حاج آقا میگه: باید امشب که شب قدره، نیازمون رو خوب بشناسیم و اونو از خدا بخواهیم.
میدونم چی نیاز دارم.
قرب به حضرت مادر سلام الله علیها.
خدایا! مسیرم رو ۸۶ سال کوتاه کن. آمین.
حاج آقا میگه: باید امشب که شب قدره، نیازمون رو خوب بشناسیم و اونو از خدا بخواهیم.
میدونم چی نیاز دارم.
قرب به حضرت مادر سلام الله علیها.
خدایا! مسیرم رو ۸۶ سال کوتاه کن. آمین.
هشدار! این پست بیشتر به درد "دخترخانمها و کلا خانمها! چه مجرد چه متاهل" میخوره. لطفا آقایون محترم اگر این پست رو میخونند، خیلی تو نخِ قضیه نرن. سپاسِ فراوان.
این خانم عزیز رو میبینید؟ ایشون کلوئی هستند. ۲۷ سالشونه و همین ابتدا ازشون عذرخواهی میکنم که مجبور شدم به احترام دوستانم، لباسشون رو اصلاح کنم.
دیشب
زن دایی یهو خیلی جدی شد و گفت: گوش بده میخوام نصیحتت کنم. 👊
گفتم: من عاشق نصیحتم. بگو زن دایی... 😍
_ نه حواست به من باشه.☝️
_ کامل حواسم بهته. بگو...😍
_ یه ذره فاصله بگیر قشنگ گوش کن!!✋
_ باشه.😍
_ خیلی مهمه. قشنگ تو اون مغزت، تو اون کلهات فرو کن.👊
_ باشه.😍
_ صالحه هر چند تا بچه میخوای بیاری تا ۳۴ سالگی بیار. من هر ۵ سال یک دونه بچه آوردم و الان مثل چی پشیمونم... 😔
نگفتم بهش که خودم هر بار که تجربیات کانال دوتاکافینیست رو میخوندم چقدر وسوسه میشدم بعدی رو هم بیاریم.😐
نگفتم که بیشتر از یک ماهه دارم فکر میکنم چه ایرادی داره تو سال دوم شیردهی، یه بچه دیگه بیاریم. حالا یعنی اینقدر شیر به شیر بده؟😑
منی که چند ماه قبل اینقدر اعصابم از دیدن مادرهایی که بچه پشت هم میآوردند، خرد میشد، حالا دیگه نمیتونم جلوی میل خودم به داشتن بچه بیشتر مقاومت کنم.😥
منی که چند ماه قبل توی گروه دغدغههای مادرانه همش میگفتم: چه ایرادی داره بچه رو با دستمال مرطوب تمیز کنی، لازم نیست بشوریمش چون کمر خودمون آسیب میبینه، همین منم که الان طرفدار پوشکهای اقتصادی و محیط زیستی چندبار مصرف شدم؟؟؟؟😖
همین منی که امروز نشسته بودم پیش شوهر و داشتم دفتر برنامهریزی بلندمدتم رو بهش نشون میدادم و میگفتم: چه لزومی داره طبق این پیش بریم؟ تا ۳۷ سالگی فقط ۶ تا بچه؟🙄
بعد شروع کردم به خیال بافی...🥰
اینکه: اگه امسال سومیمون به دنیا بیاد... سومیمون دو قلو باشه🤩🤩... وای!!!
شایدم سه قلو باشه!!! واااااای!🤩🤩🤩 من یهو مامان چهارتا، پنج تا نینی میشم.😍
بعدش این نینیها توی خونه میگردن... وول میخورن. خیلی نانازن. خیلی جیگرن... بازی میکنن...💗💗💗💗
گفتم: بیا بهش فکر کنیم. شاید شد. برو یه گونی سنجد بخر من بخورم، چند قلو به دنیا بیاریم...😅
راستش دیگه به کلاس تیراندازیم فکر نمیکنم. به فایلهای بورس که باید گوش بدم هم فکر نمیکنم. چون لبتاپ رو دادم تعمیر، انگار استرسش رو هم ندارم دیگه...
به این فکر میکنم که وقتی همهچیز طبق برنامهریزی پیش میره و برگههای ثبت ریتم دوهفتگیم رضایت بخشه، واسه چی بترسم؟ مگه اون روزی که تو سال ۹۵ اون برگه برنامهریزی بلندمدت رو نوشتم فکرشم میکردم که با وجود دوتا بچه از اون روزم چقدر اکتیوتر و پویاتر و منظمتر و بهترم؟
بازم رسیدم به همون فلسفهای که تو زندگیم بهش رسیدم.
من وظیفهم اینه که ظرفم رو به اندازه بینهایت بزرگ کنم. که اگر خدا به اندازه بینهایت بهم عمر داد، بینهایت رشد کنم. هر لحظه، هر چقدر که میتونم به روحم وسعت بدم. برای همین هر لحظه پتانسیل اینو داره که بینهایت بهشت (یا جهنم) تو دلِ خودش پنهان کنه.
خدایا! آرزوهای من خیلی بزرگه. خیلی بینهایته.
خدایا! یه تصویری توی ذهنم ساختم از اون زمانی که پیش مادر مینشینم، تمام انس و توجه من به سمت توست.
خدایا! تویی که همهی افکار و تصاویر توی ذهن ما رو در این دنیا به واقعیت تبدیل میکنی، آیا میشه که رویاها و آرزوهای من رو هم تبدیل به حقیقت کنی؟
خدایا! من پاسخِ چیکار کنمهام رو میخوام...
من باور دارم...
خدا میل ما به رشد رو بیجواب نمیذاره.
+ ریتم یعنی نظم به علاوه برنامهریزی در حال حرکت
از اول ماه مبارک، برنامه این بود که شب ساعت ۱۱ میخوابیدم و همسر اون ساعت میرفتند جلسههای کاریشون و وقتی حدود ساعت سه بامداد برمیگشتند من رو بیدار میکردند. بعدش یا نماز، یا دعا یا گفتگو با همسر و سحری خوردن با ایشون. بعد بین الطلوعین رو بیدار میموندم و مقداری قرآن میخوندم و بعد دوباره دو- سه ساعت میخوابیدم.
دیشب خوابمون دیر شد و بعدش هم دیگه خوابم نبرد. ساعت یکِ شب بود که شروع کردم فایلهای ۳ و ۴ و ۵ و ۶ شرحِ کتابِ "آنسوی مرگ" رو گوش کردم.
بعدش هم پا شدم رفتم ابوحمزه خوندم.
ترجیح میدم توضیح دیگهای ندم. ولی اینو باید اینجا مینوشتم.
اذان مغرب رو که میگه و افطار میکنیم، میزنیم کانال سه، درس اخلاق آقا رو میبینیم و مینیوشیم، بعد میزنیم کانال یک، صحبتهای حضرت امام رو میبینیم و مینیوشیم. بعد برمیگردیم کانال سه و اون موقع تیتراژ سریال هم داره میره... راحت بدون تبلیغات و ارزش افزوده :)
استاد سلطانی: "ما با تاریک شدن هوا، همهی چراغهای منزل را روشن میکنیم و نیمه شب یک دفعه همه را خاموش میکنیم و به خواب میرویم و حیرانیم که چرا اینقدر عصبی هستیم. این تعارض با نظم طبیعت برای ما عادی شده است. خیلی ساده میتوانیم با دیمر (تنظیم کننده نور چراغ) نور منزل را آرام آرام کم کنیم و بعد آماده خوابیدن شویم."
از ساعت ۹ و نیم- ده لامپها رو کم کم خاموش میکنیم. مسواک و دستشویی و روند معمول، حدود نیم ساعت طول میکشه. اما متاسفانه همیشه اوضاع خوب پیش نمیره. این ریتم با وجود همهی کاستیهاش، یک ریتم ایدهآل با توجه به زندگی در شهر و با مقتضیات زندگی معمول ماست و من امیدوارم در روزهای آینده بیشتر به این ایدهآل نزدیک بشیم. آمین :)
الان که ماه رمضان هست، تصمیم گرفتم در مورد یه تجربه تلخِ قدیمی براتون بگم... دقیقا چون ماه رمضان هست و شنیدنش موضوعیت داره و این داستان خیلی حرفها تو دلِ خودش داره...
عوام و خواص، بیسواد و دانشمند...
از یک منظر هر دوی این تعابیر تشکیکی هستند و از منظری دیگر کاملا شانی هستند. یعنی فرد الف، به نسبت فرد ب، دانشمند است و همین فرد به نسبت فرد ج، بیسواد.
اما اگر در شانِ عالمیتِ علمِ طب، فرد الف را در نظر بگیریم، وی بیسواد است و همین فرد در شانِ عالمیت علمِ ادبیاتِ عرب، باسواد است.
به همین ترتیب، اولاً اطلاقِ عوام بودن و عامی بودن و ... به یک فرد، خالی از مغالطهی "توهین" نیست. ثانیاً نشانگر این است که فردی که برچسبِ عامی را بر دیگری میزند، خودش در سطح یا شانی از سادهانگاری و عامیبودن بودهاست که به راحتی فرد مدّ نظرش را اینگونه مینوازد چرا که میتوانست با دلیل و برهان مدعای خود را ثابت کند.
فردی که به نظر فردی دیگر عامی است، اولا ممکن است در یک حیطهی خاص عامیانه فکر کند، حرف بزند یا عمل کند، ولی در حیطهی تخصصی خودش یا حیطهای که به آن اشراف دارد، کاملا حرفهای رفتار کند. ثانیاً ممکن است در یک مسالهی خاص فردی از فردی دیگر حرفهای تر عمل کند یا سخن بگوید ولی در مسالهای دیگر از همان رشته و حوزه، از دیگری تسلط کمتری داشته باشد.
شاید چراییِ اینکه ما به راحتی در ذهنمان به کسی برچسب سادگی و نفهمی و عامی بودن میزنیم، ترکیبی است از خلقیاتی که درونمان به عادت تبدیل شده است و منظرِ مواجههِ متفاوتِ ما با مساله.
بنابراین علاوه بر مطالب فوق الذکر، حتما احتیاط کنید و به دیگران به راحتی برچسب عوام بودن نزنید. شاید منظر مواجه آنها و شما در یک مساله واحد کاملا با هم متفاوت باشد.
مثلا یک طبیب تشخیص میدهد که مراجعش توانایی روزه گرفتن را ندارد ولی خودِ فرد اظهار میکند که میتواند. ممکن است طبیب در دلش بگوید: عجب نفهمی! این در حالی است که شارع اجازهی تخطی از دستور طبیب را به مکلف دادهاست. چرا که طبیب با علم حصولی نظر میدهد و مکلف به جسم و جانش علم حضوری دارد و علم حضوری از علم حصولی بالاتر و بر آن مقدم است.
یا ممکن است یک کارشناس اقتصادی و یک کارشناس سیاسی با هم در خصوص روند رشد یا رکود یا سقوط بازارِ سرمایه یا بازار ارز و سکه به بحث بنشینند. یکی از منظر اقتصادی میگوید و دیگری سیاسی. لزوما یکی از این دو کاملا صحیح نیست و یا دیگری کاملا غلط. تشکیکی است و به اقتضای شرایط، اثرگذاری هر یک از دو عامل تغییر میکند.
بهانهی تفکر پیرامون این مساله، "عامی" خطاب شدنم توسط یکی از وبلاگنویسان محترم بود در مورد مساله کرونا. (و احتمالا در آینده در مورد بورس با دیگر عزیزان)
برای پاسخ دادن، راههای دیگری هم وجود داشت اما من سکوت کردم و لازم ندانستم که چیزی در این باره بنویسم، الّا اینکه بعداً احساس کردم، هیچ کس نیست که از این خصیصهی خودبرترانگاری کاملا مبرا باشد مگر اینکه با تمام وجود و با آگاهی کامل به جنگ با این رذیله رفته باشد. بنابراین ضمن تشکر از ایشان، در درجهی اول این مطلب را برای تذکر به خودم نوشتم.
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیّه و عرفان الحرمه و اکرمنا بالهدی و الاستقامه و سدّد السنتنا بالصواب و الحکمه و املاء قلوبنا بالعلم و المعرفه...
من همین هستم. منظر مواجهه من کاملا در دایره تفکرات ایدئولوژیکم محدود میشود و خط کشم در مسائل اجتماعی، درون دینی و در مسائل اقتصادی، اقتصاد مقاومتی است و از اقتصاد کلاسیک و جامعه شناسی غربی چیزی نمیدانم. به معادلات غیبی بیشتر از دو دو تا چهارتا اعتقاد دارم و نظم دنیای مدرن را در برابر طوفان انقلاب اسلامی مثل برگ خشکی شکننده میبینم.
اینجا در این وبلاگ، فقط برای کسانی مینویسم که "یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون" و کسانی که "یومنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخره هم یوقنون"
ولی یحیی خیلی معمولیه اما در عین حال آرمانی. خیلی آرمانی. دل هیچکس برای یحیی نمیسوزه. فقط آنالیزش می کنه و روی کارهاش خط کش میذاره.
برای یحیی، مادر، یعنی مقدس ترین انسان زمینیِ زندگی... مادر براش خط قرمزه. اون ارزش خانواده رو خوب میفهمه و ازش دست نمیکشه. درسش رو هم خوب خونده ولی بهش وابسته نیست. نفسش رو میشناسه و روش سواره، نه اینکه نفسش روش سوار باشه...
یادمه چند سال پیش که یک سری ازهنرمندان با مقام معظم رهبری دیدار خصوصی داشتند و اتفاقا در همون دیدار، آقای آرش مجیدی، نقش اول فیلم هم حضور داشتند. حضرت آقا اونجا گفتند برای به تصویر کشیدن مفاهیم دینی لزوما نیازی نیست نماز خوندن رو نشون بدید...
دیشب که یحیی توی دانشگاه برای یلدا وُیس فرستاد و بعد پاکش کرد تا با لحنِ بهتری همون پیام رو دوباره بفرسته، اندازه صد تا نماز حرف داشت...
واقعا به تمام عوامل فیلم باید تبریک گفت... دست مریزاد.
همسرداری، مادری برای بچهها و یک شغل خوب و پردرآمد و تحصیل همزمان...
اگر اینها در چهارچوب یک چهاردیواری به نام خانه ممکن است...
پس
من یک خانهدارِ تمام وقتم 😉
موقت: منتظرم اینترنت منزلمون وصل بشه تا پیامها رو با رایانه شخصیم جواب بدم. ببخشید من رو که با گوشی این کار رو نمیکنم. واقعا سرعت اینترنت کسل کننده است!