صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

جامانده‌ی ۱۰۰% اربعین ۹۸

شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۳۳ ب.ظ
دوست داشتم امروز بریم پیاده‌روی جاماندگانِ اربعین. 
با این‌که وقتی مصطفی نبود گفتم من دیگه جاماندگان نمی‌رم و ...
و چند روزه هم هی می‌گم من دیگه اربعین کربلا نمی‌رم و ...
آخه ناراحتم. احساس می‌کنم این همه بی‌توفیقیم به خاطر اینه که یه فرزند ناخلفم... پدرم از دستم ناراحته. یعنی درست فکر می‌کنم؟ نمی‌دونم آیا امام‌حسین(ع) می‌خواد من رو ادب کنه؟ اصلا نمی‌تونم وضعیت خودم رو تحلیل کنم! کمک!!!
گرچه همسر پیامک داده: "ببین جوری جمیت داره میاد ک انگاری تا سبح هس" یعنی وقت نداشته بدون غلط املایی بنویسه :/
همسرم و بچه‌های مسجدشون ایستگاه زدن کنار خیابون اصلی. چند روزه درگیر کارهای ایستگاهه‌. پول جمع کردن برای خرید و مکان ایستگاه و ... 
دیروز هم که کلی کار بود که حوصله تعریفش رو ندارم.
امروز از صبح رفت برای کارهای ایستگاه و الان ساعت یک ظهر هست.
سهم من پشتیبانی ایشون در منزل و شنیدن صدای هلی‌کوپتر‌ها و مداحی موکب‌های بزرگِ خیابونه. 
و با اینکه دوست دارم برم ولی حس می‌کنم به ته‌دیگش هم نمی‌رسیم! تازه همه راهپیمایی‌ها تو ایران صبح تا ظهره! نه بعد از ظهر :( اینجوری دیگه حسِ پیاده‌رویِ واقعی بهم دست نمی‌ده :(
+ این مطلب تکمیل میشه.
+ در مورد مطلب قبل واقعا اصلِ کلامم به حاشیه رفت!!! عنوانِ مطلب خیلی گویاست. احتمالا پی‌نوشت خواهد خورد.

خب همسر اومد... خسته‌ی خسته. و خستگی اون و اذیت‌های زینب و کمی تنبلی از جانب من و همسر دست به دست هم داد که وقتی با کالسکه به خیابان اصلی رسیدیم دیدیم تموووم شده!
خیلی ناراحت شدم. برگشتیم تا با ماشین بریم سمت مسجد. یه ذره بحث کردیم الکی. گفتم بهش همش تقصیر توئه که برای خانواده وقت نمی‌ذاری. اون از سفرت اینم از الان. قبول نمی‌کرد. بعدم بحث رو منحرف کرد که: بهم اقتدا نمی‌کنی؟ از عدالت ساقط شدم؟ منم واقعا حوصله بحث جدید رو نداشتم. ولی واقعا اگر حرف نزنم دونه دونه موهام قراره سفید شه... 
خلاصه تو مسجد اذان رو که گفت، پاشدم نزدیک صف‌های نمازگزارها شدم. بعدش به خودم گفتم: شوهرم به همه خیر می‌رسونه. فقط به من ظلم کرده _البته اگر کرده باشه_ پس اگر نبخشمش عدالتش پَر میشه... بخشیدمش و حداقل به زعم خودم باعث شدم نماز بقیه هم صحیح بشه! (چقدر از خود متشکرم!!! ) ولی نمازی که پشت سرش خوندم بهم چسبید. مدت‌ها بود که به جز نماز صبح، نمازاش رو ندیده بودم. صداش موقع حمد و سوره یه جور خوب‌تری بود... معمولا از نماز‌ خوندن پشت سرِ آخوندِ جوان خوشم نمیاد ولی این بهم چسبید.
بعد از نماز انگار بهش الهام شده بود که بخشیدمش... هرچند بازهم شکایت می‌کردم... ولی می‌دونم... تهِ دلم می‌دونم اگر قرار باشه ناراحت باشم باید اول از دستِ خودم ناراحت باشم و شخصا عذاب وجدان داشته باشم... ولی چیکار کنم. من خیلی ضعیفم. می‌ترسم تک و تنها کالسکه دوقلو رو تو خیابان راه بیاندازم... ضعیفم خدایا... یا ربّ ارحم ضعف بدنی :'(

خب... ناراحتیِ من ادامه پیدا کرد... البته توقع هم ندارم دوستانِ مجردم یا دوستانِ متاهلی که هنوز بچه‌دار نشدند و فارغ‌البال سفر می‌روند و دوستانِ متاهلی که بچه‌های بزرگ دارند، من رو درک کنند. ته دلتون بگید این صالحه چقدر درگیره. چقدر ضعیفه... عیبی نداره. یادم میاد سرِ ماجرایِ اردوجهادیِ عیدِ امسال هم چقدر دخترایِ تازه متاهل‌شده‌ی گروه پزشکی‌مون من رو نواختند ولی آخرش هم من مثل بقیه دوستانِ هم‌گروهیم، کارم رو انجام دادم. گرچه خیلی سختم بود... چنانکه گفتم قبلا.
عیبی نداره. خدا قسمتتون کنه شما هم بچه‌دار بشید و طعمِ سختی‌ها و شیرینی‌هاش رو توامان بچشید.
البته شرایط مشابه خودم رو هیچ‌وقت در میان اطرافیان ندیدم و بعضا در بعضی از کتاب‌های همسران شهدا!!!! شبیه‌ش رو دیدم ولی متاسفانه من اینجوری نیستم که تحمل این شرایطی که بر من گذشت، برام راحت باشه و فراموش کنم و یا بسوزم و بسازم. نمی‌تونم.
بله! تا یه حدی در توانم هست و زورم رو می‌زنم ولی اتفاقاتی که افتاد و کمابیش اینجا نوشتم و صدالبته همه‌چیز قابل گفتن نبوده و نیست، در توانِ من نبود. استرس و خستگی اون روزها هنوز هم برای من باقی مونده. 
آخرش هم به همسر گفتم. یه مداحی از میثم مطیعی رو با گوشیم رو شروع به پخش کردم و اینطوری شروع کردم که گفتم: خودت رو بذار جایِ من. و دوباره براش همه‌چیز رو مرور کردم. همین چیزایی که تو وبلاگم می‌نویسم و اون هیچ‌وقت نمی‌خونه رو گفتم. خیلی آرام... خیلی مهربان... 
آخرش گفت: چیکار کنم که تو استرس نداشته باشی؟‌ می‌خوای بریم محضر تعهد بدم که دیگه اربعین نمی‌رم؟ گفتم به چه دردم می‌خوره؟‌ گفت: سه ماه تا ۶ ماه حبس داره اگر بزنم زیر قولم. گفتم: بووووق! من بدون تو یه روز هم نمی‌تونم تحمل کنم! سه‌ماااه! تا ۶‌ماه بری زندوون؟؟؟ و هر دومون خندیدیم‌ و همسر بازهم کمی حرف زد تا روانِ من رو متقاعد و آرام کنه.
خودش هم می‌دونه. از اربعین برنگشته به فکر هماهنگی اردو‌جهادیه، از اردو برنگشته به فکر اربعین. قرار شد بیشتر ملاحظه من رو بکنه...
امیدوارم بریم به سمت تعادل...

شما هم ببخشید من رو اگه کامتون تلخ میشه... سعی می‌کنم همیشه بعدش از شیرینی‌ها هم بنویسم :)
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۷
نـــرگــــس

اربعین حسینی

نظرات  (۷)

کدوم فرزند ناخلف پاشو جمع کن خودتو :|

گیرم ناخلف اصلا بدترین بچه ولی ناموسا چی فکر کردی پیش خودت؟ :))

امام حسین مگه بچه است که بخواد از این لوس بازیا داشته باشه بگه خب تو بدی منم دیگه قهرم :))

پاسخ:
حرفت خیلی درسته ولی ادب کردنِ امام‌حسین اول واسه خودمه... برای رشدم. 
فکر نکنم برای منِ گناهکار فقط جلو‌ه‌ی مهر و لطف آقا مصداق داشته باشه...

چه نا امیدانه نوشتی..

یادمه یه بزرگی میگفت واسه کارایی میخواید انجام بدین (هر کار خیری از واجب و مستحب.‌..) نگین به دلم میشینه یا نمیشینه! ممکنه شما به دلتون نشینه اما اصل کاری قبولش کنه. در واقع این ب دل بودن و نبودن و یه جور دام میدونستن.. حیف یادم نیست کی بود اینو گفت

پاسخ:
آره‌‌‌‌... دامی که من توش افتادم 
خیلی بد شد. خیلی.
سهم من حسرت شد.
۲۸ مهر ۹۸ ، ۰۹:۰۲ دچارِ فیش‌نگار

https://www.leader.ir/fa/media/play/27713?year=1398&type=0&page=1

پاسخ:
فقط مداحیِ تاسوعایِ بیتش...
۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۶:۲۷ دچارِ فیش‌نگار

الان جستجو کردم که گوش بدمش

مرسی

 

ببین میفهممت خیلی سخته نبودنهای همسر...

یادمه زندگینامه ی شهید صدرزاده رو میخوندم از زبون همسرشون، انقدرررر از دست شهید و صبر مظلومانه ی همسرش عصبانی میشدم که چند بار وسطای کتاب محکم کتابو بستم😌 

البته آخر کتاب با شهید آشتی کردم😊 ولی جنس ناراحتیهات رو میفهمم.

چیزی هم که بدرد این مشکل میخوره اینه که مدام و مدام با همسرت حرف بزنی (نه غر) و خیلی مهربونانه از حال خودتم بگی. بالاخره یه روزی یه نیمچه درکی میکنن.

و اینکه چقدررر اجر تو بابت پشت جبهه بودن بالاست رو مدام برای خودت یادآوری کن.

همسر منم تقریبا یا همش دنبال کارشه (که یجور جنگ نرمه) یا خواسته های پدر مادرشو برآورده میکنه. خیلی اوقات گریه میکنم از دستش که انقدرررر کم دارمش اما این دو تا نکته ی بالا رو که گفتم گاهی کمکم میکنه.

علاوه بر اون، بواسطه ی رشته ام در معرض شنیدن مشکلات مردم قرار دارم. و خیلی اوقات که بدلایل مختلف با همسر بحثم میشه، یاد مشکلات دیگران میفتم و خدا رو شکر میکنم که مشکلاتم با همسرم ایناست.

معتقدم هر کس در دنیا رنجی رو باید تحمل کنه و خدا رو شکر میکنم رنجهام بیش از حد ظرفیتم نیستن. 

پاسخ:
اوه اوه اوه. یعنی انقدر همسر شهید صدرزاده صبوری می‌کرده! باید بخونم :)

آره. همیشه همین کاری که می‌گی رو می‌کنم... 
احسنت... اون دو خط آخرت رو می‌گم... 
اون سومین جمله‌ی قصارم رو تو پست جملات قصار صالحه یادته؟؟؟ :)
۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۷ آب‌گینه موسوی

من بهت حق می‌دم. همسرت باید بیشتر وقت بذاره. هم برای خودت و هم برای بچّه‌ها.

اگه ایشون می‌خواست فقط در راهِ زیارت و عبادت و جهاد باشه، چرا ازدواج کرد؟

همیشه این وقت‌ها یادِ حاج احمد متوسّلیان میفتم که اونقدر مرد بود که به مادرش گفت، من ممکنه شهید بشم، واسه همین ازدواج نمی‌کنم تا یکی دیگه رو وابسته و دلتنگِ خودم نکنم...

اصلاً از حقّت کوتاه نیا! جنابِ همسر، شرعاً و اخلاقاً مسئوله و مقصّر تو این جریان.  

پاسخ:
حالا خوبه که ازدواج کرده با من :)
من خیلی راضی ام... :)))
اتفاقا بعد از این ماجراها از دلم داره در میاره :)
۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۴:۳۴ آب‌گینه موسوی

الهی الحمدللّه که راضی هستی. اِن‌شاءللّه خوش باشید و عاشق!

آفرین به ایشون! :)

پاسخ:
:)) ممنونم عزیزم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">