چرخه پول و حسرت و حال بد
دیروز پریروز واقعا شکست عشقی خوردم. یکی از بلاگرهایی که قبلا در اینستاگرام دنبالش میکردم؛ در کانال ایتا اعتراف کرد: اون عکسهای قبل و بعد آشپزخونهاش که هر روز دم ظهر استوری میکرد، زحمتهای کمککارش خانم س. بوده!
اونم چه جور کمککاری! از اون مدلها که از کار خونه تا درست کردن غذا و چای رو هم انجام میداده. یعنی از اون مدل کمککارها که از جهت تنوع و گستره خدمات، من فقط در رزیدانس سفیر مشابهش رو دیدم. یعنی از اون مدل کمککارها که فقط افرادی مثل اون خانم بلاگر با یک شغل خوب، با درآمدهای جانبی مختلف میتونه استخدام کنه...
و شاید او قبلا هم در پیجش گفته بود. اما من که ندیده بودم!
و تازه این بلاگر یکی از خداپیغمبریترین پیجهای بلاگری رو داشت و خودش نوشته که برای بلاگر بهتری بودن، باید از کیفیت مادریات کمتر کنی تا پول بیشتری دربیاری و اعتراف میکرد یه جاهایی خودش هم اشتباه کرده...
***
من به این چرخه پول و حسرت و حال بد فکر میکنم.
فلان بلاگر؛ هر روز یک استوری میذاره، یک تبلیغ. میره کافه. با پولی که از درآمد استوریهاشه، قهوه و کیک شکلاتی سفارش میده. ازشون استوری میذاره. خیلی حال خوبی نداره. قرصهاش رو با همون قهوه میاندازه بالا. شبا مجبوره تبلیغ اون روز رو طبق برنامه استوری کنه. بعدش زنگ میزنه به تراپیستش. آخر هفته میره سفر. از طبیعت استوری میذاره. همهی هم و غم خودش و خانواده اینه که حال این بشر خوب بشه. از سفر برمیگردند. دو روز بعد، روز از نو، روزی از نو. میره کافه. میره رستوران. گل میخره. لوازم تحریر میخره. دفتر برنامهریزی پر میکنه. از همهشون استوری میذاره. کمککار برای خونه میگیره، اما از این قسمت استوری نمیذاره. دیگه حوصله خودش رو هم نداره، چه برسه به شوهر و بچه. دوباره وقت تراپی داره. اینبار یه سفر میره اما تنهایی. ولاگ میذاره از کافه و رستوران و چه و چه. برمیگرده و بعد از دو روز، روز از نو، روزی از نو.
این درحالی هست که در اکثر کارهای جدی زندگیاش درجا میزنه. هدفش فعلا پول هست چون بقاش با پول هست. هدفهای بلند مدت قشنگی هم داره اما انگار نمیتونه این چرخه رو متوقف کنه.
***
زندگی مزخرفی دارن بلاگرها.
اما یکی مثل من، اون قهوه رو میبینه. حال هم نداره پاشه بره برای خودش درست کنه. بعد حتی اگر درست کنه، به نایسی و شیکی بلاگره نمیشه. بچهها کلافهاش کردن. حسرت یه خلوت کوتاه بیرون از خونه رو داره. اون قرص زیرزبونی بلاگره رو نمیبینه. حال بد و داغون بلاگره رو نمیبینه. تبلیغ بلاگره رو میبینه و عضو اون پیج تبلیغه میشه. دغدغهاش میشه تهیه جیجیویجیهای به درد نخور که یهو میبینه بلاگره رفته سفر. دلش طبیعت میخواد اما شوهرش تا دیروقت سر کاره. آه میکشه. سر بچهاش داد میکشه. حالا بلاگره از سفر برگشته، عکس گل و مل گذاشته. دلش میخواد شوهرش براش یه شاخه گل بگیره. یادش نمیاد آخرین باری کی بود که... حالش بد میشه... بدخلقی میکنه... خونه نامرتبه... خسته است از کار خونه... از آشپزی... از بچهداری... با خودش فکر میکنه خوش به حال این بلاگره، چقدر میتونه نفس بکشه، اونوقت من...
***
البته من از اون مدل آدمها نیستم بگم خوش به حال بلاگرها. ولی خب، منم نقطهضعفی دارم که بلاگرها گاهی دست میذارن روش.
مهرماه، بعد از دفاع پایاننامه، با تلّی از کارهای تلانبار شده مواجه شدم که هنوز هم تمام نشدند. انگار خونه نیاز به خونهتکونی داره ولی مورچهای میتونم کارهاش رو جلو ببرم چون اولویتهام فرق داره. میخوام پروژه با نسیم (احتمالا متوجه شدید که این فقط یک اسمِ رمزه) رو به یک جای خوبی برسونم. الان که ترم سوم زبان هستم، ترم چهار و پنج رو هم بگذرونم. کلاس ورزش رو هم ادامه بدم و میدونم نصف اینکارها رو یک بلاگر نمیتونه پیش ببره با هم. هرگز. چون برکت از پول و عمرشون میره.
اما نقطه ضعف من، سفر و طبیعت هست. به خاطر بچهها دستم یه ذره بستهاست. ولی بازم هزاران بار خدا رو شکر. من یک زندگی کاملا نرمال دارم. هرگز تفریحات ویترینی و فراغتهای ظاهری بلاگرها رو به زندگی شلوغ، پرکار و سادهام ترجیح نمیدم.
خدا رو شکر میکنم که خداوند من رو از این مسیر دور نگه داشت تا نجیبانه و مومنانه زندگی کنم. تا در زمان خودش، من رو به چیزهایی که باید برسم، برسونه. الحمدلله.
سلام
چندین بار از باب وظیفه ی شوهر، به همسرم گفتم پرستاری چیزی بیاریم که تو هم به دغدغه هات برسی، چون واقعا یه وقتایی میگفت کاش منم مثل خانم فلانی میتونستم بچه هام رو بسپرم جایی که خاطر جمع باشم...
و حتی از اشناها پرستاری مطمئن پیدا کردم...
در نهایت گفتن نه...
دلشون رضا نداد...
یعنی بین دغدغه هاشون و سپردن بچه ها که در موضع انتخاب قرار میگرفتن، نمی تونستن به دغدغه هاشون اولویت بدن، به قیمت سپردن بچه ها به دیگری...
و الان خدا رو شکر وقت هایی هم که من نیستم میرن بیرون پیگیر کارهاشون و پسر بزرگم مراقب اون دوتاست...
اولویت و اهمیت کاری که میخواید انجام بدید رو باید خیلی بصیرانه بهش توجه کنید
چون بناست کار شما رو خدا پیش ببره و نتیجه ملک مطلق خداست... اگر اولویت با دغدغه شما بود، مجدانه پیگیر کمک کار باشید و خدا اگر براتون جور کنه که عالیه اگر هم جور نشه بی نیازتون میکنه از پرستار یا خدمت کار...
اگر هم بصیرتتون به این تشخیص رسید که اولویت نداره... متوقفش کنید...
واقعا این قضیه باید برامون محسوس و ملموس بشه که خدا قراره از بین ماها گلچین کنن، با سواد و کم سواد و بی سواد هم براشون ملاک نیست
موقعیت اجتماعی براشون ملاک نیست...
هر کسی رو متناسب خودشون امتحان میکنن تا ببینن کدوم ما دلبری بیشتری میکنیم...
خدا دنبال عشقبازیه...
هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند