ولی اصلا معلوم نیست بتونم جمله بالا رو بگم.
۶ روز پیش؛ مصطفی و دوستانش تصادف بدی کردند و مصطفی از همه بیشتر آسیب دید. گردنش و قفسه سینهاش ضرب دیدند و خدا خیلی رحم کرد که جدیتر از این نبود.
دلم نمیخواد بهش فکر کنم... به اینکه ممکن بود الان دیگه پیش ما نبود و تمام زندگی، برای تک تک اعضای خانوادهمون و پدر و مادرهامون زیر و رو بشه.
مرگ همینقدر جدی و نزدیک هست...
خدا خیلی رحم کرد. یکی از اقوامِ من، با تصادفی در همین مقیاس، یکی از پاهاش رو از دست داد.
برای مصطفی هم قطع نخاع شدن یا آسیبهای جدی ستون فقرات دور نبود. اما خداوند نخواست که بلایی سرش بیاد. به ما رحم کرد. به من، به دخترها... و مخصوصا من.
من دیگه چیزی نمونده به اتمام سی سالگیم...
حالا احساس میکنم سی سالگی برام یک درک پختهتری از زندگی رو داره به هدیه میاره. درک عمیقتری از رنج، از محبت، از فداکاری...
دیشب داشتم فکر میکردم که در زندگی مشترکمون، بعید میدونم بتونم بعضی چیزها رو تغییر بدم و قطعا این مساله رنجم میده. مخصوصا وقتی علت اون رنج، یک انسان باشه. مخصوصا وقتی اون انسان رو دوست داشته باشی.
قطعا طاقت آوردن سختتر میشه وقتی علت رنج ما آدمهایی عاقل و بالغ هستند که دوستشون داریم و میدونیم اگر اونها رفتارشون رو تغییر بدن، ما شادتر و آرامتر خواهیم بود.
من دوست ندارم آدمهای زندگیم رو بسپرم به خدا. دلم براشون میسوزه. میدونم اگر سکوت کنم، اونا ممکنه تاوان بدن و دوباره غصهشون رو میخورم. هرچند الان بیشتر از ۵ سال پیش معتقدم که همونقدر که به من در زندگی فشار میاد، به همسرم هم فشار میاد...
دیشب وسط روضه فکر کردم، زندگیم رو نمیتونم بسپرم دست همسرم. ولی میتونم زندگیم رو بسپرم به ولی الله. وقتی کارم دست او باشه، خیالم راحته. چون اگر دیدم کسی داره توی زندگیم خرابکاری میکنه، میگم یکی دیگه سرپرست کار منه و همهی حسابها رو قراره خودش صاف کنه.
ما (منظورم افرادی که توی فضای دین دارن فعالیت میکنند) اصلا روی این چیزا کار نکردیم.
ببینیم یک فلسطین با یک "حسبنا الله" چطور ایستادگی کرده. ما هم حسبنا الله داریم و هم اولیاءاللهی داریم که اگر "ادرکنی" و "اغثنی" بگیم، ما رو درمییابند.
و من فکر میکنم ایران با قدرتِ مضاعف اینقدر مقتدر هست. واِلّا؛ فلا.
یه چیزی هم بگم: احساس بدجنس بودن میکنم، اینکه کادو نخریدن همسرم برای روز زن رو ربط دادم به تصادفش. واسه همین دلم میخواد خداوند بهم نشون میداد اگر اتفاقات یکی دو شب قبل از سفرش نیافتاده بود، اگر برام کادو خریده بود، اونوقت چه اتفاقی میافتاد :/