صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

مطلب قبلی رو نمی‌خواستم منتشر کنم و گذاشته بودم برای بعد از این مطلب‌ که اشتباها منتشر شد. دوست داشتید اونم بخونید.

یک مطلب نوشتم که چطور تونستم دوران تحصیل رو با وجود بچه‌داری و فشار زیاد و اتفاقات گوناگون پشت سر بذارم و گفتم راه حل، برنامه‌ریزی نیست. تمرکز هست. 
اول برای اینکه بدونید منظور من از تمرکز چیه؛ یک مطلب براتون پیدا کردم. کلیک کنید. حتما بخونیدش. 
به صورت خلاصه، منظور من از تمرکز به جای برنامه ریزی، استفاده از قدرت تمرکز + استمرار هست.
یک سری نکات به طور خلاصه در خصوص این روش می‌نویسم.
1. این روش مناسب چه کسانی هست؟ در درجه اول، مادرها. در درجه دوم کسانی که تا به حال در زندگی شون نتونستند یک هدف مهم و اساسی رو دنبال کنند و اون رو به طور کامل به اتمام برسونند. مثلا دوره لیسانس شون رو نیمه کاره رها کردند. مثلا دوره نویسندگی شرکت کردند و با وجود اینکه دوست داشتند تمومش کنند، اما با اهمال و تنبلی، تمریناتشون رو انجام ندادند و رها کردند. یا اینکه یک دوره آموزشی خریدند و هنوز فایل هاش رو گوش ندادند و هیچ تمرینی رو انجام ندادند.
چرا بیشتر مناسب مادرهاست؟ چون مادرها معمولا مجبور هستند قبل از هرچیز به انجام کارهای خونه، رسیدگی به بچه ها و ... فکر کنند و اون ها رو مدیریت کنند.
2. تمرکز اینجا یعنی چی؟ لزوما به معنیِ تمرکز داشتن حینِ انجامِ اون کار نیست. مثلا ممکنه شما سه چهار تا بچه قد و نیم قد داشته باشید و کارِ عمده و اساسی تون، مانوس شدن با دیوان حافظ باشه. شما ممکنه حینِ آشپزی هم شعر حافظ بخونید. ممکنه حینِ جارو زدنِ خونه هم شعر حافظ بخونید و یا بهشون فکر کنید. 
3. تمرکز برای پیگیری اهداف یعنی چی؟ یعنی شما در شبانه روز، یک کارِ عمده و اساسی داشته باشید که کنار همه ی کارهای معمولی تون، باید براش وقت پیدا کنید و انجامش بدید. مثلا اگر کسی داره قرآن حفظ می کنه، دیگه نمی تونه کنارش فعالیت فکریِ شدید مثل شرکت در دوره دکتری دانشگاه رو دنبال کنه. باید یکی شون رو انتخاب کنه. یا به مرور محفوظاتش اکتفا کنه و دکتری بخونه یا حفظ قرآن رو دنبال کنه و به مطالعه سبک برای آمادگی دکتری بپردازه. 
اما نکته اینجاست که شاید یک آدمِ عادی بتونه این دو تا کار رو انجام بده، اما یک مادر با چند تا بچه، حتی شاید همین برنامه سبک رو هم نتونه انجام بده. پس تمرکز برای برنامه ریزی، اینجا حکم می کنه که بین این دو تا یکی رو انتخاب کنه.
4. اگر مثلا ساعت 8 تا 9 صبح یا شب روزهای زوج، کلاس ورزش حضوری شرکت می کنید و این رو ترک نمی کنید، این کار شاملِ قضیه تمرکز نمیشه. یعنی لازم نیست حذفش کنید. وقتی کاری عادت شده، یا اینکه مثلا فعالیت بدنی + فعالیت فکری رو انتخاب کردید، هیچ لازم نیست که یکی رو حذف کنید.
اما در مورد مادرها، باز هم چون فعالیت جسمانی زیادی به خاطر بچه داری و خانه داری دارند، باز هم ممکنه مجبور باشند بین ورزش و شغل یا ورزش و درس، یکی رو انتخاب کنند. تا چه زمانی؟ تا زمانی که بدنشون کشش پیدا کنه برای ورزش.
5. وقتی می خواهید یک هدف رو دنبال کنید، یکی از کارهای مهم تون این باشه که فضای مجازی رو به شدت محدود کنید. من یک دوست خیلی مذهبی دارم، دو تا بچه کوچیک داره و داره دکتری ریاضیات می خونه. چند هفته پیش، اومدند منزلِ ما. مادرم اینا هم بودند. مادرم داشت به مناسبت شهادت سید حسن نصرالله گریزی زد به ماجرای پیجرها. دوستِ من، اصلا نمی دونست که ماجرای پیجرها چی چی هست! من اصلا باورم نمی شد. اما خب، دوستِ من فضای مجازی رو کاملا محدود کرده و هر روز دو ساعت صبح ها برنامه نویسی C++ کار می کنه و روی حیطه تخصصی خودش کار می کنه. شاید الان کمی جالب نباشه که از این چیزا کاملا بی خبر هست، اما الان وقتش رو روی اخبار نمیذاره چون باید بین رسیدگی به فرزندان یا درس خوندن و چک کردن مجازی، انتخاب کنه! و اون بهترین کار رو کرده: حذفِ مجازی.
6. نکته قبلی رو به شدت جدی بگیرید. عوامل حواسپرتی رو حذف کنید. مخصوصا اینستاگرام. مخصوصا پیامرسان های وقت گیر. در فضای مجازی، یک پیام رسان رو انتخاب کنید. گروه ها و کانال های بی فایده رو حذف کنید. یک کانال شخصی بسازید و آدرس کانال های مفید رو در اونجا ذخیره و اصل شون رو حذف کنید. تلفن ها و تماس های غیر ضروری رو حذف کنید. بعضی ها تماس می گیرند و یا وقت و بی وقت به منزل آدم میان و رها نمی کنند. اینا رو با نشان دادن عدم تمایل و بی حوصلگی به طرف مقابل، کم کنید. ذوق و شوق نشون ندید که دیگه ول کنند و برن.
7. راهکارهای جایگزین رو پیدا کنید ولی فقط از اون ها استفاده نکنید. مثلا کتاب فیزیکی رو کامل حذف نکنید و بگید به جاش فقط کتاب صوتی یا کتاب الکترونیک می خونم. گاهی این، گاهی اون، بهتره... ارتباط تون رو با کتاب فیزیکی هیچ وقت قطع نکنید. یا مثلا اگر به دوره قرآن نمی رسید هیچ جوره، لااقل صوت قرآن رو در زمان هایی که می تونید گوش بدید ولی بقیه روش های دوره رو حذف نکنید. 
8. جسارت به خرج بدید. گاهی می ترسیم مثلا لپ تاپ بیاریم جلوی دست، مبادا بچه خرابش کنه. نه! بیارید و مواظبت کنید. من از یک مادر سه فرزندی شنیدم که لپ‌تاپش که ابزار کارش بوده رو، می ذاشته روی پیشخون آشپزخونه و دو بار هم بچه ها لپ‌تاپش رو به فنا داده بودند و اون زمان با سومین لپ‌تاپش کار می کرد! عیبی نداره. برای هدفتون هزینه بدید. مثلا من خودم برای دوره های آموزشی پول دادم. گاهی هم فایل ها رو گوش ندادم ولی بهتر از اینه که یه گوشه بشینید و هیچ کاری نکنید.
9. حمایت گرفتن ها رو مدیریت و کانالیزه کنید که بهترین بهره ها رو ازش ببرید. مثلا مثل من نباشید که برید خونه مامانتون اما خودتون هم اونجا برید و بدون تمرکز از صبح تا شب بمونید و هیچ کاری رو جلو نبرید. بعدش هم خونه نامرتب رو تحویل مامانتون بدید و ایشون رو خسته کنید. 
به جاش دو ساعت بچه ها رو بذارید اونجا، اما یک ساعت در خانه با تمرکز کار کنید و بعدش برید سراغ بچه ها و برشون دارید و تمام. هم شما راضی، هم مامان راضی.
10. روزی یک ساعت، دو ساعت کار کردن، بهتر از اینه که منتظر یک روز خاص بمونید که در اون شش ساعت کار کنید. اصلا به درد نمی خوره. شما باید در همه ی 24 ساعت های یک هفته؛ با اون کارِ اساسی در ارتباط بمونید. مخصوصا کارِ علمی و فکری. نباید فترت ایجاد بشه. مگر کارهایی که استمرارِ روزانه در اون ها شرط موفقیت نیست.
11. از همون اول مشخص کنید که قراره در هر کدوم از نقش هاتون چطور عمل کنید. دختری، خواهری، همسری، مادری، خانه داری و نقش اجتماعی . مثلا من از وزنِ خانه داری خودم کم کردم و به وزنِ نقشِ اجتماعی خودم اضافه کردم. حالا اینجا یک نکته داره. از کدوم نقش می خواهید کم کنید؟ اگر زنی هستید که خونه تون اندازه یک بلاگرِ هوم سوییت زلم زیمبو داره، خب دیوانه میشید دور از جونتون. پس سبک زندگی رو هم باید این وسط مدیریت و تنظیم کنید. مثلا اگر یک خانواده گرم و صمیمی دارید، نمی تونید همون بِ بسم الله به بقیه بگید که دیگه نمی تونید مهمونی های فامیلی رو بیایید چون یک کار دیگه ای دارید.
12. مطلب قبلی که در مورد همسران و الگوی خانواده نوشتم، اینجا خودش رو نشون میده. چقدر با همسرتون همدل و همراه هستید؟ چقدر ایشون شما رو درک می کنه؟ چقدر آرزوها و امیال و مطلوبیت ها و استعدادهای شما رو درک می کنه؟ 
از نظر من، بهترین حالت اینه که زن و شوهر با همدیگه هم جهان بشن. مثلا همسرِ من میگه: من وظیفه خودم می دونم که بهت کمک کنم که بتونی نقش اجتماعی و حضور اجتماعی موثری داشته باشی. یا کلا نگاهش اینه که خانوادگی فدای انقلاب اسلامی بشیم. حالا تصورش رو بکنید که یک زن، یک سری تمایلات داره و مرد یک تمایلات دیگه ای... شرق و غرب...
اگر تفاوت زیاد باشه و دو طرف سعی نکنند که واقعا با همدیگه هم جهان و هم ذهن بشن، دو حالت داره: یا مرد تفوق پیدا می کنه یا زن. یعنی بسته به میزان ملایمت نشان دادن یکی از طرفین و سرسختی نشون دادن طرف دیگه، جهت گیری خانواده به سمت یکی از شرق یا غرب میره. اینجاست که باید گفت دوران مردسالاری و زن سالاری هنوزم تموم نشده :)

این دوازده تا نکته فعلا تقدیم شما. اگر سوال دیگری هست یا دوست دارید ناظر به یک سری فعالیت خاص در موردش صحبت کنیم، خیلی هم عالیه که پیام بذارید. من که خیلی استقبال می کنم :)
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۵ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۱۱
نـــرگــــس
فضای مجازی واقعا داره به فنامون میده، طوری که امکان فکر کردن رو ازمون گرفته.
سرِ ماجرای این انیمیشنِ 19 دقیقه ای که اسکار گرفت، خیلی سریع رگباری از نظرات مثبت و منفی منتشر شد.
یک عده از مذهبی ها که می گفتند انیمیشن خیلی خوب بوده و فقط حاشیه ها مثل بی حجاب رفتن اون خانم برای جایزه گرفتن و بی ادبی شوهرش و جام میِ در دست، جای تعجب داره و فاجعه رقم زده.
یک عده دیگه هم می گفتند که انیمیشن پر از نشانه برای زدنِ نسلِ قبلیِ انقلاب و زیر سوال بردنِ آرمان اون هاست.
واقعا دلم نمی خواد اظهار فضل کنم ولی افرادی که در این دو دسته قرار می گیرند، از نظر من خیلی ساده انگارانه به قضیه نگاه کردند.
اول اینکه شما وقتی انیمیشن رو می فرستی دستِ داورانِ غربی، باید ذهنیتِ اون ها رو فهم کنی و بدونی که اونا بر اساس چه پارادایم و چارچوب و قالب فکری ای دارند اثر رو قضاوت می کنند.
ذهنِ اونا خالی از جهت گیریهای سیاسی نیست. اصلا پارادایمشون بهشون اجازه نمیده که مفاهیم رو بدون جهت گیری های سیاسی فهم کنند!!! 
در پارادایم های تحقیق در علوم اجتماعی، پارادایم تفسیری همین رو میگه...
ما ایرانی ها از در سایه سرو یک فهم داریم...
اون غربی ها از در سایه سرو یک فهم دارند...

حالا هنر چیه؟ :) هنر اینه که یک اثری بسازی که به شدت دوپهلو باشه. که هم برای خوش آمد ایرانی ها باشه و هم خوش آمدِ غربی ها. و وقتی آمریکا بهش اسکار داد، این اثر بیشتر دیده بشه و چون پارادایم و فرهنگ مسلط در جهان؛ فرهنگ غربی هست، همون طوری فهم میشه که آمریکا می خواد. که در جهت تقویت ارزش ها و قدرت آمریکاست.

بعد سندرم اظهار نظر بی قرار باعث میشه، این وسط تو ایران، یک سری خودی به جان همدیگه بیافتند.

سندرم اظهار نظر بی قرار رو دیگه در کجا داریم؟
همین که یک عده مذهبیِ جوگیری که در ایران زندگی می کنند یا نمی کنند، به تقلید از تمِ ماه رمضانی ای که در اینستاگرام هست، معتقدند که برای تکریم و گرامیداشت ماه مبارک، از این فانوس های ماه رمضونی و اکسسوری ها و آویزها و ریسه ها بگیریم و خونه مون رو اینطوری تزیین کنیم.

من نمیگم ماه مبارک رو گرامی نداریم! اما اولا این فرهنگ مصرف گرایی غربی رو درک نمی کنم.
ما خودمون مناسک خودمون رو داریم برای گرامیداشت ماه مبارک. مثل افطاری های ساده... مثل شلوغ کردن مساجد در نوبت ظهر و قبل از افطار. و جالبه بدونید که این مدل مناسک تزیین و فانوس و ... بیشتر برای اهل سنت هست، تا ما شیعیان. 
تکریم ماه مبارک به وسیله این ابزارها و وسایل تزیینی، باعث میشه کم کم از روح ماه مبارک چیزی نمونه و در عوض، یک چرخه و بازار خاصی برای محصولات تزیینی ماه مبارک به وجود بیاد که تهی از معناست.
دقیقا مثل اتفاقی که داره برای جشن تکلیف دختران می افته. الان در جشن تکلیف ها فقط ما ظاهر پر زرق و برق رو چسبیدیم. بچه ای که پدر و مادرش نتونند براش جشن تکلیف لاکچری بگیرند، احساس کمبود و خسران می کنه. الان چقدر پول خرج می کنیم؟ چی دریافت می کنیم؟ بچه ها و والدین چقدر از احکام نماز و روزه بلد هستند و چقدر به جواهر دوزی جانمازشون توجه می کنند؟

سندرم اظهار نظر بی قرار باعث میشه یک عده خود فهیم پندارِ خود جهان دیده پندار، به ملت توصیه کنند که اینطوری ماه مبارک رو گرامی بدارند :)
۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۱۲
نـــرگــــس

من فکر می‌کردم فقط حالِ خودم بده! نگو مصطفی هم حالش خیلی بد بود. اینکه چطور آشتی کردیم رو در پی‌نوشت نوشتم.
اما اینکه چطور با قهر و آشتی کردن، باخت ندادم و تازه بُرد هم کردم، می‌خوام در موردش بنویسم. اولش مجبورم یه ذره تئوری قضیه رو توضیح بدم و ممکنه خسته بشید اما صبور باشید. چون اینا، اکتشافات مهم من و حاصل یه قهر سه روزه است...

حتما میدونید که... یه سری رویکردها در تنظیم روابط همسران وجود داره که میگه، زن‌ها به هیچ‌وجه نباید قهر کنند. باید خواسته‌هاشون رو با زبان نرم و لیّن به همسرشون بگن. توی ناراحتی‌هاشون هم باید سرشون رو روی شونه همسرشون بذارن و اشک بریزن و این چیزا. کلا باید نشون بدن که تو زندگی، اولویتشون، همسرشونه.

من این مدل طرح بحث رو قبول ندارم. به نظرم اولویت باید خانواده باشه. (خانواده‌ای که تحقق بخشِ طاعت‌الله هست) پس نصب العین باید خودِ خانواده باشه. به خاطر خانواده، زن همسرش رو تکریم می‌کنه، شوهر همسرش رو تکریم می‌کنه و الخ. و اینکه ظرافت رفتاری خانم‌ها رو زیر سوال نمی‌برم. نههه! اما معتقدم الان خانواده‌ها خیلی پیچیده‌تر از گذشته شدن و اقتضائات روابط زوجین ممکنه متفاوت شده باشه. مثلا؛ قدیم؛ زن‌ها هم درس نمیخوندند، هم بچه‌داری کنند. هم خانه‌دار نبودند؛ هم شاغل. علاوه بر اینکه، تغییر معماری خانه‌ها، وارد شدن اقتضائات زندگی مدرن و سرمایه‌داری مصرف‌گرایانه و تغییر الگوی مصرف در همه چیز، همه‌ی انتخاب‌های افراد اثر گذاشته...

بنابراین
ما اول باید فرم و شکل خانواده مشخص کنیم. این چیزی بود که من خودم بهش توجه نداشتم. چرا؟ چون همیشه با تلقیِ سنتی از جایگاه زن و نقش اون مواجه میشدم و به تبع اون، باید در حوزه خصوصی خانواده، یک زن کاملا سنتی می‌بودم، در حالی‌که من اصلا یک زن کاملا سنتی نبودم. زمانی که با هم ازدواج کردیم؛ منی رو پسندید که حاضر نبود بشینه تو خونه و ۲۴ ساعته خانه‌داری و بچه‌داری کنه. ایشون هم اینو می‌دونست ولی این روزها هم توجهش کم شده بود و هم به خاطر وضعیت گردنش، فشار زیادی از جهت کار خونه به من می‌اومد.
حالا معمولا پسرها موقع انتخاب همسر، از انتخاب زن‌های فعال اجتماعی دوری می‌کنند اما بدجوری ضرر می‌کنند. چرا؟ زنی که انتخابش بیشتر خونه است، و زنی که انتخابش هر دوی خانه و جامعه است، اینا فقط با هم فرق دارن. هیچ‌کدوم لزوما و یقینا و قطعا بهتر از دیگری نیست.

کافیه بدونیم فرقِ این دو شکل از خانواده با زن‌هایی با انتخاب متفاوت چیه؟
هر کدوم یک سری فرصت‌ها دارند، یک سری تهدیدها. ولی در نهایت، خیلی فرقی ندارند به جز از این لحاظ که زن در الگوی دوم (هم خانه هم جامعه) نقش‌آفرینی اجتماعی موثرتر و مستقیم‌تری داره.

فرصت خانواده سنتی اینه که توانِ فرزندآوری به خاطر فراغت و تمرکز زن در خانه، در درازمدت بالاتره. تهدیدش اینه که زن‌ها ظرفیت‌های کمی از خودشون رو آزاد کنند و این باعث بشه توی همون یکی دوتا بچه هم بمونند. فرصت دیگه اینه که زن‌ها از همسرشون با انجام دادن همون کارهای خونه، از شوهر حمایت اقتصادی قوی‌ای می‌کنند و مسیر صاحب‌خونه شدن و پیشرفت اقتصادی خانواده، اینطوری هموار میشه. اما تهدیدش اینه که زن‌ها تنوع زندگی و هدف از زندگی رو همین جنبه‌های اقتصادی فهم کنند و این از یه جایی به بعد، آسیب‌های خودش رو نشون میده. البته این مدل، مزیت های زیاد دیگری هم داره. مثلا خانم ها توان رسیدگی های بیشتری به همسر و بچه ها و خواسته هاشون دارند و این از ایجاد حس ناکامی در بچه ها در سنین پایین جلوگیری می کنه و خیلی خوبه.

اما در الگوی دوم، گرچه توان فرزندآوری و فرزندپروری پایین میاد اما با مدیریت در درازمدت، میشه یه بازه زمانی خاصی رو برای فرزندآوری اختصاص داد و یا اینکه کار رو با تدابیر و حمایت گرفتن موازی پیش برد. خیلی سخت‌تره اما زنِ الگوی دوم، برای این فشارها باید هدف مهمی رو دنبال کنه و اون هدف نباید پول باشه. اگر صرفا پول و کسب استقلال مالی باشه، دوام نمیاره. و بعد از مدتی می‌بینه با یک آنلاین‌شاپ هم با کسب درآمد می‌رسه. پس چرا ادامه تحصیل بده؟ چرا شغلِ معلمی رو انتخاب کنه؟ اما اگر نقش‌آفرینی اجتماعی به مثابه یک امر مقدس براش هدف شد، اون‌وقت اصلا تلاش کردن سخت نیست و تازه به خاطر تقدس این تلاش، امیدِ بسیار بزرگی رو در قلب خودش حس می‌کنه. ضمن اینکه رسیدن به کفایت اقتصادی در الگوی دومِ خانواده، می‌تونه خیلی راحت باشه، به شرطِ همراهی و همدلی زن و مرد و عبور از منیّت‌ها و خودمحوری‌ها.

حرف در مورد این دو مدل خیلی زیاده و هر دو هم مثل چاقوی دو لبه هستند. اینا رو اجمالا گفتم چون اگر می‌خواستم به بحثِ تمرکز و برنامه‌ریزی وارد بشم، باید اینا رو می‌گفتم. ضمن اینکه به خانواده هایی که رویکردهای فمینیستی و فرهنگ غربی پررنگ هست هم خیلی وارد نشدم.

خلاصه که ما با همسر بحث کردیم و یک دور اهداف خانوادگی و شکل خانواده‌مون رو مرور کردیم و به همدلی و همراهی ذهنی رسیدیم.
توی پرانتز: من اصلا برای آشتی کردن از تکنیک‌ها و فنون زنانه و دلبری استفاده نکردم. مشکل من با اون رویکردها اینه که ذهن مرد و زن رو از هم دور نگه میداره و گرچه این اتفاق لازمه اون رویکردها نیست، اما زن و مرد رو در موقعیت نابرابر قرار میده و تحقق الگوی دوم رو خیلی سخت می‌کنه یا دچار چالش می‌کنه.
برای همین، من پیشنهادم اینه که زن و شوهرها، با هم شطرنج بازی کنند! چون اونا رو در موقعیت برابر قرار میده :)


پ.ن: 

یک شنبه شب، (من) قهر کردم، چهارشنبه شب نشده، آشتی (ما) آشتی کردیم.
سه شنبه شب، رفته بود قم.
فاطمه‌زهرا ایموجیِ ابراز احساساتِ مثبت برای باباش پیامک کرده بود.
ایشون هم پاسخ داده بود. من بچه‌ها رو که خوابوندم، رگباری پیامک دادم که من این پیام رو نفرستادم و یه سری ناراحتی‌هام رو نوشتم براش. و بعد کمی گفتگو کردیم. اما قرار بود حضوری صحبت کنیم که بازم وقتی فردا صبحش اومد، سرِ بحث و گفتگو رو باز نکرد و چون افطاری مجردی دعوت بود، رفت و بازم حرف نزدیم و کلا همینا باعث می‌شد آشتی کردن خیلی سخت باشه برام.
ولی وقتی برگشت، پیشنهاد داد که بریم بیرون. منم دیدم خودش پیشنهاد داده، قبول کردم ولی قبلش نمیدونم چی شد که یه دست شطرنج زدیم و دیگه آشتی کردیم! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۲۷
نـــرگــــس

دلم می‌خواست در مورد خیلی چیزها بنویسم. یه ذره سیاسی و فرهنگی، مخصوصا در مورد سندروم بی‌قراری اظهارِ نظر! اما قبلش می‌خوام در مورد روزه‌اولی بودنِ فاطمه‌زهرا بنویسم. که باید بگم بزرگترین شانس زندگی مصطفی بوده. چون اگر فاطمه‌زهرا روزه‌اولی نبود، من این‌همه آشپزی نمی‌کردم و خبری از افطار و سحر هم نبود.
ولی الان حتما برای سفره افطار، یه چیز خوب، مثلا کاچی، شله‌زرد، سوپ، لقمه نون‌پنیر سبزی و گردو، یا به همراه زیتون و گوجه که دیگه لقمه مورد علاقه خودم میشه، آماده می‌کنم.
برای سحر، حتما غذای برنجی و سالاد شیرازی....
حالا چرا اگر دخملی نبود، هیچی درست نمی‌کردم؟ چون وقتی از دانشگاه برمیگردم خونه، خونه کن فیکون... و خسته‌ام و خوابالو. اگر بخوابم، کارها می‌مونه و هیییییچ کس هم در هیچ کاری کمکم نمی‌کنه. اگر هم نخوابم؛ ساعت ۸ شب جنازه میشم.
روزهای دیگه هم چندان فرقی نداره چون کلی کار دارم و مطالعه باید بکنم، بنویسم و متمرکز باشم. اما وقتی این کارها رو می‌کنم، بچه‌ها دوباره از غفلتِ تمرکزیِ من سوء استفاده می‌کنند و خونه رو می‌ترکونند.
و از نظر مصطفی، به جز روز اول ماه مبارک که خونه مادرم بودیم، همه‌ی روزا دمِ اذان جیغ جیغ کردم و دعوا راه انداختم.
البته که به خودم حق میدم! به نظر من، مصطفی جان علاوه بر اینکه وقتی می‌رسه خونه، به خودش حق استراحت کامل میده، بلکه حتی سعی نمی‌کنه با دختراش حرف بزنه که کمتر ریخت و پاش کنند یا کمتر جیغ و داد کنند و اعصاب من رو به فنا ندن. ضمن اینکه ایشون خیلی از شب‌ها به دلایل گوناگون، ساعت ۱۱ و ۱۲ از خونه میزنه بیرون و اصلا قبول نداره که این رفتارش درست به اندازه جیغ و دعواهای من زشته! حتی قبول نداره که اکثر شب‌ها این کار رو می‌کنه! ولی جیغ‌جیغ‌های قبل افطار من رو میشمره! همیشه من باید دست تنها بچه‌ها رو بخوابونم. طبیعتا خیلی فرسایشی هست و همین چیزا من رو از بچه‌داری داره متنفر می‌کنه. چون از اون طرف هم همسر تلاشی برای کمک کردن به من برای زود خوابوندن بچه‌ها به عمل نمیاره‌.
صدالبته از دست همسرخان خیلی شاکی‌ام. برای همین دمِ افطار دیگه وحشیِ وجودم بالا میاد. اما خب :) همسرخان اصلا این کم‌کاری‌های خودش رو نمی‌بینه و معتقده که خوشی زده زیر دلِ من.
من حتی انقدر خوشی زده زیر دلم که دلم نمی‌خواد عید برم مشهد! یعنی همون ده روزی از عید که محل کار همسرخان برامون هتل خوب گرفته... من دلم نمی‌خواد برم چون اونجا هم بساط جلسه بازیِ همسرخان و همکارانش به راهه. آره! اصلا دوست ندارم با همسر و بچه‌ها باشم. چی میگید؟
دیشب خیلی دلم گرفت. توی دلم گفتم: خدایا تو برای من همسر انتخاب کردی. مگه من چقدر نقش داشتم توی انتخابش؟ چرا هیچ‌کار نمی‌کنی؟ چرا یه کاری نمی‌کنی که تغییر کنه؟ چرا فقط من باید تغییر کنم و خودم رو بهبود بدم؟
جواب این سوالات رو دیدگاه‌های جزمی و متعصبانه مذهبی‌های سنتی اینجوری میدن: همسرته! ولایت داره بر تو...
آخ که چقدر متنفرم از این ادبیات.
البته این ادبیاتِ مصطفی نیست. اما در همین هوا نفس کشیده و رشد کرده. البته که قدردانش هستم که داره زندگی‌مون رو از لحاظ مادی تامین می‌کنه. ولی فقط همین؟ این دلیلِ مناسبی برای یک زندگی مشترک نیست. لااقل توی این دوره زمونه.
اینجاست که میگم کاش کسی شبیه خودم رو پیدا می‌کردم. صدالبته دیگه نرگسی که الان هستم نبودم.
ماه رمضونه... و من گاهی اشک می‌ریزم پیش خدا. که ای خدا، ببین من جراتِ قورت دادنِ یک قطره آب بی‌اجازه تو رو ندارم. من جرات مخالفت با تو رو ندارم. من دارم همش توی پازل تو بازی می‌کنم. من اگه دارم اینجوری زندگی می‌کنم، چون پازل عجیب و غریبِ تو به من میگه چیکار کنم. من تهِ تهش می‌تونم پازلِ زندگیم رو نچینم یا غلط غلوط بچینم.
لایمکن الفرارِ من حکومتک. پس چرا من اینقدر تنهام؟ چی برام قایم کردی؟ چی برام کنار گذاشتی یه جایی؟ چشم روشنی....

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲ ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۳۵
نـــرگــــس

امروز یکی از همکلاسی‌های دوره دکترامون انصراف داد.
یک آقایی بود که رتبه یک کنکور رو آورده بود. جوان بود. شاغل هم بود. طلبه سطح خارج بود و استادیار یک استادِ درس خارج. در دانشگاه بهشتی هم درس می‌گفت انگار. متاهل بود و یک بچه هم داشت تا جایی که می‌دونم. ارشد دانشگاه هم داشت از دانشکده الهیات دانشگاه تهران و اونجا فلسفه دین خونده بود. تفسیر قرآن هم می‌گفت و کار می‌کرد :)
به خاطر مشغولیت‌هاش و یک سری مشکلات و احتمالا مشکل تاریخ مدرکش که بعد از ۳۱ شهریور بود، انصراف غیررسمی داده فعلا.
اون یکی همکلاسی‌مون خیلی جوشِ این آقای بااستعداد رو می‌زد.
من اصلا دلم براش نسوخت! خوش به حالش، به قدر کافی فعال هست. بسه. کمی استراحت کنه بد نیست. ضمن اینکه ترم قبل، کلاس‌های شنبه رو محض حل شدن مشکل ایشون جا‌به‌جا کردیم و بردیم روز دوشنبه و بعدش واقعا شرایط ترم‌مون پیچیده شد و من اصلا دوست نداشتم این ترم هم این ماجرا تکرار بشه. چون حمایت گرفتن من از همسر و مادرم هم چالشی‌تر می‌شد.
سرِ کلاسی بودیم که استادمون مدیر گروه‌مون بود. من گفتم: مگه یه آدم چقدر ظرفیت روانی، فکری و زمانی داره! ۲۴ ساعت بیشتر که زمان نداره...
همکلاسی‌ام پرسید: پس شما چطور می‌رسید به کارهای دانشگاه خانم فلانی؟
استادمون هم گفت: اتفاقا برای منم جالبه بدونم و برام سواله.
دروغ چرا، قند تو دلم آب شد. انقدر به بیش‌فعالی خودم عادت کردم که به چشمم نمیاد اما وقتی استادم هم از کارم راضیه و می‌پرسه چطور می‌تونی، یعنی خوب! یعنی خیلی خوب!
فکر کنم شمایی که وبلاگ رو از ۱۴۰۰ خوندید، باید بدونید چطوری تونستم... سال ۱۴۰۰ و کرونا و نوزادِ چند روزه و کلاس آنلاین با بدنِ داغون از زایمان. مخصوصا فشارهای وحشتناک سال ۱۴۰۱... دست‌تنهایی‌هام در شب‌ها با بچه‌ی شیرخوار و یک بچه‌ی بدقلقِ تازه از پوشک گرفته شده و دست دردها و بدن دردها و بی‌خوابی‌ها و خستگی‌های عمیق ناشی از بردن ساک‌های سنگین از خونه‌مون به خونه مامان و برعکس. دفاعِ پرفشار از پایان‌نامه ۱۴۰۲ رو. استراحتی که سال تحصیلی ۱۴۰۲_۱۴۰۳ با حفظ قرآن، کلاس ورزش و مطالعه زبان کردم تا تونستم خودم رو آماده دوران تحصیلی جدید کنم...
اما چطوری.‌‌‌‌... فقط یک راز داره: من همه‌ی کارهای جانبی رو تعطیل کردم در طولِ ترم تا به واجب‌ترین‌ها برسم. من تمام تمرکزم رو گذاشتم که یک مامان و همسر معمولی، یک زنِ خانه‌دار سهل‌گیر و بی‌خیال و یک دانشجوی متوسط رو به بالا باشم. *
به همین سادگی‌. کاری که همکلاسیِ ما نکرد.


اما از این روزهای ماه رمضان می‌نویسم... گرچه فشار اصلی همزمانی کلاس‌های دانشگاه و ماه رمضان برای من، فردا تمام می‌شود. مدرسه دخترک روزه‌اولی، چهارشنبه تمام می‌شود و فقط می‌ماند برنامه‌ریزی برای تعطیلات.
از اینکه وقتی از زن‌ها و مادرهای موفق می‌پرسند راز موفقیتتون چیه، جواب میدن برنامه‌‌ریزی، متنفرم :)
برنامه‌ریزی نیست. تمرکز است. جمع‌کردن وقت‌های پرت از گوشه موشه‌های شبانه‌روز است. مثل من که امروز وقتی داشتیم می‌رفتیم افطاری خانه پسرخاله‌ام، توی ماشین سبزی پاک کردم... باران را تماشا نکردم تا پای حرفم بایستم.
من کل دوران ارشد، تفریحات محبوبم مثل کوه و ورزش صفر شد تا تمرکز کنم. من کلی غذای آماده و نیمه آماده خریدم که از پا نیفتم. من از زیبایی و آراستگی آرمانی خانه‌ام زدم تا فقط به درس فکر کنم. 
این اسمش تمرکز است. نه برنامه‌ریزی.
۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۰۲
نـــرگــــس

کدام آیه مسیر زندگی ام را روشن کرده؟ 

من اصلا نمیتوانم به این سوال پاسخ دقیقی بدهم. همه آیات برای من نور و تبیان بوده اند. 

شاید بهتر بود میپرسیدید کدام سوره راهت را بیشتر روشن کرده است؟ باز هم انتخاب برایم سخت است. 

راستش من اصلا با قرآن مواجهه جز به جز ندارم. من وقتی قرآن را باز می کنم، انگار به ملاقات کسی می روم. انگار قرآن برای من یک وجودِ نورانی است. کسی مثل امام. کسی که واقعا با من حرف می زند و هر بار از سخن گفتن با او لذت می برم. 

گاهی زندگی برایم سخت می شود. بعد دوست دارم کسی از شرایطی که در آن هستم با من سخن بگوید، قرآن را باز می کنم. آیه های صفحه های ظاهرا تصادفی، من را شگفت زده می کنند. 

نمی دانم دیده اید یا نه؟ بعضی ها خواب هایشان برایشان خیلی مهم است و آنها را یادداشت می کنند. من خواب هایم را نمی نویسم ولی تفأل هایم به قرآن را یادداشت می کنم. یادآوری آن ها، برایم بینهایت شیرین و جذاب است. 

قرآن کریم برای من یک معماست. همیشه آغوشش برای من باز است، اما گاهی هم که مدتی می گذرد و نمی خوانمش، احساس میکنم از دستم ناراحت می شود. بعد ناراحتی اش، غم و اندوه و افسردگی می شود و می رود در جانم. 

تعامل من با قرآن عزیز، شبیه یک دوستی دیرینه است. شبیه یک چیزی که از آغوش مادرم یا حتی قبلتر شروع شده و دلم می خواهد تا ابدیتم ادامه پیدا کند. حالا چطور فقط یک آیه را انتخاب کنم؟ آیات زیادی هستند که برای من معنایی خاص دارند. تداعی ویژه دارند. سوره های زیادی هستند که برایم یادگاری روزها و ایام مختلفی از زندگانی ام هستند. 

اما اگر بخواهم یک آیه را انتخاب کنم، آن آیه، آیه الکرسی است. آیه ای که تاکید شده است به عنوان تعقیبات نماز خوانده شود. همیشه اولین گزینه من برای تعقیبات، این آیه است. این آیه برای من خیلی ویژه است. یک مأمن است. 

شب عروسی ام، تصادف وحشتناکی کردیم. آیه الکرسی مثل آب روی آتش از زبانم بر قلبم جاری شد. چند شب پیش هم خواب دیدم. خوابِ موجودِ ترسناکی که به من حمله کرد. آنقدر ترسناک بود که زبانم در بیداری به خواندن آیه الکرسی حرکت کرد. من با این آیه خیلی امیدوار می شوم. حالم خوب می شود و چقدر دلم می خواهد در اهوال پس از مرگ و آخرت، این آیه مثل این دنیا، روی زبانم جاری شود و بگویم الله لا اله الا هو الحی القیوم....

۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۳ ، ۰۳:۳۲
نـــرگــــس

یه مدت زیادی بود که حالم، حالِ یک ضرب‌المثلِ بروجردی بود که فقط توی ذهنم تداعی میشد ولی یادم نمی‌اومد چی بود دقیقا.

امشب خونه داییم؛ مادرِ زن‌داییم با اشاره به یکی از دخترام گفتند: خیلی آرومه و خانووووم ماشاالله! زن‌داییم گفت: نههه! :) شیرِ خونه و روبا دَر*.

من خیلی ضرب‌المثل‌خون بودم در نوجوانی ولی چون اون تداعیِ مبهم با هیچ ضرب‌المثلی تطابق پیدا نمی‌کرد؛ یهو شصتم خبردار شد که این ضرب‌المثل باید بروجردی باشه.

گفتم این چی بود میگن سرشو چیز می.‌.‌. پاششو ...؟؟؟

سوال رو حال کردید؟ :)

ولی من جوابم رو گرفتم:

سرشو سگ می‌خوره، پاچه‌شو گربه می‌بره.

حالا با لهجه بروجردی میشه: سَرِشِه سگ مُخُرَه؛ پاچه‌شِه گربَه مُورَه. *

حکمت می‌باره از این بیان.



و این دقیقا حالِ این روزهای منه :)



*: اولش به جای دَر، غلط نوشتم بیرون. بیرون در لُری میشه دَر. حالا چرا؟ چون دوباره که از مامانم پرسیدم، ایشون انقدر زبان مادری‌شون استحاله شده که به جای دَر، گفت روباهِ بیرون :)


* آخ که وقتی با لهجه‌ی بروجردی این ضرب‌المثل رو برای خودم می‌خونم، برام حکمِ عطرِ لیمو شیرین رو داره. 

میدونید؛ من بچه بودم؛ سه سال با خانواده بوسنی بودیم. یه نفر که آلمان هست، نوشته بود آلمانی‌ها نمی‌دونند لیموشیرین چیه. حدس می‌زنم بوسنیایی‌ها هم نمی‌دونستن. چون عطرِ لیمو شیرین زیرِ بینیِ من، هنوز هم عطرِ کودکی‌هام در ایرانه‌.‌.. خیلی خاص و دلچسب. برمیگردم به کودکی‌هام در خونه خاله‌ام و کنار دخترخاله (آبجی رضایی نازم) و بی‌دغدغه میشم و شروع می‌کنیم به خاله بازی.

حالا وقتی با لهجه بروجردی این ضرب‌المثل رو می‌خونم، پرت میشم وسطِ باغِ داهاتِ مامان‌اینا، دهگاه... در سراشیبیِ باغِ لیزه. همونجا که ورودی باغش، خیلی لیزه.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۴۱
نـــرگــــس

بابام دوشنبه شب راهی لبنان شدند. از بابا خواهش کردم به جای ما هم توی مراسم باشه... واقعا هرکس تونست بره؛ نماینده ایران بود. به جای همه‌ی ایرانی‌هایی بود که دلشون ضاحیه جنوبی پر می‌زد.
من تا امشب که برای سید نماز لیله الدفن خوندم حس اینکه ایشون شهید شدند رو نداشتم. فکر می‌کردم هستند. حتی پررنگ‌تر و حاضرتر از قبل.
ذهنم میره ایام عید ۱۳۹۴. رفته بودیم سوریه پیش بابا که اونجا ماموریت بود که زیارت هم بریم. همسرم هم نبود متاسفانه. خاطراتش رو توی دفترچه یادداشت نوشتم. مالِ قبل از وبلاگ زدنم هست.
جمعه هفتم فروردین بود که یک سفر یک روزه با ماشین شخصیِ بابا رفتیم لبنان.
اون روز، سید سخنرانی داشت. ما صبح زود راه افتاده بودیم و اول رفته بودیم زیارت حضرت شیث نبی و سیدعباس موسوی.
در مسیرِ بیروت که بودیم، سخنرانی سید شروع شد. فکرش رو بکنید! از رادیو گوش می‌کردیم. با همون بیانِ دلچسب و شیرینش‌. با اون عربیِ فصیحِ لطیفش.
بیروت برام گره خورده با صدای سید، با حضور و وجودِ سید... حالا چطور میشه باور کرد؟
دلم قرصه یه روز کنار امام زمان‌مون می‌خونیم اذا جاء نصرالله و الفتح. سید و پیروزی با همدیگه میان. حتی انگار که خداوند هم وعده داده‌!



حالا امروزم چطور گذشت؟ صبح، بعد از راهی کردن بچه‌ها به مدرسه؛ دوباره یک ساعت و نیم خوابیدم چون شبش فقط چهار ساعت! خوابیده بودم و پنج و نیم صبح از شدت فشار زندگی زده بودم زیرِ گریه. مدت‌هاست خواب نمی‌بینم اما امروز صبح در همون چرتِ یک‌ساعت و نیمه، خواب دیدم. خواب یاجوج و ماجوجی بود ولی همه‌ش همین امروز تعبیر شد: 

انگار با مصطفی داشتیم از مراسماتِ تشییع برمی‌گشتیم. بعد توی ماشین نشسته بودیم دوتایی و داشتیم می‌رفتیم سراغ بچه‌ها خونه‌ی مامانم. ناگهان در خیابان نزدیک خونه‌ی مامان؛ یک هیبتِ سیاه‌پوش دیدم که سرش رو به آسمون بود و عقب‌عقبکی می‌دوید به سمتِ ما. عجیب بود. وقتی داشتیم از کنارش رد می‌شدیم، صورتش رو برگردوند و با چهره‌ی ترسناکی شبیه مومو و جیغ و فریادی مبهم به سمت ما هجوم آورد. من ترسیدم و به مصطفی با جیغم گفتم سرعت بگیره.
در واقعیت ناخودآگاه شروع کردم به خوندن آیت‌الکرسی، زیرلب. طوری که فهمیدم خواب می‌دیدم.
تعبیرش امروزم بود که با مناجات شعبانیه اما با سراسیمگی و حسرتِ جاماندگی از مراسم تشییع شروع شد. اما اون موموی وحشتناکِ یمشی مکبّا علی وجهه که ازش فرار کردم، همون حالِ بدی بود که نتیجه‌ی رفتارهای یک آدمِ مریض در برابر من بود: تبعیض ناعادلانه روا داشت و تحقیرم کرد. چندین بار بهم تیکه انداخت و بی‌ادبانه خطابم کرد، اونم یک نامحرم در مقابل نامحرم‌هایی دیگه!!! در منگه گذاشت من رو و اجازه حرف زدن بهم نمی‌داد و حسابی بهم فشار آورد که بار سنگین به دوش بکشم و تا جایی که تونست رحم نکرد.
اینا برای دومین بار بود (!) و من مثل دفعه قبل نمی‌تونستم پاسخ درخوری بدم. با این تفاوت که بار قبل، یک عزیزِ دلی که خیلی دوستش دارم رو هم تحقیر کرده بود!
تجربه‌ی خاصی برای منه. کسی در طول زندگیم نتونسته اینطور اذیتم کنه و بعید می‌دونم مشابهش هم پیش بیاد. حالا رفتارهای این آدم رو من باید چندین مااااه تحمل کنم.
البته همین جمعه‌ای‌ که گذشت هم، یکی از عزیزانم باهام کاری کرد که ...
***********************
اما من یک مواجهه جدید با این اتفاقات تلخ رو انتخاب کردم. از همین شب‌های جمعه‌ای که برام غنیمت شده. از وقتی که تصمیم گرفتم مراقب طهارت قلبم باشم. اونم به خاطر یک هدف والا و بلندمدت.
آره، برگشتنی به سمت خونه، یه خراب‌کاری‌ای کردم که چهره‌ش شد همون مومو‌ی ترسناک. آره، پنج شش ساعت طول کشید تا بلاخره به لطفِ مصاحبت و تراپیِ با زن‌داداشِ جذابم :) تونستم به رفتارهای اون آدم بی‌ادب بخندم. یا یکی دو روز طول کشید تا با رفتارِ اون عزیز دلم که ناراحتم کرد و ازم عذرخواهی نکرد، کنار اومدم و کاری کردم که حتی لازم نباشه ازم عذرخواهی کنه. آخه دلم می‌خواست میوه شیرین این ماجرا رو در ابدیتم بچینم. چون یه چیزهایی جدیدا داره برام حسرت میشه که هیچ کس جز خداوند نمی‌تونه غمش رو از دلم جدا کنه و دور بریزه.
من تازه دارم لذتِ اینکه کسی اذیتم کنه و ککش نگزه ولی من انقدر بزرگ شده باشم که ساده بگذرم رو مزه مزه می‌کنم.
از همون جمعه، انگار میل به غذام هم کم شده! شاید چون این حس خیلی شیرینه!
و دلم نمی‌خواد از دستش بدم.

فعلا همین.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۳۱
نـــرگــــس