دوست داشتم امروز بریم پیادهروی جاماندگانِ اربعین.
با اینکه وقتی مصطفی نبود گفتم من دیگه جاماندگان نمیرم و ...
و چند روزه هم هی میگم من دیگه اربعین کربلا نمیرم و ...
آخه ناراحتم. احساس میکنم این همه بیتوفیقیم به خاطر اینه که یه فرزند ناخلفم... پدرم از دستم ناراحته. یعنی درست فکر میکنم؟ نمیدونم آیا امامحسین(ع) میخواد من رو ادب کنه؟ اصلا نمیتونم وضعیت خودم رو تحلیل کنم! کمک!!!
گرچه همسر پیامک داده: "ببین جوری جمیت داره میاد ک انگاری تا سبح هس" یعنی وقت نداشته بدون غلط املایی بنویسه :/
همسرم و بچههای مسجدشون ایستگاه زدن کنار خیابون اصلی. چند روزه درگیر کارهای ایستگاهه. پول جمع کردن برای خرید و مکان ایستگاه و ...
دیروز هم که کلی کار بود که حوصله تعریفش رو ندارم.
امروز از صبح رفت برای کارهای ایستگاه و الان ساعت یک ظهر هست.
سهم من پشتیبانی ایشون در منزل و شنیدن صدای هلیکوپترها و مداحی موکبهای بزرگِ خیابونه.
و با اینکه دوست دارم برم ولی حس میکنم به تهدیگش هم نمیرسیم! تازه همه راهپیماییها تو ایران صبح تا ظهره! نه بعد از ظهر :( اینجوری دیگه حسِ پیادهرویِ واقعی بهم دست نمیده :(
+ این مطلب تکمیل میشه.
+ در مورد مطلب قبل واقعا اصلِ کلامم به حاشیه رفت!!! عنوانِ مطلب خیلی گویاست. احتمالا پینوشت خواهد خورد.
خب همسر اومد... خستهی خسته. و خستگی اون و اذیتهای زینب و کمی تنبلی از جانب من و همسر دست به دست هم داد که وقتی با کالسکه به خیابان اصلی رسیدیم دیدیم تموووم شده!
خیلی ناراحت شدم. برگشتیم تا با ماشین بریم سمت مسجد. یه ذره بحث کردیم الکی. گفتم بهش همش تقصیر توئه که برای خانواده وقت نمیذاری. اون از سفرت اینم از الان. قبول نمیکرد. بعدم بحث رو منحرف کرد که: بهم اقتدا نمیکنی؟ از عدالت ساقط شدم؟ منم واقعا حوصله بحث جدید رو نداشتم. ولی واقعا اگر حرف نزنم دونه دونه موهام قراره سفید شه...
خلاصه تو مسجد اذان رو که گفت، پاشدم نزدیک صفهای نمازگزارها شدم. بعدش به خودم گفتم: شوهرم به همه خیر میرسونه. فقط به من ظلم کرده _البته اگر کرده باشه_ پس اگر نبخشمش عدالتش پَر میشه... بخشیدمش و حداقل به زعم خودم باعث شدم نماز بقیه هم صحیح بشه! (چقدر از خود متشکرم!!! ) ولی نمازی که پشت سرش خوندم بهم چسبید. مدتها بود که به جز نماز صبح، نمازاش رو ندیده بودم. صداش موقع حمد و سوره یه جور خوبتری بود... معمولا از نماز خوندن پشت سرِ آخوندِ جوان خوشم نمیاد ولی این بهم چسبید.
بعد از نماز انگار بهش الهام شده بود که بخشیدمش... هرچند بازهم شکایت میکردم... ولی میدونم... تهِ دلم میدونم اگر قرار باشه ناراحت باشم باید اول از دستِ خودم ناراحت باشم و شخصا عذاب وجدان داشته باشم... ولی چیکار کنم. من خیلی ضعیفم. میترسم تک و تنها کالسکه دوقلو رو تو خیابان راه بیاندازم... ضعیفم خدایا... یا ربّ ارحم ضعف بدنی :'(
خب... ناراحتیِ من ادامه پیدا کرد... البته توقع هم ندارم دوستانِ مجردم یا دوستانِ متاهلی که هنوز بچهدار نشدند و فارغالبال سفر میروند و دوستانِ متاهلی که بچههای بزرگ دارند، من رو درک کنند. ته دلتون بگید این صالحه چقدر درگیره. چقدر ضعیفه... عیبی نداره. یادم میاد سرِ ماجرایِ اردوجهادیِ عیدِ امسال هم چقدر دخترایِ تازه متاهلشدهی گروه پزشکیمون من رو نواختند ولی آخرش هم من مثل بقیه دوستانِ همگروهیم، کارم رو انجام دادم. گرچه خیلی سختم بود... چنانکه گفتم قبلا.
عیبی نداره. خدا قسمتتون کنه شما هم بچهدار بشید و طعمِ سختیها و شیرینیهاش رو توامان بچشید.
البته شرایط مشابه خودم رو هیچوقت در میان اطرافیان ندیدم و بعضا در بعضی از کتابهای همسران شهدا!!!! شبیهش رو دیدم ولی متاسفانه من اینجوری نیستم که تحمل این شرایطی که بر من گذشت، برام راحت باشه و فراموش کنم و یا بسوزم و بسازم. نمیتونم.
بله! تا یه حدی در توانم هست و زورم رو میزنم ولی اتفاقاتی که افتاد و کمابیش اینجا نوشتم و صدالبته همهچیز قابل گفتن نبوده و نیست، در توانِ من نبود. استرس و خستگی اون روزها هنوز هم برای من باقی مونده.
آخرش هم به همسر گفتم. یه مداحی از میثم مطیعی رو با گوشیم رو شروع به پخش کردم و اینطوری شروع کردم که گفتم: خودت رو بذار جایِ من. و دوباره براش همهچیز رو مرور کردم. همین چیزایی که تو وبلاگم مینویسم و اون هیچوقت نمیخونه رو گفتم. خیلی آرام... خیلی مهربان...
آخرش گفت: چیکار کنم که تو استرس نداشته باشی؟ میخوای بریم محضر تعهد بدم که دیگه اربعین نمیرم؟ گفتم به چه دردم میخوره؟ گفت: سه ماه تا ۶ ماه حبس داره اگر بزنم زیر قولم. گفتم: بووووق! من بدون تو یه روز هم نمیتونم تحمل کنم! سهماااه! تا ۶ماه بری زندوون؟؟؟ و هر دومون خندیدیم و همسر بازهم کمی حرف زد تا روانِ من رو متقاعد و آرام کنه.
خودش هم میدونه. از اربعین برنگشته به فکر هماهنگی اردوجهادیه، از اردو برنگشته به فکر اربعین. قرار شد بیشتر ملاحظه من رو بکنه...
امیدوارم بریم به سمت تعادل...
شما هم ببخشید من رو اگه کامتون تلخ میشه... سعی میکنم همیشه بعدش از شیرینیها هم بنویسم :)
کدوم فرزند ناخلف پاشو جمع کن خودتو :|
گیرم ناخلف اصلا بدترین بچه ولی ناموسا چی فکر کردی پیش خودت؟ :))
امام حسین مگه بچه است که بخواد از این لوس بازیا داشته باشه بگه خب تو بدی منم دیگه قهرم :))