صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

خداحافظ دهه سوم سال‌های زندگی...

چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۵۱ ق.ظ

ولی اصلا معلوم نیست بتونم جمله بالا رو بگم.

۶ روز پیش؛ مصطفی و دوستانش تصادف بدی کردند و مصطفی از همه بیشتر آسیب دید. گردنش و قفسه سینه‌اش ضرب دیدند و خدا خیلی رحم کرد که جدی‌تر از این نبود.

دلم نمی‌خواد بهش فکر کنم... به اینکه ممکن بود الان دیگه پیش ما نبود و تمام زندگی، برای تک تک اعضای خانواده‌مون و پدر و مادرهامون زیر و رو بشه.

مرگ همینقدر جدی و نزدیک هست...

خدا خیلی رحم کرد. یکی از اقوامِ من، با تصادفی در همین مقیاس، یکی از پاهاش رو از دست داد.

برای مصطفی هم قطع نخاع شدن یا آسیب‌های جدی ستون فقرات دور نبود. اما خداوند نخواست که بلایی سرش بیاد. به ما رحم کرد. به من، به دخترها... و مخصوصا من.

من دیگه چیزی نمونده به اتمام سی سالگیم...

حالا احساس می‌کنم سی سالگی برام یک درک پخته‌تری از زندگی رو داره به هدیه میاره. درک عمیق‌تری از رنج، از محبت، از فداکاری...

دیشب داشتم فکر می‌کردم که در زندگی مشترکمون، بعید می‌دونم بتونم بعضی چیزها رو تغییر بدم و قطعا این مساله رنجم میده. مخصوصا وقتی علت اون رنج، یک انسان باشه. مخصوصا وقتی اون انسان رو دوست داشته باشی. 

قطعا طاقت آوردن سخت‌تر میشه وقتی علت رنج ما آدم‌هایی عاقل و بالغ هستند که دوستشون داریم و می‌دونیم اگر اون‌ها رفتارشون رو تغییر بدن، ما شادتر و آرام‌تر خواهیم بود.

من دوست ندارم آدم‌های زندگیم رو بسپرم به خدا. دلم براشون میسوزه. میدونم اگر سکوت کنم، اونا ممکنه تاوان بدن و دوباره غصه‌شون رو می‌خورم. هرچند الان بیشتر از ۵ سال پیش معتقدم که همون‌قدر که به من در زندگی فشار میاد، به همسرم هم فشار میاد...

دیشب وسط روضه فکر کردم، زندگیم رو نمی‌تونم بسپرم دست همسرم. ولی می‌تونم زندگیم رو بسپرم به ولی الله. وقتی کارم دست او باشه، خیالم راحته. چون اگر دیدم کسی داره توی زندگیم خراب‌کاری می‌کنه، میگم یکی دیگه سرپرست کار منه و همه‌ی حساب‌ها رو قراره خودش صاف کنه.

ما (منظورم افرادی که توی فضای دین دارن فعالیت می‌کنند) اصلا روی این چیزا کار نکردیم. 

ببینیم یک فلسطین با یک "حسبنا الله" چطور ایستادگی کرده. ما هم حسبنا الله داریم و هم اولیاءاللهی داریم که اگر "ادرکنی" و "اغثنی" بگیم، ما رو درمی‌یابند.

و من فکر می‌کنم ایران با قدرتِ مضاعف اینقدر مقتدر هست. واِلّا؛ فلا.


یه چیزی هم بگم: احساس بدجنس بودن می‌کنم، اینکه کادو نخریدن همسرم برای روز زن رو ربط دادم به تصادفش. واسه همین دلم می‌خواد خداوند بهم نشون میداد اگر اتفاقات یکی دو شب قبل از سفرش نیافتاده بود، اگر برام کادو خریده بود، اون‌وقت چه اتفاقی می‌افتاد :/
موافقین ۲ مخالفین ۳ ۰۳/۱۰/۱۲
نـــرگــــس

نظرات  (۴)

سلام عزیزم 

الحمدلله که آسیب جدی ندیدن 

الهی که همگی کنار هم صحیح و سلامت باشید

پاسخ:
سلام دزیره جان
البته که حتی هم‌اکنون هم نیازمند دعاهای سبزتان هستیم :)
۱۲ دی ۰۳ ، ۱۳:۳۶ استیص‍ ‍آل

خداروشکر که بخیر گذشت صالحه

هدیه ندادن رو خانوما به هر چیزی ربط بدن حق دارن. میتونی به اینکه انگشست شست پات میخوره به مبل هم ربط بدی و به نظرم واقعا به اون مربوطه و حق داری :))

پاسخ:
زهرا جان واقعا اینطوری نیست...
واقعا یک سری اتفاقات تکوینی می‌افته توی عالم. حالا نه به خاطر هدیه ندادن، ولی به خاطر غمگین شدن همسر...

یکی از دوستام تعریف می‌کرد در یکی از روزهای سرنوشت ساز زندگیش، تو خیال کن عروسی داداشش مثلا؛ شوهرش باهاش دعوا می‌کنه و در شرایطی که به کمک همسرش هم خودش و هم مادرش اینا احتیاج داشتند (چون به شدت دست تنها بودند)؛ قهر می‌کنه و مثلا از تهران؛ راه می‌افته سمت قم.

دوستم میگه من اون لحظه که ول کرد و رفت، توی کوچه متحیر مونده بودم! باورم نمیشد. بعدش سریع شروع کردم به دعا کردن براش. چون مطمئن بودم که الان توی راه یه اتفاقی براش می‌افته. و خلاصه شوهرش خدا رو شکر سالم میرسه به مقصد و بعدشم برمیگرده...
و این تجربه فقط من نیست. 
تازه هنوزم گردن همسر کامل خوب نشده. دارو میخوره  فیزیوتراپی میره :(
البته من اگر میدونستم قراره اینجوری بشه، میگفتم به درک که نخریده؛ جونش سلامت چون الان نزدیک سه ماهه که جورِ اونم من میکشم و زحمتم توی خونه خیلی زیاد شده :(

خداروشکر هزاربار شکر الحمدلله

خدا همسرتون رو برای شما و سه گل دخترش حفظ کنه سالیان طولانی در سلامتی انشاالله

بیا بغلم، چه استرسی تجربه کردی چه لحظه های سختی بوده

خداروشکر به خیر گذشته الهی زودتر سلامتی کاملشون رو به دست بیارن

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم از دلداریت.
باورتون میشه هنوزم گردن همسرم خوب نشده :(
به دعای شما خوبان من امید دارم.
۱۷ دی ۰۳ ، ۲۱:۵۲ سارا سماواتی منفرد

خدا را شکر که بخیر گذشته ، ان شا الله همیشه بلا از زندگیتون دور باشه و در صحت و آرامش  باشید.

پاسخ:
آره ولی متاسفانه هنوز وضعیت گردنش خیلی بده و بدجور درد داره :(

دو تا دکتر مغز و اعصاب گفتند عمل باید کنی 
ولی اصلا به دلمون نیست...
می‌خواهیم پیش دکترهای دیگه هم بریم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">