چطور تونستم؟ :)
امروز یکی از همکلاسیهای دوره دکترامون انصراف داد.
یک آقایی بود که رتبه یک کنکور رو آورده بود. جوان بود. شاغل هم بود. طلبه سطح خارج بود و استادیار یک استادِ درس خارج. در دانشگاه بهشتی هم درس میگفت انگار. متاهل بود و یک بچه هم داشت تا جایی که میدونم. ارشد دانشگاه هم داشت از دانشکده الهیات دانشگاه تهران و اونجا فلسفه دین خونده بود. تفسیر قرآن هم میگفت و کار میکرد :)
به خاطر مشغولیتهاش و یک سری مشکلات و احتمالا مشکل تاریخ مدرکش که بعد از ۳۱ شهریور بود، انصراف غیررسمی داده فعلا.
اون یکی همکلاسیمون خیلی جوشِ این آقای بااستعداد رو میزد.
من اصلا دلم براش نسوخت! خوش به حالش، به قدر کافی فعال هست. بسه. کمی استراحت کنه بد نیست. ضمن اینکه ترم قبل، کلاسهای شنبه رو محض حل شدن مشکل ایشون جابهجا کردیم و بردیم روز دوشنبه و بعدش واقعا شرایط ترممون پیچیده شد و من اصلا دوست نداشتم این ترم هم این ماجرا تکرار بشه. چون حمایت گرفتن من از همسر و مادرم هم چالشیتر میشد.
سرِ کلاسی بودیم که استادمون مدیر گروهمون بود. من گفتم: مگه یه آدم چقدر ظرفیت روانی، فکری و زمانی داره! ۲۴ ساعت بیشتر که زمان نداره...
همکلاسیام پرسید: پس شما چطور میرسید به کارهای دانشگاه خانم فلانی؟
استادمون هم گفت: اتفاقا برای منم جالبه بدونم و برام سواله.
دروغ چرا، قند تو دلم آب شد. انقدر به بیشفعالی خودم عادت کردم که به چشمم نمیاد اما وقتی استادم هم از کارم راضیه و میپرسه چطور میتونی، یعنی خوب! یعنی خیلی خوب!
فکر کنم شمایی که وبلاگ رو از ۱۴۰۰ خوندید، باید بدونید چطوری تونستم... سال ۱۴۰۰ و کرونا و نوزادِ چند روزه و کلاس آنلاین با بدنِ داغون از زایمان. مخصوصا فشارهای وحشتناک سال ۱۴۰۱... دستتنهاییهام در شبها با بچهی شیرخوار و یک بچهی بدقلقِ تازه از پوشک گرفته شده و دست دردها و بدن دردها و بیخوابیها و خستگیهای عمیق ناشی از بردن ساکهای سنگین از خونهمون به خونه مامان و برعکس. دفاعِ پرفشار از پایاننامه ۱۴۰۲ رو. استراحتی که سال تحصیلی ۱۴۰۲_۱۴۰۳ با حفظ قرآن، کلاس ورزش و مطالعه زبان کردم تا تونستم خودم رو آماده دوران تحصیلی جدید کنم...
اما چطوری.... فقط یک راز داره: من همهی کارهای جانبی رو تعطیل کردم در طولِ ترم تا به واجبترینها برسم. من تمام تمرکزم رو گذاشتم که یک مامان و همسر معمولی، یک زنِ خانهدار سهلگیر و بیخیال و یک دانشجوی متوسط رو به بالا باشم. *
به همین سادگی. کاری که همکلاسیِ ما نکرد.
اما از این روزهای ماه رمضان مینویسم... گرچه فشار اصلی همزمانی کلاسهای دانشگاه و ماه رمضان برای من، فردا تمام میشود. مدرسه دخترک روزهاولی، چهارشنبه تمام میشود و فقط میماند برنامهریزی برای تعطیلات.
از اینکه وقتی از زنها و مادرهای موفق میپرسند راز موفقیتتون چیه، جواب میدن برنامهریزی، متنفرم :)
مشتاقم از تکنیک های این تمرکز بیشتر بدونم . ایده خوبی برای نوشتن پست های بعدی نیست ؟