یک عدد نمایشگاه نرو
هی گفتم من نمایشگاه نمیرم! نمیام... مخصوصا با بچهها کشش ندارم... حوصله ندارم با بچهها و ...
دیروز همسر جان رفت و گفت فردا میمونم خونه، تو برو.
این شد که من هم قسمتم شد امروز رفتم نمایشگاه کتاب تهران.
قشنگ متوجه شدم که از پارسال تا الان در مواجهه با کتابها و ناشران پیشرفت کردم. حرفهایتر خرید کردم.
آدمهای جالبی رو امروز دیدم و باهاشون صحبت کردم. محمد ملاعباسی در غرفه ترجمان، حاج آقا عباسی ولدی کنار غرفه آیین فطرت که در خصوص موضوع پایاننامه و مقالهام باهاشون مکالمههای کوتاه ولی مفیدی داشتم. با بعضی از نویسندهها یا اصحاب نشر هم گفتی زدم. خانم شینِ عزیزم و دختر و نوهشون رو هم دیدم. ضمنا نمیدونستم بابا و مامانم هم اومدند نمایشگاه. ولی اتفاقی بابا من رو دیدند و در شرایطی که گوشیم زیر ده درصد شارژ داشت، برای برگشتن به خونه نجاتم دادند.
خواستم خیلی یهویی از همهتون به خاطر مطلب قبلی تشکر کنم. یه اتفاقی درون من افتاد! چون من الان جاذب چیزهای بهتری شدم.
مصطفی دیروز از نشر ترجمان "تاملاتی برای انسانهای فانی" رو خرید. که امروز ۶۴ صفحهاش رو خوندم.
و خودم هم از ترجمان، "مادری که کم داشتم" رو خریدم.
هر دوی این کتابها تفصیلِ ماحصلهای تقلاهای مطلب قبلی من هستند.
مطمئنم اینها اتفاقی نیست :) و اسم کتابها رو براتون نوشتم که تکخوری نکرده باشم و بگم ممنونم که کمکم کردید. از اینجا به بعد سعی میکنم برای همیشه این مسالهها رو برای خودم حل کنم.
برای همین از دیروز تصمیم گرفتم چیزهای مهمتری در این وبلاگ بنویسم. یک مطلب مهم در مورد سواد مالی طلبتون. دیگه میخوام آدم مفیدتری بشم.
بهبه. چقدر عالی.
ممنون که لحظات دلچسب نمایشگاهگردی رو با ما به اشتراک گذاشتی.