توو روش وایمیستن و از پسشون برنمی‌آید. دبستانی هستن. اونقدر کلافه از دست این دوتاست که دائم در روز کلاس های مختلف میذارتشون تا نفس بکشه. سومی رو در شرایط بیماری ای که تازه ناراحت بود همسرش از بیماریش خسته و کلافه شده. مادرش کمکش نیست بعد اون فقط و فقط به خاطر اینکه رهبری گفته بچه بیارید آورد. خودش میگه چون رهبری گفتن. الآنم چهارمی رو فقط به خاطر حرف رهبری...شرایط مالی شونم خیلی معمولی. خیلی. حالا کاری به این موضوع ندارم. سبک زندگی ها فرق داره. ولی تمام اقوامشان و خانوادشونم همینن. همه بر همین عقیده و باورند. تازه به بقیه هم که مثلا به دوتا بسنده کردن میگه آخه رهبری گفتن! نمی‌خواین بیارین یعنی؟!!!

من این مدلیشم دیدم. 

پاسخ:
این کامنتت رو ندیدم فوریه جان. نمی‌دونم چرا.

ما هم این مدلی که شما گفتی دیدیم ولی تا بوده این جوری بوده که برداشت آدما از حرف‌های رهبر متفاوت بوده.
یعنی مثلا رهبر گفتند بچه بیارید
بعضی‌ها تصور می‌کنند ایشون گفتند به هر قیمتی بچه بیارید. یا تصور می‌کنند ایشون گفتند خودتون رو فراموش کنید و در این مسیر ایثار کنید.

شاید یه نفر دوست داشته باشه از خودش بگذره در یک مسیری. ولی این یک توصیه عمومی نیست. نمیشه به همه اینطور گفت.
این همه صحبت‌ رهبری در زمینه‌های مختلف داشتند.
ایشون همیشه از ضرورت توجه به سلامتی جسم و روان، داشتن یک محیط خانوادگی سالم، ضرورت کسب علم و دانش، ضرورت توجه به معنویت، بالا بردن بصیرت سیاسی و داشتن مسئولیت اجتماعی و ... صحبت کردند.
من خودم از دوران راهنمایی یادمه این جمله ایشون در توصیه به جوانان: تحصیل، تهذیب، ورزش
و از همون زمان این سه‌تا، کنارِ هم برام مهم شد و جایگاه پیدا کرد.
خب بعضی‌ها یهو یک حرف ایشون رو می‌گیرند و بقیه رو رها می‌کنند. این غلطه.

آره فکر کنم یک سال بشه..

از کامنتها.. وبلاگ نسرین خانم (شباهنگ یا دردانه ) و تلاجن رو دنبال میکردم کامنت گذاشته بودین 

مرسی

پاسخ:
ممنونم مطهره خانم :)

خواهش میکنم :)