صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۰:۴۶
نـــرگــــس

مامانم میگفت از هفت روزگیم، خیلی قشنگ دارو میخوردم. خودم یادمه، عاشق شربت های صورتی بودم.
از همون اول که به دنیا اومدم با تشخیص غلط یک دکتر و تجویز داروی غیر ضروری مریض شدم.
مراکش که بودیم آلرژی ام به غبار و رطوبت دیوونه ام کرده بود و هیچ دکتری نتونست درمانم کنه الا یک دکتر!!! اونم با دو جین قرص که البته یک صفحه کامل عوارض دارو پشتش نوشته شده بود. چیزایی در حد مرگ. ولی بازم خوردم و درمان نشدم.
وقتی مامانم فهمید حجامت چقدر حالم رو خوب میکنه، باز هم من با کمال میل تن به این نوع درمان دادم.
دیگر کم کم فهمیدم که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
من همیشه رابطه ام با دکتر و دوا و درمان خوب بوده و هست. اما گاهی هم حس میکردم اینطوری درمان نمیشوم و به همین خاطر خلاف جهت رود شنا کردم.
در واقع رابطه دکتر‌ها با من خوب نبوده. چون آن‌ها علاقه ای به درمان کردن من نداشتند و این من بودم که همیشه به مطب آن‌ها می‌رفتم.
یادش به خیر اون آقای دکتری که وقتی وارد مطبش شدم بعد از ۳۰ ثانیه اول که یکی دو تا سوال کلی پرسید و من هم نتونستم جواب مناسبی به او بدهم، شروع کرد به نسخه پیچیدن و اصلا حرف‌هایم را گوش نکرد.
یادش به خیر اون خانم دکتر مو فرفری که هنوز نمیدانست مشکلم چیه، گفت بخواب رو تخت تا سونو ازت بگیرم و وقتی بهش گفتم:" چرا؟ تو که هنوز نمیدونی من چه ام شده؟ " از اتاقش بیرونمون کرد.
یادش به خیر اون خانم دکتر دندانپزشک که خودش نصف دندون‌هاش خراب و زرد بود و وقتی با کلی ادعا دندونم رو پر کرد بعد از چند روز دردم گرفت و دیگه نتونستم با اون فکم چیزی بجوم. اونم رفت یه درمانگاه دیگه و من هیچوقت دستم بهش نرسید.
یادش به خیر اون مامایی که به خاطر اشتباه اون تا سی و پنج روز خواب و زندگی نداشتم.
یادش به خیر اون خانم دکتر با تجربه ای که نتونست بفهمه دردم چیه، یادش به خیر...
یادش به خیر اون پرستاری که ازش خواستم کمکم کنه بشینم ولی حس بدی که توی نگاهش و سردی دستاش بود، منو پشیمون کرد.

یادش به خیر با وجود کلی درد، باز هم مامای بخش زایمان، به خاطر پرونده پزشکی ناقصم، دست از سین جیم و توضیح خواستن ازم بابت چرایی این مساله بر نداشت و خیلی هم آروم و با آرامش کارم رو راه انداخت.

یادش به خیر پیر دختر دکتر بخش زایمان که یک بار سر و کله اش بیشتر پیدا نشد و اونم اومد و اولش کلی تیکه انداخت که چقدر خودت بچه ای، بچه دار شدی و بعدش هم چند تا سفکسیم آشغال برام نوشت و تمام بدنم از خوردنش کهیر زد.

یادش به خیر...


سریال پرستاران هم که داره پخش میشه... آره. باید باور کنم که دکترا و پرستارامون همه شون، متخلق به اخلاق پزشکی اند. 
آره. به درک که تا الان از دکتر و پرستارا چی کشیدم و کشیده اند و کشیدیم.
اینا یه مشت دروغ واسه خراب کردن دکترا و پرستارا بود. لطفا سریال پرستاران رو جدی بگیرید و یه وقت فکر نکنید که کارگردان و نویسنده دارن رویا‌پردازی میکنند.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۲:۵۲
نـــرگــــس

ساعت 4و نیم صبح جمعه 16 تیر 96

من و دختر یک سال و سه ماهه ام در اتاق بالای زیرزمین خواب. من کمی خواب و بیدار.

مامانم، در بالکنی بیرون اتاق من، ایستاده رو بروی در و مشغول شنیدن نوای "بی تو ای صاحب زمان" مقدم.

شوهرم، خواب روی تخت های بالکنی روبروی پذیرایی پایین حیاط و رینگتون بیداری اش برای نماز صبح در حال پخش.

گربه ها، مشغول دعوا روی سقف دستشویی، برای یک لقمه استخوان بلدرچین؛ پسماندهای کباب دیشب.

که ناگهان یکی از گربه ها جیغ وحشتناکی کشید.

من در خواب فکر کردم یا حس کردم که گربه از بالای سرم پرید.

جیغ بلندی کشیدم و بلند شدم.

حس کردم گربه کنارم است. داد می زدم و با چشمان بسته روی گربه افتادم. پشمالویی اش را حس می کردم.

مادرم سریع آمد توی اتاق. منتظر بودم به کمکم بیاید تا گربه را بیشتر بزنم.

با فریاد های او چشمانم را کمی باز کردم. باورم نمی شد. داشتم دخترم را له می کردم و شاید خفه. یکی از پاهایم را روی پاهایش فیکس کرده بودم و دستهایم داشت بدنش را فشار می داد.

انگار تازه متوجه جیغ های او شدم.

سریع خودم را کنار کشیدم و سعی کردم آرامش کنم و دوباره بخوابانمش.

قلبم تا مدت زیادی در حال تپیدن بود. تپیدن که نه! کنده شدن.

فردایش لب پایینی ام درد می کرد. انقدر سفت گازش گرفته بودم که یکی دو روز درد داشت.


همیشه از این می ترسم که برای بچه ام اتفاقی بیافتد.
اما باید از خودم بیشتر بترسم.
من حتی اگر او را نکشم، ممکن است با تربیت غلطم، او را نابود کنم.
خدا رحم کرد...
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۷
نـــرگــــس

نقدی بر فیلم inception یا سرآغاز، یقین
فیلمی بسیار خوش ساخت که شما را با خود همراه می کند. این فیلم همه چیز دارد، اکشن و ماجرایی، علمی و تخیلی، احساسی و روانشناسانه و من نمی خواهم نقد سینمایی بنویسم. تنها بحث من در مورد چاله‌های فیلم نامه است که با این که نولان بسیار روی آن وقت گذاشته است (می‌گویند ده سال) ولی نتوانسته آن چاله‌ها را پر کند بلکه با ظرافت و زیرکی آن ها را جزو روایت خود می‌کند و آن قدر به جزییات ماجرا می‌پردازد که بیننده‌ها می گویند که فیلم گیج کننده است. اما کسی که از ایده فیلم اطلاعات درست داشته باشد هرگز گیج نمی شود. این فیلم علمی–تخیلی است و من نقد خودم را بر جنبه علمی آن نوشته ام و از منظر منطقی–اسلامی به تماشای آن نشستم. شاید دانستن این نکات  جذابیت فیلم را برای شما کم کند اما خالی از لطف هم نیست.
اول از همه باید نکته‌ای را بگویم و آن این است که ما انسان ها دو نوع خواب می‌بینیم. یکی صادقه که دارای تعبیر و معانی خاصی است که اگر کشف شود (توسط معبّر) غالبا خبر از اتفاقی در آینده می‌دهد. و دومین نوع آن غیرصادقه است و از آن جا که مشخص است خواب هایی که افراد در آن می بینند، از نوع صادقه نیست پس قطعا غیرصادقه اند.
اساسا نولان فکت‌های (حقایق) غلطی را به خورد تماشاچی می دهد. حرف من در مورد همین فکت‌های غلط است. فیلم درمورد ارتباط خواب با تلقین و ناخود آگاه و دنیایی است که در خواب به آن می‌رویم.
فکت غلط اول: در این فیلم دنیای ساخته ذهن انگار شناور است و قائم به چیزی نیست ولی در بهترین حالت باید آن را به ذهن نسبت بدهیم ولی نمی‌شود. چون می‌بینیم فرد از آن عالم خواب اول یا لایه اول، منصرف می شود ولی همچنان آن عالم درجریان است و حتی لازم نیست فرد در همه‌ی مکان‌های عالم واقع باشد، زیرا آن‌ها خودشان، بی‌نیاز از فردِ ادراک‌کننده به فعالیت ادامه می دهند. اساسا ما در عالم خواب های غیر صادقه ( یا بدون تعبیر ) فقط آن جایی را مورد نظر خوابمان است را می‌بینیم و نه چیز دیگر. پس اولین اشتباه نبود وابستگی واقعی و خلق واقعی عوالم خواب توسط افراد است.
فکت غلط دوم: این فکت که از اولی هم مهم تر است این است که ما انسان ها اساسا یک روح داریم و یک جسم و همه می دانیم که به وسیله جسممان خواب نمی‌بینیم. بلکه روح است که خواب می‌بیند و روح هم مجرد است و برای همین این طور هم که در فیلم در مورد سایتو دیدیم، امکان ندارد که روح مجروح شود یا پیر شود. شاید برایتان پیش آمده که در خواب‌های بی سر و ته برایتان اتفاق ناگواری افتاده ولی با دانستن این مساله که خواب هستید مسیر داستان خوابتان را تغییر داده اید و حتی خودِ مجروحتان را سالم کرده باشید! هنرمندی نولان در همین جاست. او مسائلی را که خودش می خواهد و انتخاب می‌کند را، در حیطه عدم اختیار انسان‌ها تغییر می‌دهد ( مثل مرگ سایتو در عمق سوم ) و گرنه تقریبا همه چیز در حیطه اختیار انسان است.
فکت سوم غلط: خواب اصلی برای یک نفر است، چنانکه در فیلم می بینیم اما همه افراد می توانند؛ با ذهن خودشان در خواب تصرف کنند. شاید بگویید این یک خواب کاملا اشتراکی است ولی این طور نیست چون در فیلم تصریح می شود که خواب قائم به یک فرد مشخص است. و ما در خواب های خودمان می بینیم که دیگران زاییده ذهن ما هستند و هرگز پیش نمی آید کسی به شما بگوید که من هم همان خواب تو را دیدم و با اختیار خودم داشتم آن فعالیت‌ها را می کردم.
فکت چهارم غلط: ارتباط غلط بین خواب و ذهن. فیلم اساسا در پی این است که به ما بگوید هر باوری را از طریق خواب می توان به فرد القا کرد و یا از ذهن او دزدی اطلاعاتی کرد. اما همانطور که گفتیم خواب در حوزه روح است و نه ذهن. به همین دلیل چنین اتفاقی محال است.
البته فیلم چاله‌های ریز دیگری هم دارد. مثل اینکه افراد تا به خودشان سیم را وصل می کنند شروع به خواب دیدن می کنند در حالی که شروع دیدن خواب از اختیار انسان خارج است. یا اینکه در فیلم گفته شد که خواب نیازمند یک معمار است. اما متاسفانه نقش معمار در ارتباط با ذهن فردی که خواب بیش‌تر از دیگران متعلق به اوست به درستی تعریف نشده و البته این ها مسائلی هستند که با وجود این همه فکت غلط، قابل توجیه نیستند و صرفا ماست مالی شده اند اما در نهایت زیبایی. شاید نولان گل محمدی روی ماست ها پرپر کرده است...
و این که من این نقد را نوشتم چون فیلم وارد عرصه عقیدتی ما مسلمانان می شود و لازم دانستم که این مسائل را در خصوص فیلمی که مدعی ورود به عرصه‌ی جدید و ناشناخته‌ای است بنویسم. و این که پیش‌بینی میکنم فیلم دیگری در این خصوص ساخته نمی شود چرا که اگر خودتان هم در موضوعاتی که گفتم کمی فکر کنید متوجه می‌شود که کریستوفر نولان در بسیاری از بخش های فیلم نامه به ناچاری افتاده و ماجرا را بافته است، مخصوصا در یک سوم پایانی فیلم.

و اما یک نکته در مورد سکانس پایانی. اگر این سکانس در پایان فیلم ذهن شما را به خود مشغول کرده، من دو فرضیه جالب دارم که می تواند آدم را از شر سرگیجه ای که نولان ایجاد کرده رهایی بدهد. اول این که کاپ (دی کاپریو) در عالم واقعی آنقدر مشغله داشته است که هیچ وقت درست و حسابی فرفره‌اش را نچرخاند! دوم اینکه تمام ماجراهایی که در فیلم دیدیم زاییده تخیل او در یک بعد از ظهر که کنار دختر و پسر و (مایکل کین) بوده‌است، می‌باشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۹:۰۶
نـــرگــــس