همیشه خوب نیست جای زخم آدم خوب بشه
الان که ماه رمضان هست، تصمیم گرفتم در مورد یه تجربه تلخِ قدیمی براتون بگم... دقیقا چون ماه رمضان هست و شنیدنش موضوعیت داره و این داستان خیلی حرفها تو دلِ خودش داره...
وقتی ۵ سالم بود، مامان من و رضا رو گذاشت مهدِ قرآن. به جای مهد کودک. من اونجا رو خیلی دوست داشتم. مربی هامون مهربون بودند و فضای شاد و دلچسبی داشت. انگار اجباری برای یاد گرفتن قرآن وجود نداشت. خود به خود یاد میگرفتیم و حفظ میکردیم. چیزی هم که تو خاطرم مونده بیشتر بازیهای اونجاست... نه چیز دیگه.
در واقع این انتخاب به دلیل علاقه مامان به قرآن بود. تو جوانی خیلی دوست داشت حافظ کل قرآن بشه و حالا این آرزو رو برای ما (من و رضا) میخواست.
ما همیشه قرآن رو داشتیم کنار خودمون. حتی وقتی ۸ سالم بود و موقتا از ایران رفتیم، اونجا هم مرور میکردیم. حفظ جدید هم کاملا تفریحی بود... همه چیز تفریحی بود. اون سالها ورزش هم تفریحی بود... از وقتی همه چیز اجباری شد، همه چیز خراب شد.
گذشت و گذشت تا اول دوم دبیرستان بودم و پامون دوباره به همون مهد قرآن باز شد. بعد از ظهرها که مهد تعطیل بود اونجا کلاس قرآن برگزار میشد. همون گرایش کمالگراییم گولم زد و تصمیم گرفتم برم و یکی دو ساله حافظ کل بشم.
اما نمیدونم تقدیر چرا اینطور رقم خورد. نمیدونم دلیلش این بود که بعد از مدتها که برگشته بودیم ایران هنوز با خیلی چیزا خو نگرفته بودم. هنوز با مدرسه مچ نشده بودم و مدرسه زیادی خستهم میکرد یا اینکه معلم خوبی نداشتم...
معلم سخت گیری بود و بد اخلاق. شاید هم کسی بگه اخلاق خاص خودش رو داشت اما از نظر من اخلاق خوبی نداشت و من نمیتونستم در مقابلش تمرکز کنم. البته قطعا اون خستگی مدرسه هم بیتاثیر نبود چون بعدها فهمیدم کلاسهای آموزشی بعد از ظهر برای من اصلا بازدهی نداره، اونم وقتی که صبح تا ظهر مشغول درس و مشق و اینام. مثل کلاس آموزش رانندگی و داستانش...
بنابراین اوضاع حفظ من خوب پیش نمیرفت. در عرض یکی دو ماه ۳_۴ جزء حفظ جدید داشتیم سر کلاس که من فقط یک جزء رو خوب حفظ کرده بودم... آخرین بارها بعد از کلی کشمکش که خواست منو محک بزنه، تا مشخص بشه که من میتونم کلاس رو ادامه بدم یا نه، بعد از یکی دو سوال که جوابش رو شتابزده گرفت، ناگهان بهم گفت سوره فلق رو بخون. اون زمان ما داشتیم اجزاء ۲۵، ۲۴، ۲۳ و ... رو حفظ میکردیم. برای همین کمی شوکه شدم که سورهای به این راحتی رو بهم گفت و در عین حال دور از فضای ذهنم. احساس کردم بهم تو سری خاصی زد. خوندم ولی نه روان و سلیس...
معلم سرش رو تکون داد و هیچ نشانه رضایتی ازش ندیدم. اکثر مواقع همینطور بود. اون متوجه نبود که من روحیه حساسی دارم. پدر و مادرم هم متوجه نبودند که من دارم آسیب میبینم و از حفظم هیچ لذتی نمیبرم. بلکه فقط دارم رنج میکشم. نمی دونم چرا به رفتارهام دقیق نمیشدند وقتی خسته و کوفته از کلاس حفظ _که یکسره از مدرسه اونجا میرفتم_ برمیگشتم و میرفتم توی روشویی، جورابهام رو میشستم و با خستگی میرفتم سراغ درس و قرآنم، ازم نمیپرسیدند: اوضاع چطوره؟
بلاخره تیر خلاص وقتی زده شد که معلم بهم گفت: تو هیچ وقت حافظ قرآن نمیشی.
برگشتم خونه و رفتم داخل کمد اتاقم و بیشتر از یک ساعت مثل آبشار گریه کردم.
فقط بعد از اون بود که مامان اومد کلاس و باهاشون صحبت کرد. ولی دیگه بیفایده بود چون مقاومت من در هم شکسته شده بود.
حفظ با اون معلم رو رها کردم.
بعد از اون تجربه هر بار قرآن رو باز کردم که حفظ جدید یا مرور کنم، یاد اون جمله معلم میافتادم و توی ذهنم بیوقفه تکرار میشد. با این وجود دلم نمیخواست قرآن رو رها کنم. خواندنش آرامش حقیقی بهم میداد. به تجربه متوجه شده بودم که دوری از قرآن، پژمردهم میکنه. این بود که بیهوده به در و دیوار میزدم تا از قرآن فاصله نگیرم. این کلاس و اون کلاس کردم ولی بیفایده بود... من دیگه حافظ قرآن نمیشدم که هیچ! یک شکست خورده واقعی بودم.
تیر خلاص بعدی هم وقتی زده شد که سال ۹۴ رضا حافظ کل قرآن شد. احساس کردم استعداد ذاتی ندارم. اون میتونه، من نمیتونم...
اما خب کسی که از وقتی یادش میاد قرآن خونده، حالا کم یا زیاد، منقطع یا پیوسته، هیچ وقت نمیتونه قرآن رو کامل ببوسه و بذاره کنار.
وقتی از تلویزیون داره صوت قرآن مجلسی پخش میشه، وقتی توی کتاب درسیش قرآن میخونه، وقتی داره تفسیر قرآن میخونه، وقتی لا به لای مطالب کتاب به یک آیه از قرآن استناد میشه... نمیتونه مثل بقیه بهش نگاه کنه. مخصوصا برای منی که یه عالمه محفوظات پخش و پلا از اول و وسط و آخر قرآن داشتم.
گذشت و گذشت تا...
متوجه شدم من مدتهاست سوره ذاریات رو حفظم در حالی که هیچ وقت قصد حفظ کردنش رو نکردم. من فقط یه مدت زیادی برای افزایش رزق و روزی هر روز بین الطلوعین اونو از روی قرآن میخوندم.
همینطور سوره حشر رو... سوره حشر رو فقط ۴۰ بین الطلوعین خونده بودم و در آستانه حفظ شدن بودم.
و همینطور سوره ق.
تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم.
این بار عجله نکنم. بذارم هر حفظِ قدیمی یا جدیدی اول در جانم رسوب کنه و بعدش برم سراغ بعدی.
یاد بگیرم مثل سوره حجرات و مجادله که با خوندن معانیِ تدبری آیات اونا رو به خاطر سپردم، این بار در مورد همه سورهها، حداقل بدون فهمیدن معانی ظاهرشون از کنارشون نگذرم...
فقط چون باید حافظ بشم... این بیمعنیه...
بد نیست برای حفظ سورهها یه نگاه به خواص سوره هم بکنیم. مثل سوره مدثر که روایت داریم از امام صادق علیه السلام: هر کس میخواد حافظ قرآن بشه، بر این سوره مداومت کنه...
بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایها المدّثّر. قم فانذر. و ربک فکبّر. و ثیابک فطهّر. و الرجز فاهجر. و لاتمنن تستکثر. و لربک فاصبر... کلا انه تذکره. فمن شاء ذکره. و ما یذکرون الا ان یشاء الله، هو اهل التقوی و اهل المغفره.
کتاب چگونه قرآن را حفظ کنیم از آقای شهریار پرهیزکار هم کتاب خیلی خوبیه... خیلی قدیمی هست ولی هنوزم تر و تازه است.
حالا اینم بگم که تازه دو ماهه این رویه جدید رو در پیش گرفتم. حالا مونده تا حفظم تموم بشه... ولی تهش اینه که من به آرامش رسیدم.
سلام
یک: طاعاتتون مورد قبول انشالله
دو: نمیدونستم بین المللی هستید :)
سه: امام صادق که سلام خدا بر ایشان باد، هم فرمودند"مداومت"/
من شخصا بدون اینکه قصد حفظ هیچ سوره ای رو داشته باشم، فقط با تکرار و تکرار و تکرار ، یا بهتره بگم همون "مداومت" به مرور فهمیدم که دارم حفظ میشم. باید ملکه ی ذهنتون بشه. تو خونِتون جریان پیدا کنه.
به نظر کلاس قرآنی که زمان تعیین کنه و بگه "حفظ قرآن در دو سال" یه جاییش میلنگه. در حالیکه گنجایش و ظرفیت هیچ آدمی مثل هم نیست. یه آقا رضایی پیدا میشه که زودتر حفظ میشه و یه صالحه خانمی هم دیرتر. در هر حال شدنیه. چون خدا دوست داره که بنده هاش قرآنش رو حفظ باشن(روایتی در این مورد داریم اصلا؟)
خانم مربیتون هم حلالش کن.