صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

کی تموم میشه؟

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ق.ظ

دو دوتا چهارتا که می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که نباید حالم بد باشه ولی هست. خیلی خسته‌ام از فشار شغل و کارهای گوناگون شوهرم که باعث شده نتونه به اندازه کافی به من توجه کنه. خسته‌ام از فشار جسمی و روحی بارداری. اینکه هورمون‌ها بتونند حال آدم رو خوب و بد کنند، اصلا چیز خوبی نیست. خسته‌ام از تنهایی، بی‌هم‌صحبتی...
یه مدت خیلی حالم بد بود. دوست ندارم اینجا بنویسم و شما بخونید و ناراحت بشید.‌ مطلب رمز دار قبلی هم‌ در مورد همون مساله‌ای هست که خیلی آزارم داد و به خاطرش یه هفته گریه می‌کردم. البته جای نگرانی نیست چون این مسائل و گریه کردنم، سر بچه‌ی اول هم مسبوق به سابقه‌است‌. اما اون موقع احساساتم رو خوب نمی‌شناختم و حالا بیشتر میشناسم و می‌تونم شرح‌شون بدم.
اما چیزهای خوب... انگیزه‌هایی که باید برای خودم پررنگ کنم... بذارید الان بیشتر از اونا بگم‌.
چند ماه پیش بود یکی از دوستانم توی گروه پیام داد که برای یه دختر دبیرستانی از بچه‌های اقوامشون، دنبال یه معلم خصوصی عربی هستند که قبل از امتحان نهایی بهش قواعد عربی بگه. توی گروه همه طلبه بودند و هستند اما شاید به جز من فقط یه نفر دیگه داوطلب این کار شد که اونم شرایط اومدن به تهران رو نداشت.‌ بعد از اوکی کردن اولیه، به شوهرم که گفتم خیلی مخالفت کرد. می‌گفت بهت اجازه نمیدم و چه معنی داره با بارداری و دوتا بچه و... می‌خوای بری درس بدی!؟ مگه ما مشکل پول داریم و هرچی می‌خوای بگو من بهت بدم. هرچقدر بهش می‌گفتم من این کار رو دوست دارم و صرفا به خاطر باحال بودنش قبول کردم و از بیکاری بهتره و حق التدریس رو هم برای این تعیین کردم که دانش‌آموز تدریس رو جدی بگیره؛ قبول نمی‌کرد. تا اینکه موعد و زمان تدریس رسید و من به خاطر قولی که داده بودم به دوستم، رفتم و شوهرم هم البته نرم شده بود اما یه جورایی گذاشتمش تو عمل انجام شده. خلاصه که رفتم و دو ساعت در روز اول با اون دانش‌آموز کار کردم و روز بعد هم مریض شد و جلسه کنسل شد اما مادرش خیلی راضی بود و گفته بود که تونسته سوالات اون بخش از قواعدی که بهش درس داده بودم رو جواب بده. طفلک صفرِ صفر بود توی عربی. شاید اگر وقت بیشتری داشتیم، می‌تونستیم خیلی بیشتر کار کنیم و نتیجه بگیریم چون دختر باهوشی بود.
اما به جز اون بخش شیرینِ حق التدریس که مادرش برام چیزی بیشتر از اون مقدار تعیین شده، واریز کرد، به عنوان هدیه و الحق و الانصاف خیلی بخش شیرینی بود ولی یه چیز خیلی مهمی فهمیدم... فهمیدم که من واقعا معلمی رو دوست دارم. خیلی هم دوست دارم و خیلی برای این کار مناسب هستم. چیزی که شوهرم چندین بار بهم گفته و البته دلیل مخالفتش برای این کار این بود که می‌گفت تو باید در دانشگاه تدریس کنی، نه تدریس خصوصی قواعد عربی و البته خودش هم می‌دونست که این استدلال چقدر مخدوش و بچگانه‌ است. اما برام جالبه. همین چند وقت پیش که زنگ زده بودم به یکی از خانم‌های سابقه‌دار در جهادی که در اصل شوهرش بود که شوهر من رو به این راه هدایت کرد، بهم گفت تو باید استاد دانشگاه بشی! و من در پوست خودم نمی‌گنجیدم و با اینکه همش با ناله داشتم درد و دل می‌کردم اما خیلی روحیه گرفتم.... خیلی.‌ این خانم شاید جزو معدود آدم‌هایی هست که می‌تونم بگم من رو وااااقعا می‌شناسه و خودش هم یک انسان فوق العاده و بی‌نهایت با استعداد و باایمان و بانشاطه. ده سال از من بزرگتره و مادر ۴ تا شاخه شمشاد و یک ریحانه‌ی لطیف و ظریفه و همسر یک مرد جهادی که در طول هفته، گاهی یک ساعت هم براش وقت نمی‌ذاره اما این بانو، همچنان قوی و بااراده و بااحساس باقی مونده. و چقدر عجیب. برای همین برای من الگوی عینی بوده و هست.
برای همین وقتی بهم گفت تو باید استاد دانشگاه بشی خیلی خوشحال شدم. نمی‌دونم نوشتم اینجا که برای ارشد ثبت نام کردم یا نه؟ نمیدونم نوشتم که رشته‌م رو تغییر دادم یا نه؟ الان دارم برای رشته‌ی مدرسی مبانی معارف اسلامی می‌خونم. تا سی سالگی هم بیشتر فرصت ندارم که توی این رشته پذیرفته بشم. یعنی کلا برنامه‌ی فرزند بعدی رو باید بذارم برای بعد از پذیرفته شدن در رشته‌ی مذکور. ضمن اینکه یه نگرانی محو و کمرنگ هم دارم... رفتن مامان و بابا به ماموریت سه ساله‌ی خارج از کشور که نشسته در کمین من و زندگیم و ممکنه در سه ماه آینده اتفاق بیافته. چه من و همسرم بتونیم بهشون سر بزنیم و اونا بیان سر بزنند و یا حتی موقتا بریم تبلیغ خارج از کشور که این آخری احتمالش خیلی ضعیفه اما گزینه‌ی روی میزه... من باید در هر صورت خودم رو قوی کنم. باید یاد بگیرم که حال خودم رو همیشه خوب نگه‌دارم، با نشاط و سرزنده باشم. می‌دونم که میشه... و اینکه توی این مدت سه سال آینده باید به خودم استراحت بدم. کارهای دیگه‌ای که دوست دارم رو بکنم. اگر امسال ارشد قبول بشم، مرخصی می‌گیرم به خاطر نی‌نی کوچولو ولی اگر قبول نشم، قطعا تمام تمام تلاشم رو می‌کنم برای سال آینده و به هیچ‌وجه نمی‌خوام این کار مقدس رو به تاخیر بندازم.
اینکه میگم مقدس... شاید خیلی با تمایلات نفسم همخوانی داشته باشه اما واقعا برای خانم‌ها، هیچ‌ شغلی مثل معلمی و پزشکی و پرستاری نیست که بعد از مادری (!) تقدس ویژه داشته باشه. ضمن اینکه برای منی که اگر توی خونه بمونم، واقعا افسرده میشم و دق می‌کنم می‌میرم، پیگیری این کار واجبه.
اون خانم جهادی‌ای که براتون گفتم، بهم گفت که خیلی خودم رو نادیده گرفتم و به خودم نرسیدم. یه جورایی درست می‌گفت چون من هدف‌های خانوادگی و گاهی هم هدف‌های همسرم رو به هدف‌های خودم ترجیح دادم و البته اینم بگم که چون همه‌ی این هدف‌ها در مسیر هدف‌های الهی و انقلابی بوده، ضرر نکردم اما باعث شده که کم انرژی و کم انگیزه بشم.
حالا دوباره بعد از حدود ۶ ماه رکود، می‌خوام دوباره اهداف کوتاه مدت و بلند مدتم رو پی بگیرم و شروع هم کردم... همین دو سه روزه، خیلی بهتر شدم. گرچه یه اتفاق‌هایی مثل اینکه هرچی حرف می‌زنم با همسر، نرود میخ آهنین در سنگ و اینکه امسال هم باز دوباره سالگرد عروسیمون رو یادمون رفت!!! واقعا دِپرسم می‌کنه. چرا؟؟؟ چون اون روز طبق معمول خونه مامان بودم و شب هم باید می‌اومدم خونه چون به همسایه بالایی قول داده بودم که اون شب پیشش باشم چون شوهرش رفته بود مسافرت و تنها بود. و این وسط همون نیم ساعتی هم که همسر رو دیدم، مشغول غر زدن بود که چرا زود آماده نشدی؟ چرا عجله نمی‌کنی؟ دیرم شده و واقعا چه توقعی هست که اینطوری برای آدم حواس بمونه!؟
حالا که دو دوتا چهارتا می‌کنم، می‌بینم چرا نباید حالم بد باشه؟ فعلا به علت همین مسائل علی‌الظاهر پیش پا افتاده، وقت مشاوره گرفتم. برای اینکه بیشتر از قبل یک زن مستقل و با اراده و هدفمند و قوی بشم. امیدوارم زودتر هم بچه‌م به دنیا بیاد و یه مدت زیادی نفس راحت بکشم. اوووففففف :( ....

پ.ن: امروز مثلا روز انتخاباته و من هیچی در موردش اینجا ننوشتم :(( 
همسر از سر صبح، سر صندوق هستش و من و بچه‌ها توی خونه هستیم باافتخار :)))) و من باید بازم برم خونه مامان‌اینا و احتمالا به همین دلیل میرم یه حوزه رای‌گیری دیگه که همسر تمرکزش به هم نخوره. (الکی مثلا من لج نکردم! :)))
امیدوارم که هممون شنبه‌ (شایدم یک‌شنبه) باشکوهی رو با رای قاطع و بی‌نظیر حاج آقا رئیسی به عنوان رئیس جمهوری اسلامی ایران تجربه کنیم و مشارکت بالای مردم، تضمینی باشه برای شروعِ روزهای خوبِ ایران و پایانِ روزهای تیره و تارِ وابستگی و خودباختگی و غرب شیفتگی و همه‌ی چیزهای واقعا حال به هم‌ زن :))))
پ.ن ۲: دلم می‌خواد برم همون حوزه رای‌گیری‌ای که ۸ سال پیش، یه روز قبل از عروسیمون، رفتم و رای دادم به سعید جلیلی... 
پ.ن ۳: امروز و فردای عزیز، خواهش می‌کنم زود تموم شید! :)
پ.ن ۴: چرا صف مخصوص بیماران و سالمندان و زنان باردار نمی‌ذارن؟ چرا؟ :|
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۲۸
نـــرگــــس

نظرات  (۳)

۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۱۴ مجید روشن ضمیر

نوشته زیبایی بود 👌

خودتون نوشتینش ؟ 

واقعیت اینه که هیچ کسی نکیتونه تمام جنبه های زندگیشو همزمان عالی پیش ببره. بالاخره یه قسمتی فدای بقیه میشه و انگار شما نمیخوای اینو بپذیری 

بچه های کوچک داستن، باردار بودن، همسر پر مشغله داشتن، بیشتر بار زندگی رو به کردن ادم میندازه و قطعا کنارش درس خوندن و کار کردن همه چیزو دو چندان میکنه 

نمیخوام ناامیدت کنم اما شما هنوز به سی سالگیت نرسیدی ادم تا قبل این سن خیلی انرژیش بیشتره و بعدش خود به خود کم میشه مخصوصا اگر به خودشو روحیش توجه نکنه . پس یه طوری پیش برو که وقتی سی رو رد کردی هنوز توان و شوق داشته باشی برای زندگی. مادر بی حوصله و خسته برای به ها جز ضرر چیزی نیست 

موفق باشی

 

 

۳۰ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۸ پیـــچـ ـک

سلام 

به خودت سخت نگیر.  ما نیومدیم توی دنیا که اونوبسازیم. اومدیم خودمونوبسازیم. نباید برای خوبتر کردن دنیا خودمون رو منهدم کنیم.

میدونم انگیزه های خدایی برای فعالیتت داری ولی بازم باعث نمیشه که روحیه خودتو خراب کنی. اول به روحیه خودت برس. 


دقیقا با خانم سپی ال موافقم. 


به اضافه این که هر وقت احساس تنهایی کردی بدون که رابطه ت با خدا کمرنگ تر از نیازت به خدا ست. با خدا حرف بزن. همون لحظه احساس تنهایی، یهویی نمیره ولی به مرور میبینی که فاصله های اومدن این احساس تنهایی بیشتر و بیشتر میشه.

 

به اضافه این که هیچ آدمی توی دنیا همه روزهاش خوشحال و راضی نیست. گاهی آدم ممکنه یه هفته گریه کنه این معنیش بد بودن حال آدم نیست.

 

با خودت مهربون تر باش! 

 

 

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">