صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

قاعده بازی

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۴۴ ب.ظ

یه اتفاق‌ مهمی در دو ماه گذشته رخ داد که من اون رو اینجا ننوشتم. بیشتر چون اعصابم رو به بازی گرفته بود و دوست داشتم در سکوت حل بشه. اونم این بود که تختِ فاطمه‌زهرا بِد باگز داشت و یه مقدار توی خونه هم پخش شده بودند. حالا ازم نخواهید بگم‌ بِد باگز چیه. اسمش رو هم نبر دیگه: ساس :(
تخت رو که گذاشتیم تو تراس. منم اولش هی مقاومت کردم که خونه رو سم‌پاشی نکنیم و آلودگی شیمیایی ایجاد نکنیم و هر روز خونه رو جارو زدم. ولی بی‌فایده بود. بلاخره یک دور سم‌پاشی کردیم. بعد از چند روز دوباره برگشتیم خونه ولی تک و توک از اون اسمش رو نبرهای لعنتی باقی مونده بودند و همون‌ها یه جورایی من رو زجر و شکنجه می‌دادند. دیگه از خوابیدن می‌ترسیدم. دلیلش هم این بود که بیشتر هم من رو نیش می‌زدند و البته فاطمه‌زهرا رو. ولی شوهرم رو اصصصلا! یه پماد هم داشتیم مخصوص گزیدگی که اگر اون نبود اینقدر خودمون رو می‌خاروندیم که بمیریم! :))
خلاصه دوباره سم‌پاشی کردیم.
وقتی برگشتیم بعد از چند روز متوجه شدیم که بازم نابود نشدند :( اما این‌بار بیشتر به خودم مسلط بودم و نمی‌دونم چی شد که یک‌هو یاد کتاب جادو + افتادم‌.
رفتم و یکی دوتا روش پیدا کردم و مامان برام برگ زیتون از محوطه‌شون چید و صبح پنج‌شنبه، بین‌الطلوعین، آیه شریفه رو روشون نوشتم و گذاشتمشون چهارگوشه خونه.
بعد از این‌ کار هم آرامش گرفتم هم دیگه خبری از اون گزیدگی‌های دردناک نبود. فکر کنم هنوز هم نیش می‌خورم ولی عجیبه که مدل گزیدگی دیگه شبیه سابق نیست. نمی‌دونم چی شده! هرچی که هست اوضاع خوبه :)
بعد از شهادت حاج قاسم هم یک اتفاقی که مدت‌ زیادی بود من منتظرش بودم، بلاخره محقق شد. اما چیزی که من از همه‌ی این بالا و پایین‌ها فهمیدم یه چیز دیگه بود‌. چیزی که مطمئنم خیلی‌ها هنوز متوجهش نشدند و خودم هم متوجهش نبودم. نمونه‌ش هم همون مطلبی بود که قبلا در مورد این مسائل نوشته بودم. خیلی هم ساده و پیش‌پا افتاده‌است. اونم این که: همه‌ چیزِ دنیا بهانه است برای توحیدی زندگی کردن.
اون بهانه می‌تونه بِد باگز باشه که من قلبم رو آروم کنم و دست از جزع فزع بردارم و از خدا کمک بخوام. حتی همون چهارتا برگ زیتون و کاری که انجام دادم، گرچه ماثوره‌است ولی بازم بهانه‌ است برای توحیدی زندگی کردن. یعنی خودش به خودیِ خود، موضوعیت نداره. مهم توحید هست.
اون بهانه می‌تونه هر چیزی هست که الان ذهنت رو درگیر کرده...
مجرد بودن یا متاهل بودن. پولدار بودن یا در تنگنا بودن، بچه‌داشتن یا نداشتن، اشتغال یا بیکار بودن یا چیزهای ساده‌تر: لباس پوشیدن، آراستگی، ورزش کردن، رژیم گرفتن، مهربانی کردن به خانواده و دیگران، کتاب خواندن، درس خواندن، دانشگاه رفتن...
همش باید حواست رو جمع کنی که بدونی حرکت بعدی چیه! مثلا الان که بچه گریه می‌کنه، چطوری عمل کنی که توحیدت خدشه‌دار نشه.
تازه توحیدی زندگی کردن راحت‌تر از غیرتوحیدی زندگی‌کردنه. چون توحید مطابق فطرت و طبیعت جهانه.
گاهی دلم میسوزه که بعضی از آدم‌ها این قاعده‌ها رو بلد نیستند. وقتی اونا رو میبینم توی دلم میگم: شاید ناراحت بشن من ایراد کار رو بهشون بگم اما بلاخره باید یه جوری زکات علمم رو بدم. میام اینجا می‌نویسم.
یه تاجری توی کانالش تفسیر سوره لیل رو از منظر اقتصادی نوشته بود:... اینکه اگه دیدید که براحتی به یه خواسته‌ای رسیدید، بدونید حداقل یکی از اینها رو درست رعایت کردید:
۱. به اون خواسته نچسبیدید
۲. خودتون تقلا نکردید اون خواسته رو انجام بدید و گذاشتید خودش درست شه
۳. به هر چی زیبایی تو مسیر خواسته‌تون بوده توجه کردید
(فامّا من اعطی و اتّقی و صدّق بالحسنی، فسنیسّره للیسری)
و برعکسش
۱. اگه به چیزی چسبیدید (و امّا من بَخِلَ)
۲. یا خواستید خودتون بدون نیاز به روال جهان محققش کنید (واستغنی)
۳. و زیبایی‌های مسیر رو ندیدید (و کذّبَ بالحسنی)
پس سختی‌ها سر راه‌تون قرار میگیرن (فسنیسّره للعسری)
وظیفه ما (خدا و سیستم جهانش) بود که این قانون رو بگیم که آگاهتون کردیم، دیگه خود دانید (اِنّ علینا لَلهُدی)
قسم به شب که این قانون درسته (واللّیل اذا یغشی...)
پی‌نوشت ۱: اینها برگرفته از سوره لیل (شب) بود.
پی‌نوشت۲: اگه بتونیم به هدفی راحت‌تر برسیم کارایی و اثربخشی زیاد میشه... پس استفاده مدیریتی داشتیم.
وقتی این مطلب رو خوندم یاد یه خاطره قدیمی افتادم. یادمه اوایل ازدواج که خیلی تو تنگنا بودیم چله سوره لیل گرفته بودم‌. تو کتاب جادو نوشته بود باعث میشه یه پول خیلی قلنبه بهتون برسه. من اون زمان حتی یک بار هم ترجمه این سوره رو نخوندم و خیلی نمی‌دونستم معنیش چیه. بعدش هم که چله تموم شد، هیچ اتفاقی نیافتاد. ولی من اعتقادم رو از دست ندادم. بعد از اون چله یه جور بی‌نیازی و آرامشی گرفته بودم انگار که یه پول قلنبه دارم. هیچ‌وقت هم داستان پول قلنبه اتفاق نیفتاد ولی فهمیدم که نیازی هم به اون پول ندارم. من همه‌چیز دارم. یه سرپناه، یه مرکب، چیزی برای خوردن، کاری برای کردن و عشق و خدا.
چند روز پیش که دوستام خونمون بودند، گفتم: بچه‌ها، من الان حسرت هیچ‌چیزی رو ندارم. چون شاید من آرزوهای دیگه‌‌ای داشته باشم، مثلا دلم بخواد برم کلاس سوارکاری، ولی حتی اگر پولش رو هم داشته باشم، نمی‌تونم برم با دوتا بچه. پس نیازی به پولش ندارم.
حسرت چیزی رو ندارم چون شاید دلم بخواد یه قسمت کوهپایه‌ای‌تر شهر ساکن باشم ولی این‌جا پیش مادرم خوشحال‌ترم. اونا دوست دارند در جوار حضرت عبدالعظیم باشند و این‌جا همه‌چیز خوبه و ما خوشحالیم.
حسرت ندارم چون شاید دلم بخواد خودمون خونه بخریم ولی چه فرقی می‌کنه من تو خونه اجاره‌ای باشم یا شخصی. وقتی این‌جا اینقدر بزرگه که من نمی‌رسم تمیزش کنم و پرنور و تمیزه و چند تا همسایه عالی دارم که اگر جای دیگه‌ای باشم از دستشون می‌دم، چرا باید آرزوی دیگه‌ای کنم؟
دوهفته پیش دکتر پیغامی اومده بود کلاس‌ طرح‌کلی. گفت ۲۰ تا دوگانه پیدا کردم که واقعی نیستند. مثل: علم یا ثروت، زن یا مرد، دنیا یا آخرت و... فقط یک دوگانه واقعی هست: حق یا باطل!
می‌دونم که این مطلب خیلی اصولی نوشته نشد. همش تو هم تو هم... ولی باید می‌نوشتم. ببخشید که خوب نشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۵
نـــرگــــس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">