صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

پری‌شادِ مامان‌ها و زن‌های خانه‌دار

شنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

قرار شد یه تصویر از شخصیت افسانه‌ای_اسطوره‌ای خودمون بنویسیم. اینجا... میخک جان فراخوان دادند.
من اولش در ذهنم، خودم رو وجود نیرومندی مثل روح‌القدس یا کسی مثل خضرنبی تصویر کردم. یعنی خصلت‌های قدرت روحی، فرازمانی و فرامکانی بودن، ازلی و ابدی بودن برام خیلی پررنگ بود.
اما بعدش نظرم عوض شد. تصمیم گرفتم بیشتر از دل ماجراهای خودم بیرون بکِشمش.
چند روز پیش مطلبی خوندم از خطر فلورایدی که به آب آشامیدنی لوله‌کشی‌ها می‌زنند و تصمیم گرفتیم فقط آب معدنی بخریم و بخوریم.
و امروز یک ویدئو دیدم از خطرات مواد تشکیل‌دهنده بطری‌های آب‌معدنی که با گرمای خورشید و سرمای یخچال وارد آب داخل بطری میشن.
و استیصال خودم...
و امشب که دو پیمانه برنج پر از سنگ و جوجو رو پاک کردم و چند بار شستم و برنج رو گذاشتم. بعدش کباب تابه‌ای درست کردم. دیدم گوجه‌اش کم شد، از شیشه رب یه قاشق از قسمت کپک‌‌نزده ریختم توی قابلمه کباب تابه‌ای.‌ کاری که اولین بار نبود می‌کردم و فکر کنم خیلی از مامان‌ها این کار رو می‌کنند. چون به خاطر یه ذره کپک نمیشه شیشه رو دور انداخت.
اما این‌بار بلافاصله به غلط کردمی افتادم اون‌سرش ناپیدا. چون احساس کردم قابلمه بوی کپک می‌ده. انقدر از دست خودم عصبانی شدم که کل شیشه رب رو انداختم تو سطل آشغال.
ولی دیگه‌ کاری بود که کرده بودم!
به کسی چیزی نگفتم و غذا رو به همراه سالاد شیرازی آوردم سر سفره و کشیدم و تمام مدت عذاب وجدان داشتم که دارم سم به خوردِ بچه‌ها و همسر میدم و فردا همه‌مون حالمون به هم می‌خوره.
همسرم گفت: چیکار کردی کباب بو و مزه‌ی دودی میده؟
و من یادم اومد که این بوی ادویه مخلوطی هست که عروس‌خاله‌ام بهم داد و ترکیباتش رو بهم نگفت و منم امشب زدم به این کباب تابه‌ای.
زن خانه‌دار بودن کنار همه‌ی شیرینی‌هاش، همینقدر غم‌انگیز هست.
البته چیزهای غم‌انگیز عمومی‌تری هم برای مادران خانه‌دار وجود داره: کوچیک بودن خونه‌ها، کم‌نور بودن‌شون، سینک همیشه پر از ظرف، کثیف شدن فرش‌ها بعد از از پوشک گرفتن بچه و وسواس‌های فکری ناشی از این‌جور مشکلات، نامرتبی همیشگی خونه‌های بچه‌دار، سر و صداهای آزاردهنده تلویزیون و جیغ جیغ و دعوا، نداشتن حریم خصوصی، نداشتن معاشرت‌ها و تفریحات دلگرم‌کننده و انواع و اقسام مشکلات دیگه.
برای همین من تصمیم گرفتم شخصیت افسانه‌ایم یه پری باشه به اسم پری‌شاد. پریِ خوشحال کننده‌ی مامان‌ها و زن‌های خانه‌دار.

یه پریِ شنگول و مستون.
با وجود اینکه من جزو مامان‌ها و زن‌های شاد محسوب میشم و همیشه در حال اجرا کردن تکنیک‌های متفاوت تاب‌آوری هستم و حتی جزو خوش‌بخت‌ترین زن‌ها از نظر داشتن حریم‌ خصوصی و اوقات شخصی هستم، ولی بازم احساس می‌کنم، مادر و زن‌خانه‌دار بودن، همیشه برام یه جور غم خفیف میاره و اخیرا خیلی کمتر از قبل شاد بودم.
من دقیقا دلم می‌خواد نه تنها خودم خیلی شاد و خوشحال باشم، بلکه همه‌ی مامان‌های دنیا رو هم شاد کنم. تمام زن‌های خانه‌دار دنیا رو شاد کنم.
درگوشی بهشون بگم نگه‌داشتن افراد خانواده دور خودتون خیلی ارزشمنده. خیلی باید به خودتون افتخار کنید.
بعد بهشون کمک کنم شادی عمیق رو تجربه کنند، شادی‌ای که ظهور و بروز داشته باشه و فقط وقتی از خونه دور میشن اون شادی رو تجربه نکنند. چون این حق هر انسانی هست که در محیطی که بیشترین کار و فعالیت داره، بیشترین شادی و آرامش رو داشته باشه.
اگر مرد بودم، بابالنگ‌دراز میشدم.
اما حالا که زن هستم، دوست دارم پری‌شاد بودم.

پ.ن: نوشته بودم از قسمت کپک زده رب، اصلاح شد. از قسمت کپک نزده!!! آخه کدوم خری قسمت کپکی رو استفاده می‌کنه :)))

موافقین ۶ مخالفین ۲ ۰۳/۰۴/۳۰
نـــرگــــس

نظرات  (۷)

۳۰ تیر ۰۳ ، ۰۵:۴۱ مهتاب ‌‌

یعنی به نظرت فلوراید از کپک خطرش بیش‌تره؟ :)  بعد واقعا با یه کلیپ یا ویدئو کلا نظرت در مورد یه موضوع عوض می‌شه؟

پاسخ:
این دو تا رو با هم مقایسه نکردم. هر کدومشون آسیب های خودش رو داره‌.
کلیپ‌ها به تنهایی برام حجت نبودند. قبلا هم می‌دونستم این موارد رو.
با این مثال‌ها می‌خواستم فضاسازی کنم.

خیلی قشنگ فضا میدی به نوشته هات

پری شاد خانوم مدیونی اگر رمان نویس قهاری نشی

 

با انتخاب بابالنگ دراز خیلی موافقم

 اگر زن بودم دوست داشتم جین وبستر باشم!!!!

پاسخ:
من اصلا تخیل خوبی ندارم سرمست خانم. میگن کسی که می‌خواد داستان نویس بشه، نوشتن گزارش براش سم محسوب میشه. من گزارش نمی‌نویسم اما مقاله چرا!

من این مطلب رو هم شانسی خوب از آب درآوردم بیرون. ولی خودت چرا. حتما می‌تونی :) همین الانش هم بی‌شباهت به جین وبستر نیستی :))
۳۰ تیر ۰۳ ، ۱۲:۰۸ مادر خسته

سلام صالحه جان...

خانه داری ک منو فرسوده کرده و هیچی حالمو خوب نمیکنه...خیلی سخته دست تنها دوتا بچه کوچک شبر ب شبر بدون هیچ هیچ کمکی بزرگ کردن...

برای حال منم دعا کنید ک حقیقتا این روزا کم آوردم ...

 

 

 

 

 

پاسخ:
سلام مامانِ خسته. 
من تو روزهایی که تحت فشار زیادی به خاطر بچه‌داری و امور زندگی و درس خوندن همزمان بودم، 
یه یادداشت چسبوندم به دیوار آشپزخونه. جالبه. اون یادداشت کنده شده و الان نیست. ولی متنش شبیه این بود:
و شاید یکی از دعاهای حضرت باشه: همه‌ی مادرهایی که بچه کوچک دارند.

ولی الان دیگه مطمئنم. امام زمان برای مامان‌ها دعا می‌کنه.
۳۰ تیر ۰۳ ، ۱۲:۱۸ معتاد چایخونه حرم( پری معتاد)

صالحه خانم

اینقدرررر از خوندن نوشته ات اکلیلی شدم که هم اکنون دوست دارم بیام اونور صفحه ی گوشی و محکم بغلت کنم

پری شاد خیلییی دوست داشتنیههه🥲 میشه مامان منم شاد کنی؟ 

پری شاد از پری های فانتزی جینگول مین گول خیلی دلنشین تره و خاص تر و دوست داشتنی تره

پاسخ:
چقدر خوب که خوشت اومده :)
اما کاش می‌تونستم مامان خودم رو شاد کنم. 
واقعیت اینه که ما دخترها انگار بخشی از غم مامان‌هامون هستیم. با ما خیلی راحت نمی‌تونند شاد باشند :(
ولی به نظر خودمم این پری‌شاد خیلی چیز خوب و دوست داشتنی‌ای هست  :))

سلام

خیلی ممنون از مشارکتتون :`)

بااجازه من در داستان شما هم دخل و تصرف کنم. 

من یه شخصیت خیلی کاریزماتیک داشتم به نام نیهان. تصمیم گرفتم پریزاد "اسمتونو گذاشتم پریزاد" همسر نیهان باشه 

 

 

نیهان ولیعهد سرزمین بوده‌. هم خودش خیلی آدم خوبی بود هم پدرش. اما پدرش رو کشتن و بعد عموش تاج و تخت رو غصب کرد. نیهان به اعماق جنگل فرار کرد. عموش می‌خواست نیهان رو هم بکشه اما هیچکس حاضر نشد ابن کار رو بکنه. نیهان بین مردم خیلی محبوب بود. پادشاه جدید حکم تبعید نیهان به همون جنگل رو نوشت و گفت اگه پاش رو از جنگل بیرون بذاره شورشی قلمداد میشه

نیهان تک و تنها و زخمی تو جنگل آواره بود‌. که پریزاد پیداش میکنه‌‌. همسرش میشه. و کمکش میکنه 

 

قلبی قلبی شدم :``````)

پاسخ:
سلام میخک جون. قابلی نداشت :)

فکر نمی‌کنی پریزاد دخترِ پریشاد هست؟
آخه پریزاد باید یک دوشیزه باشه، اگر مامان نشده باشه، نمی‌تونه احساسات مامان‌ها رو درک کنه.
ضمن اینکه پری‌شاد فکر نکنم از اون زن‌ها باشه که بره همسرش رو پیدا کنه.
بعدش اینکه مطمئنی نیهان اسم پسره؟

حالا نظرت چیه بریم که یه پری‌نامه (بر وزن شاهنامه) بنویسیم؟؟؟ :)))
۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۵۰ تا خاتم عشق

من توی دنیای تخیلیم توی دنیایی زندگی میکنم که زمینش سبز سبزه، آسمونش آبیه، کارای خونه مثل خونه ی ویزلی ها خودش انجام میشه. منم بچه هامو بزرگ میکنم و دانشگاهمو میرم و کیف میکنم از تعامل با جوونای خوش انرژی. اسمم هر روز عوض میشه... لبخند، بارون، نسیم، خوشحالی

حتی رنگ موهام هر روز تغییر میکنه..نارنجی و زرد و سبز و آبی و...

و لبخند از ته دل از روی لبام نمیفته.

 

پاسخ:
داستان و روایت‌هایت رو بنویس.‌ چرا نمی‌نویسی؟
۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۰۵ تا خاتم عشق

راستی صالحه در جواب خانمی که دست تنهاست گفتی همزمان مشغول درس و دانشگاه و امور خونه بودی. میخوام بگم قطططعا کمک داشتی حتی اگر مغزت نخواد این کمک رو ببینه. چرا اینو میگم؟ چون خیلی از دوستام به خودش میبالن که ۴ بچه دارن و دانشگاهشون رو میرن و حتی باشگاه و تفریح هم میرن.

ولی بدون کمک با یه بچه هم حتی نمیشه دو ساعت توی هفته یه باشگاه یا استخر رفت چه برسه به دانشگاه رفتن که کلی کلاس داره.

فقط دستاوردهاشونو میگن ولی کمک هاشونو اصلا نمیگن.

شما هم کلاس تیراندازی و باشگاه و دانشگاه و اینا داشتی یادمه. خب با سه تا بچه دست تنها اصلا ممکن نیست!!

نخواستم بگم که شما جزو اون دسته از آدمایی.

ولی هرر بار از دست تنهاییم به دوستم گله کنم از این میگه که چطور دانشگاه و ورزش و کارای خونه رو هندل میکنه و گله نمیکنه!

منم چیزی نمیگما. ولی خنده ام میگیره خودشو دست تنها حساب میکنه.

زن خانه دار لزوما غمگین نیست ولی نشاط زنی که وقت اختصاصی برای ورزش و تحصیلش داره مسلما بیشتره.

پاسخ:
خب شما که انقدر خوب وبلاگ من رو می‌خونی، چطور نخوندی و یا یادت نیست که من از حمایت‌هایی که گرفتم نوشتم؟ خیلی هم در موردشون شفاف توضیح دادم. نوشتم دو روز تو هفته میرم دانشگاه و یک روز مادرم و یک روز دیگه، نیمی از روز شوهرم و نیم دیگه‌اش مادرشوهرم بچه‌هام رو نگه میداشت. گفتم مامانم پیش بچه‌هام می‌اومد تو اون یک ساعت و اندی که برای تیراندازی می‌رفتم. و یا الان همسرم پیش بچه‌ها میمونه سه روز تو هفته و دیرتر میره سر کار تا من برم باشگاه. 

ولی حدس می‌زنم تجربه حمایت گرفتن به خاطر کار تحصیلی با حداقل دو تا بچه رو هیچ وقت نداشتی. چون اگر داشتی می‌دونستی که حتی با حمایت گرفتن هم یه خانم بازم خیلی تحت فشار هست. خیلی از کارها هست که براشون نمیشه حمایت گرفت مثل شیردهی و خوابوندن بچه‌ها و خیلی از کارها هست که اگر حمایت از مادر یا مادرشوهر هم بگیری، بازم باید خودت اونا رو انجام بدی. من اون دو سال خیلی کمبود خواب داشتم. به شدت... و روزهای دانشگاه، دستم از بازو به پایین درررد شدید می‌کرد. انگار به دونه دونه سلول‌ها وزنه وصل کرده باشند.


پسسس اگر دقت کنی، من ننوشتم دست تنها بودم و حمایت اطرافیانم رو قایم نکردم. 
نوشتم تحت فشار بودم به خاطر اون کارهای همزمان. 

قشنگ یک سال و نیم بیشتر (اگر ۹ ماه دوران بارداری‌ام که وصل شد به ارشد رو هم حساب کنی، خیلی بیشتر، کاملا دو سال و اگر تا پایان‌نامه‌ام حساب کنم، دو سال و نیم) من تحت فشار شدید بودم.
در تابستان بین دو ترم اول و ترم سوم، بچه از پوشک گرفتم و هیچ تفریحی نداشتم.
و دقیقا یادمه که یک سال و نیم تمام تفریحاتم رو صفر کردم که به حامی‌هام فشار بیشتر نیارم. و خودمم تمام تمرکزم رو گذاشتم روی درس. 

ولی قطعا زنی چند تا بچه‌ داره، نمی‌تونه وقت اختصاصی پیدا کنه برای درس خوندن و تحصیل. باید برای این کار وقت باز کنه با هزار سختی. و قضیه اینه که منی که تجربه داشتم میگم که نمیشه همزمان هم درس خوند و هم بچه کوچیک داشت و هم ورزش کرد. چون مادری با این وضعیت خیلی کالری می‌سوزونه و چیزی به ورزش نمیرسه. و اگر به خاطر عشق به درس خوندن، پیه این سختی‌ها رو به تنش مالید، قطعا افسرده نخواهد بود و نمیتونه اینطوری باشه چون حس ارزشمندی میکنه.


اما به نظرم ارتباطت با دوستت رو کم کن اگه رفتارش صادقانه نیست. من بودم این کار رو می.کردم.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">