سگِ کار در دانشگاه
حال ندارید، بخش دوم مطلب رو بخونید :)
کم پیدا شدم چون گوشی موبایلم خراب شده. بدون اینکه من گوشه بالا سمت راست گوشی رو لمس کنم، کلیک میخوره. و صفحهام مدام پرش داره. در نتیجه نمیتونم راحت بیام و به کامنتها جواب بدم یا مطلب بنویسم. الانم با لپتاپ دارم مینویسم، در حالی که خستهی یک روز بسیار پرکارم.
برادرزادهام، پسر خیلی جدی و شیرین و باحالیه. یک روز دیرتر از لیلا به دنیا اومد. هر دو شون الان ۴ سالشونه. وقتی باباش سر کار باشه، ازش بپرسیم بابات کجاست، میگه: بابام سگِ کاره. عاشقشم یعنی.
سگِ کار، حکایت منه. سگِ کارم. از صبح پاشدم مشغولِ یِگیر کردن هونه زِنِگییم (مشغول رتق و فتق امور خونه زندگیم) صبحانه و تغذیه بچهها و شستن لباسا و... . زینب هم مریض بود و نرفته بود. ولی ظهر بردمش مدرسه که زنگ آخر سر کلاس باشه. برگشتم تند تند حلوا عربی درست کردم که ببریم کلاس قرآن فاطمهزهرا. بعد از کلاس قرآن هم به زور، یکی از دوستام رو آوردم خونهمون. به صرف چای و شربت و میوه. دوستم بدجوری با واقعیت خونهداری من روبرو شد. خونه ترکیده! و من تند تند مشغول جمع و جور کردن شدم. البته افتضاح و ناجور نبود. برای همین بهش گفتم بیا، با اینکه اولین بار بود میومد خونهمون. خیلی باهم ندار تشریف داریم. بهم میگفت: خونهات خیلی وایب خوبی داره. عاشق کتابخونهمون شده بود...
وقتی دوستم رفت، من بخشی از ظرفا رو شستم و به ته سینک نرسیدم. یهو دنگم گرفت که رویههای کوسنها رو بشورم. از اونجا که الیاف کوسنها هم آستر نداشت (یعنی در یک پارچه دیگه نبود، مستقیم پارچه اصلی مبل رویهشون بود) چرخ خیاطی رو از کمد بیرون کشیدم و مشغول دوختن آستر برای کوسنها شدم. بعدم انداختم تو ماشین تا آخر شب برگردونمشون به تنظیم کارخونه. زینب هم از صبح، وسایل و قابلمه و ظرف و ظروف خالهبازی، کارتهای خنگولکها، مهرههای شطرنج، هزار مدل عروسک و پازل و جیجیویجی وسط خونه انداخته بود. البته با مشارکت لیلا خانوم. از خودشونم کار کشیدم تا یه ذره خونه جمع بشه. خودم که کمرم دو نصف شد.
و فکر نکنید که این اوضاع یک امروز من بوده و هست. خیر! نهضت ادامه داره. مطلب ثبت شده در ۱۰ مهر همینا رو میگه دیگه. اصلا چرا من انقدر تکراری دارم مینویسم؟
بذارید یه چیزای جدیدی از دانشگاه براتون بگم. چطوره؟
عاقا ما مثلا رشتهمون مدرسی معارف انقلاب اسلامی هست. این کلمه معارف هم به شدت روی مخ هست. چرا؟ چون هِچ خبری از معارف در دانشکده ما نیست :)
استاد درس سیاستخارجی ج.ا.ا ما، که ترم قبل باهاش روششناسی داشتیم، خیلی آدم جلبی هست. دقیقا جلسه آخر ترمِ قبل، یعنی چند روز قبل از حمله اسرائیل، با یه حدت و اطمینانی داشت به ما میگفت که وقت مذاکره است و ما باید در وقت درست مذاکره میکردیم و نکردیم و از این چرندیات. در حالی که ده سال کشور معطل چک بلامحل برجام مونده، هنوز باور به مذاکره داشت ایشون. اونم مثلا در حالی که جناب دکتر، نظریه رئالیستی رو یکی از نظریات خوب روابط بینالملل و سیاستخارجی میدونه. جالب نیست؟ از نظر من مشکوکه. ولی ایشون باهوشه. میدونید چرا؟ چون بِ بسمالله جلسه اول ترم رو گفته نگفته، گفت بعد از جنگ، من فهمیدم یه سری از پیشفرضهام در مورد اسرائیل غلط بوده. اعترافی که پشیزی ارزش نداشت از نظر من چون بعد از سخنرانی اول مهر حضرت آقا بود. این جلسه (جلسه دوم ترم) گفت: یکی از بچهها میخواست عنوان پایاننامه تصویب کنه در مورد وقایع پس از ۷ اکتبر، اولش میخواست بذاره پس از طوفانالاقصی... من محکم ایستادم و با خانم دکتر فلانی (مشاور پایاننامه من) مخالفت کردم و گفتم که انقدر با اطمینان نگید طوفانالاقصی! :/
چرا؟ چون آقای دکتر حدس میزنند کلِ ماجرا، یک رکبی بوده که اسرائیل به غزه زده و نفوذیهای خودشون در حماس، این عملیات رو پیریزی کردهاند. البته دکتر به این مساله تصریح نکردااا! ولی در اصل بدجوری به این قضیه باور داره و خودش هم این قضیه رو کرده تو مخِ رفیقاش. یه موضوع تحقیق بهش پیشنهاد دادم ترم پیش، واژه شهادت رو تبدیل کرد به کشتار. اصلا حالم بد شد. و کار رو به شکل افتضاحی بهش تحویل دادم و نمرهام شد ۱۶. فدا سرم.
اما رفیق فابِ دکتر که استاد مدعوِ روز شنبه است، عجیب بود! اصلا تعجب آوره که ایشون با این حجم از آپدیت نبودن و داغون بودن از نظر علمی، چطور استاد درس جنبشهای معاصر شده؟ یکی باید به شبهات ایشون پاسخ بده که این جلسه، من این کار رو کردم. البته نه همه شبهاتش که خدای ناکرده بهش برنخوره. معلومه که با پارتی جناب دکتر (همون استاد روش شناسی و سیاستخارجی) دعوت میشه به دانشکده دیگه! همون شبهه طوفان الاقصی رو ایشون هم داشت. و بدتر اینکه وای! شهید سنوار رو چطوری زیر سوال برد و گفت من نمیتونم باور کنم یه تراشهای چیزی توی بدنش کار نذاشته باشند، یا مثلا سنوار رو از نظر گرایشات عقیدتی تحت تاثیر نذاشته باشند اسرائیلیها. بعد هم با ژست اپوزیسیون میگفت که به سلامتی حماس هم که تسلیم شد! :| سواد... دریغ از سواد سیاسی. به خدا موندم که چطوری اینا استاد دانشگاه شدن؟ کجا به اینا کار دادن؟ بعد میگفت که همهی دنیا شده تظاهرات برای غزه، فقط مردم ایران ساکتند. آخه حق هم دارند! خسته شدند دیگه!! که دیگه من سکوت نکردم و آیه قرآن براش دلیل آوردم و البته در مورد همه چرندیاتش به جز قرآن هم دلایل و شواهد زیاد بود ولی اون دلایل رو سرش بحث میکنند و بازم زیر سوال میبرند، برای همین چون حوصله بحث ندارم، دست میذارم روی اعتقاداتشون تا بگم اگر ادامه بدید یعنی حرف خدا رو زیر سوال بردید :) ولی برام مثل روز روشنه که ایشون ساده لوحه و اون یکی آقای دکتر، جلب. جناب دکتر هیچوقت نمیذاره کار به جایی برسه که بتونید مچش رو بیچون و چرا بگیرید. *****.
خانم دکتر (همون استاد مشاورم) میگفتند سر کلاس انقلاب بچههای کارشناسی، یکی از بچهها با وقاحت تمام پا شد گفت: اصلا اسرائیل حق داره فلسطینیها رو بکشه چون زور داره دیگه. این بچهِ نیچهتر از نیچه، باعث شد فشار خانم دکتر بیافته و بچههای کلاس براشون آب قند میارن. فقط نمیدونم من چطور دارم چرندیات این دو تا رفیق فاب رو هر هفته تحمل میکنم. خب واقعا داره بهم سخت میگذره. بدجوری. دپِ دِپم. حالا فکر کنم کلاس قرآن دوشنبه بتونه من رو سرِپا کنه که فعلا سر از پا نمیشناسم براش چون قراره منم قرآنهامو مرور کنم. استادمون خیلی عشقه. خدا حفظش کنه.
خلاصه این اوضاع منه فعلا. حرفهایی که مثل بغض گلوی آدم رو میگیره. فقط دلم میخواد هفت خوان این دکترا تموم بشه تا بعد برم دنبال اهداف قشنگم. حیف که آدمی نیستم که بذارم وقت و سرمایه و انرژیای که برای یه کاری گذاشتم، به فنا بره، وگرنه شاید اصلا تکلیف چیز دیگری بود.
سلام و نور
من یه بار داشتم از آزمایشگاه های پیشرفته ژنتیکی برای استادمون می گفتم و ایشون گفتن که شاید یه چیز هایی باشه ولی رسانه ها بیشتر ادم ها رو با این مانور دادن روی علم و هوشمندی اسرائیل، کار خود اسرائیله و افسانه شکست ناپذیری اسرائیل!
بعد هم این پست رو نوشتن:
https://rezasadeqi.blog.ir/1404/06/23/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%84