ریشه اختلافات مادرشوهر و عروس
عنوان مطلب خیلی سنگینه و کار من رو سخت میکنه. اما موضوعی هست که من از ابتدای ازدواج خیلی بهش فکر کردم.
اولین پاسخی که به ذهنم رسید، این بود که:
حوزه فعالیت و عمل مادرشوهر و عروس شبیه هم هست. یعنی هر دو خانه. یک محیط بسته. فعالیتها مشابه هم. هر کدوم یکی از کارها رو انجام بده، دیگری معاف میشه.
مثلا عروس غذا درست کنه، دیگه لازم نیست مادرشوهر غذا درست کنه. یکی جارو بزنه، دیگری دیگه لازم نیست. قدیم که عروس و مادرشوهر در یک خونه زندگی میکردند، الگوی تقسیم وظایف اجرا میشد. ولی الان، مادرشوهر دوست داره پسرش رو ببینه، دعوتش میکنه. خب عروس هم هست. عروس هم دست به سیاه سفید نمیزنه. مادرشوهر هم از صبح مشغول کار و خسته است. خب حتی اگر چیزی هم نگه، دلخور میشه از عروسی که میتونه ظرف بشوره و نمیشوره. میتونه چای بریزه و نمیریزه. میتونه سفره بندازه و نمیاندازه.
از اون طرف هم سیستم اندرونی بیرونی از بین رفته. عروس ممکنه مجبور باشه همه این کارها رو جلوی برادرشوهر و داماد خانواده انجام بده. عروس هم حق داره انجام نده. یا اینکه مساله عروس چیز دیگری هست. مثلا به شدت خسته است. خودش یکی دوتا سه تا بچه داره و روزهاست که کلافه است و مهمونی مادرشوهر رو یه تنفس کوتاه میبینه. یا مثلا غریب هست در اون شهر یا از شوهرش دلگیره و خلاصه یه چیزی مانع این میشه که از جاش بلند شه.
من باشم میگم عیب نداره، پسرا و دخترای خودم کمک بدن. از عروس و داماد خیلی نباید انتظار داشت. ولی هم تعداد فرزندان بسیاری خانوادهها کم هست و معمولا نمیشه. نیرو کم میاد و هم اینکه ذهن بسیاری از مادرشوهرها میگه: مردها رو بلند نکنید! خستهاند. (انگار هنوز در عصر چادرنشینی و ایلاتی هستیم. بله. مردها هم خسته هستند ولی مطلق هم نمیشه گفت کی خستهتره.)
خلاصه این از پاسخ اول.
پس وقتی حیطه عمل مادرشوهر و عروس یکی هست، فضای اصطلاک و درگیری زیاد میشه.
دومین پاسخی که به خودم دادم این بود:
خیلی وقتها، مادرشوهرها، زحمات دختر و پسر خودشون رو میبینند، از رنج و فشار و مرارت دختر یا پسر خودشون خبر دارند اما از مشکلات عروس و داماد خبر ندارند و از قضا، براشون راحتتره که خودشون رو به بیخبری بزنند.
همیشه هم فکر میکنند، اونی که داره زندگی رو میچرخونه؛ دخترِ خودشونه؛ نه داماد. پسرِ خودشونه؛ نه عروس.
یعنی چی؟ مثلا میرن مهمونی خونه پسرشون. سفره رنگین انداخته میشه، میبینند عروس کیک درست کرده. ذهن مادرشوهر میگه: پسرم چقدر خرج کرده متریال خریده، پولِ آموزش داده تا عروس این رو درست کنه.
برنج و خورش میارن، میوه میارن، چای میارن، همش فکر میکنند دارن اسکناسهای پسرشون رو میل میکنند.
نمیگم این داستانا عمومیت داره. ولی اینا هم هست و نمیشه انکار کرد و اتفاقا زاییده زیستجهان مادیگرای امروزی هست. (حالا بحث زیاده!... واقعا جا داشت در این مورد ساعتها سخنرانی کنم!)
شاید پاسخ سوم (در راستای توضیحِ خود را به بیخبری زدن!):
در عصر حاضر، یه مشکلی که بسیار عمومیت داره و زن و مرد هم نداره اینه که آدمها قدرت شنوایی ندارند. کر نیستند ولی کَراحساس هستند.
نه دردِ بچهی خودشون رو میفهمند و نه دردِ بقیه آدمها رو. بلد هم نیستند سکوت کنند و فقط بشنوند. راه حل ندن. نگن: اشکالی نداره! عیب نداره! درست میشه! همه همینجوری هستند! ما همهمون از این مشکلات داریم! مشکلات ما از شما بیشتره! و این چرت و پرتها.
این اختلال وقتی میره تو فضای رابطه مادرشوهر و عروس، سم خالص رو تزریق میکنه در رابطهشون.
متاسفانه هیچ درمونی هم نداره. یعنی درمان داره ولی به درد این نمیخوره که عروس بره به مادرشوهرش بگه اینجورس نکن و اینجوری کن. یا حتی پسر بره به ننهاش تذکر بده.
من خودم وقتی با آدمِ کر مواجه میشم، معمولا دلم برای بیچارگیش میسوزه و سعی میکنم خیلی باهاشون صمیمی نشم.
یه چیزی که هست اینه که، آدمِ کر، از مسائل و مشکلات خودش میگه و انتظار شنیدهشدن و همدردی و همدلی هم داره ولی خودش برای دیگران این کارها رو انجام نمیده.
و اینم باید گفت که چرخه معیوب وحشتناکی میسازه. یعنی یکبار که کسی شنیده نشه، بعدا حاضر نیست خودش برای اون آدم گوش بشه.
البته هستند مادرشوهر و عروسهایی که خیلی با هم اوکی هستند. حالا یا در یک فضای سالم با هم اوکی هستند یا در فضای سمی و تاکسیک.
من یه نشونه بگم از سالم بودن روابط؟
وقتی آدمها به چشمهای همدیگه خیره میشن، لبخند میزنند و احساس میکنند طرفِ مقابل رو دوست دارند.
اگر این حال رو نداشته باشند، یعنی حتی اگر فکر میکنند رابطهشون با خدا خیلی نزدیکه، اون رابطه چیزی جز سراب نیست.
فعلا همین.
از جملات آخر یادداشت تون این برداشتو کردم ک وقتی رابطه عروس و مادرشوهر شکرابه یعنی عروس در رابطه ش با خدای خودش هم مشکل داره؟
درست متوجه شدم ینی؟
چرا باید چنین چیزی باشه؟