من و احتمال قتل
ساعت 4و نیم صبح جمعه 16 تیر 96
من و دختر یک سال و سه ماهه ام در اتاق بالای زیرزمین خواب. من کمی خواب و بیدار.
مامانم، در بالکنی بیرون اتاق من، ایستاده رو بروی در و مشغول شنیدن نوای "بی تو ای صاحب زمان" مقدم.
شوهرم، خواب روی تخت های بالکنی روبروی پذیرایی پایین حیاط و رینگتون بیداری اش برای نماز صبح در حال پخش.
گربه ها، مشغول دعوا روی سقف دستشویی، برای یک لقمه استخوان بلدرچین؛ پسماندهای کباب دیشب.
که ناگهان یکی از گربه ها جیغ وحشتناکی کشید.
من در خواب فکر کردم یا حس کردم که گربه از بالای سرم پرید.
جیغ بلندی کشیدم و بلند شدم.
حس کردم گربه کنارم است. داد می زدم و با چشمان بسته روی گربه افتادم. پشمالویی اش را حس می کردم.
مادرم سریع آمد توی اتاق. منتظر بودم به کمکم بیاید تا گربه را بیشتر بزنم.
با فریاد های او چشمانم را کمی باز کردم. باورم نمی شد. داشتم دخترم را له می کردم و شاید خفه. یکی از پاهایم را روی پاهایش فیکس کرده بودم و دستهایم داشت بدنش را فشار می داد.
انگار تازه متوجه جیغ های او شدم.
سریع خودم را کنار کشیدم و سعی کردم آرامش کنم و دوباره بخوابانمش.
قلبم تا مدت زیادی در حال تپیدن بود. تپیدن که نه! کنده شدن.
فردایش لب پایینی ام درد می کرد. انقدر سفت گازش گرفته بودم که یکی دو روز درد داشت.
همیشه از این می ترسم که برای بچه ام اتفاقی بیافتد.