صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

دنیای پس از حل معمای زندگی

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ

شب موقع خواب، همسر اصرار می‌کرد بگو چرا موقع برگشتن از خونه مادرت‌اینا انقدر ناراحت بودی؟ چی ناراحتت کرد؟
من خیلی مقاومت کردم که نگم. یه فیلم آمریکایی قدیمی هم اخیرا با هم دیده بودیم با این مضمون که یک مردی، توانایی خوندن فکر زن‌ها رو پیدا می‌کنه. بعد به واسطه این توانایی، کم‌کم تبدیل به آدم بهتری میشه.
کمی برگردیم عقب‌تر...
اون شب، وقتی مصطفی از سر کار برگشته بود خونه مامانم‌اینا، همه رفته بودند مسجد. به جز من...
مصطفی یک کیلو گیلاس درجه یک خریده بود. هر دونه گیلاس رو که می‌ذاشتم توی دهنم، غر می‌زدم و از دعوام با مامان تعریف می‌کردم. مصطفی فقط شنید و نهایتا راهکارش این بود: می‌خوای از پیششون بریم یه جای دور؟
البته که همسر خیلی پیشرفت کرده. یه زمانی اصلا این مشکلات من رو درک نمی‌کرد. ولی بازم با اشاره به اون فیلم کذایی
 گفتم: اصلا واسه چی دارم پیشت درد و دل می‌کنم. تو که زن نیستی‌!

تلاشش رو کرد که انیمای وجودش رو تقویت کنه اما ناکام بود.
بعد که مامان و بابا و بچه‌ها از مسجد برگشتند، ظاهرا بین من و مامان آشتی و صلح برقرار شد اما دوباره موقع خداحافظی؛ ارتباطمون یخ کرد.
برای همین، مصطفی شب قبل از خواب میگفت: منم مثل خواهرت! بگو...


السنخیه عله الانضمام
بالاخره از گوشت و پوست و استخوان پدر و مادر بودن، سنخیت بین والد و فرزند ایجاد می‌کنه.
نمی‌دونم سر چهل سالگی چیه، اما کارل یونگ هم معتقد بود از ۳۵ سالگی به بعد تا ۴۰ سالگی، تازه self انسان قدرت پردازش و مرتب کردن پرسونا و انیما انیموس و هشیار و ناهشیار رو پیدا می‌کنه. اگر self یک آدم به این مرحله از تعالی برسه، اونجاست که دیگه تجربیات کودکی تقریبا قدرت تاثیرشون رو از دست میدن.
اما من که تازه ۳۰ سالم شده.
برای همین هنوز سنخیت بین ما برقراره. سعی می‌کنم روابط بین خودمون رو بپذیرم، بدون اینکه بهشون قدرت سلطه روی خودم رو بدم.
ولی با این حال، گاهی عمیقا غمگین میشم.
مثل دیشب... دیروز.
وقتی مامان یک انتقاد ساده* رو تاب نیاورد و من رو متهم کرد که وقتی می‌بینم حال و احوالش خوبه، می‌زنم توی حالش و اینکه مامان‌ها باید افسرده باشند تا بچه‌ها هواشون رو داشته باشند.
من گفتم این رو جایی خوندی یا خودت نتیجه گرفتی؟
گفت: خودم.
عصری وقتی بابام از سر کار برگشت، گفتم: عذر می‌خوام، غلط کردم.
گفت: تو از بچگیت عذرخواهی کردن برات سخت بود. یه دنده هستی و شاید تاثیر شیرِ خاله‌ته که بهت داده.
عجیب بود. اولا این اولین بار بود که عذرخواهی رو به تاخیر انداخته بودم و ثانیا مگه دو پسرش تا به حال ازش عذرخواهی کرده بودند؟ یا اصلا مگه عذرخواهی رو چقدر از زبان والدینم شنیده بودم؟ حتی معتقدم پیشرفت زیادی نسبت به خانواده‌ام در فاکتورهای روابط بین فردی داشتم. هرچند باز هم مامان معتقد بود برقراری ارتباط با دیگران برای من مشکله‌.
نه اینکه مامان اصلا حق نداره. ولی ارزشش رو نداشت از ظهر تا آخر شب باهام قهر بمونه و کلی بهم طعنه بزنه و در مادرانگی‌هام حس بی‌کفایتی و گند زدن بهم بده.
واقعیت اینه که اون روز صبرم ته کشیده بود. دلم می‌خواست به مامان بگم که شنبه که اومده بود خونه‌مون تا بچه‌ها رو نگه‌داره، اصلا متوجه گرمازدگی من نشده بود و با این حال، معتقد بود هر بار، حتی از پشت تلفن می‌فهمه که من حالم چطوره، غمگینم یا سرحالم.
درست اما مساله اینجاست که هیچ وقت از خودم نمی‌پرسه: چرا ناراحتی؟ چی شده؟
مثل همون روز که از دبستان سر کوچه‌مون برگشتم خونه. فهمیده بودم ممکنه جا برای فاطمه‌زهرا در کلاس چهارم نباشه تا ثبت نامش کنند. تا دو تا آبجی بتونند یک مدرسه برن. انقدر حالم گرفته بود که نشستم روی زمین اتاق و با یک قیچی کوچولو شروع کردم به درآوردن منگنه‌های اتیکت‌های قالیشویی از فرش‌ها. کاری که سال‌ها بود نکرده بودم. هر فرش دو سه تا اتیکت داشت و هر اتیکت ۴ منگنه محکم. کار خیلی بی‌معنی‌ای بود. منگنه‌ها زیاد بودند و سر انگشتانم تا مرز تاول زدند رفتند اما انگار این خودآزاری تسکینم می‌داد.
البته سعی کردم جلوی بچه‌ها قوی باشم. به زینب هیچی نگفتم اما به فاطمه‌زهرا گفتم که رفتی توی رزرو و روزی ۱۰ الی ۱۴ صلوات هدیه کن به حاج قاسم تا مشکلت حل بشه.
اما برگردیم به همون السنخیه عله الانضمام.
مادرم همیشه فقط آیات و روایات احسان به والدین رو برامون می‌خوند. یا اخیرا مدام از نگرانیش در مورد از هم پاشیدن روابط فرزندان در نبود والدین میگه.
اما اون شب، وقتی من روابط سطحی مامان و بابا با همدیگه و با خودم رو دیدم...
انگار که تا قبل از حل شدن معمای زندگیم، همیشه فقط خودم رو می‌دیدم، ولی بعدش، ناگهان اون‌ها رو هم تونستم ببینم...
برای همین واقعا نگران‌شون شدم. بعد از ۴۵ سالگی، آدم‌ها معنای زندگی رو در روابط اجتماعی و خانوادگی عمیق جست و جو می‌کنند. اما والدین من، چنین روابطی با کسی یا حتی خودشون با هم ندارند.
روابط عمیق یعنی از اون روابط که آدم‌ها فقط از بودن کنار هم لذت ببرند. مثل من و نسیم که امشب بهش پیام دادم: کجایی؟ روانم به بودنت نیاز داره.
از اون روابط عمیق که شنیدن به اندازه گفتن یا حتی بیشتر، اهمیت داره.
ولی مامان؛ حتی خداوند رو در خلاء معنا می‌کنه. در روزی هزار بار استغفار، بدون اینکه به تغییر عمیقی منتهی بشه.
بگذریم...


مصطفی گفت: منم جای خواهرت، بگو دیگه!

_ دلم شکست. اونا اصلا من رو نمی‌بینند.
_ بابات هیچ‌کس رو نمی‌بینه.
_ برای مامان و بابا نگرانم. ارتباط‌هاشون سطحیه... و این بین اونا و ما بچه‌ها فاصله ایجاد می‌کنه و این همه مشکل که می‌بینی! احساس می‌کنم این مساله، همون چیزیه که مانع ظهور امام زمان برای منه‌.
من توی حل این قضیه خوب نیستم و تا روحم تو این ماجرا بزرگ نشه؛ امام زمان برای من ظهور نمی‌کنه. اما خیلی سخته و نمی‌دونم از کی باید کمک‌ بگیرم!
بعد مصطفی با صدای پر طنین و واضحی گفت: از خودِ امام زمان کمک بخواد. همون نقطه‌ای که تنهایی، خدا هست.

*انتقادم این بود که وقتی بهم تلفن می‌زنی و هنوز دو تا بوق نخورده قطع می‌کنی، من که بدو بدو اومدم سمت گوشی تا جواب بدم؛ وقتی جواب میدم و می‌بینم قطع شده، حس بی‌توجهی می‌گیرم. صبر کن یک بار تا انتها بوق‌ها بخوره...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۲۲
نـــرگــــس

نظرات  (۲)

می‌دونید؟ حس می‌کنم این متن رو مادرم نوشته

نه که مشکلاتتون مشابه باشه اما... اون گذر از سختی‌هاتون به یه افق بزرگتر و به سمت آرامش بیشتر مشابهه

الحمدلله :`)

برای منم دعا میکنید؟

پاسخ:
فکر کنم چون ادای روانشناسا رو در آوردم، متنم شبیه ادبیات مامانت شد، نه؟

آخ آره... برای هر دختر و زنی شبیه خودم، می‌خوام دعا کنم. خیلی زیاد... 
یه روزی فکر می‌کردم تنهام اما الان میدونم اینطور نبوده و نیست.

نمی دونم چرا بغض کردم

 

 

عنوان رو با متن ربط نتونستم بدم

 

 

 

به هر حال عیدت مبارک

پاسخ:
عید شما هم مبارک :)

حالا کجاش بغض کردی؟

ربط عنوان با متن: یک مطلب داشتم به اسم حل معمای زندگی.
این مطلب اشاره به تغییراتی داره که بعد از اون ادراک دچارش شدم. یا بهتره بگم دارم زندگیشون می‌کنم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">