صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

وی بعد از مدت‌ها مهمانی گرفت!

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۳۱ ق.ظ

شب پنج‌شنبه و ظهر جمعه، در دو نوبت؛ برای لیلا تولد گرفتیم. یه بار با حضور خانواده من. و یه بار با حضور خانواده همسر.
می‌خواستیم یکی باشه ولی نشد چون زمان آزاد خانواده‌هامون، با هم جفت و جور نمی‌شد.

ضمن اینکه مدت‌ طولانی‌ای بود خانواده همسرم رو دعوت نکرده بودیم! (شاید ۹ ماه پیش بود!) مهمونی ظهر برای خانواده همسرم بود و من ظهر تا بعداز‌ظهر برای مهمونی گرفتن رو خیلی دوست دارم چون خونه زود به سامان می‌رسه و خستگی هم برای شب نمی‌مونه. تازه خوش‌شانس بودیم که برق‌ها هم نرفت.


حرف از اردو جهادی شد. من گفتم: "چرا میگی؟ من که نمیام! خودت برو."
همسر هم جلوی مامانش‌اینا و داداشش‌اینا گفت: "من اردو جهادی نرم؛ سگ میشم... :) ولی اگه اردو جهادی تنهایی برم، سگ‌تر میشم :))"

واقعا تصمیمم بر نرفتن بود. ولی حالا کمی که از اون ماجرایِ شوکه‌کننده بعد از آخرین امتحان دانشگاه، گذشته، فهمیدم من خیلی در فضای اقدام سریع سِیر می‌کنم و حل اون مساله زمان‌بر هست. حالا زمانش نرسیده...
بنابراین فرضیه فشار کاریِ خانوادگی در روزهای آتی منتفی شد.
اما
امروز بعد از رفتن مهمون‌ها، به خونه نگاه کردم.
به تابش ملایم آفتاب عصر از پنجره بزرگ آشپزخونه.
بادکنک‌های چسبیده به آرک‌های گچی و زیر چراغ سقفی‌ها...
خونه‌ی آروم و ناز.
خستگی‌ای که میشد با یه چرت عصرگاهی در کرد.
و لباس‌ها که همه‌شون شسته شده و اتو شده بودند.
و گرچه روی قفسه‌های کتابخونه پر از گرد و غبار بود.
و جزئیاتی که هنوز نیاز به تمیزکاری داشتند... و البته نشون میداد در این خونه آدم‌های زنده زندگی می‌کنند...
و من باید با کمال‌گرایی‌های احمقانه‌ام مبارزه کنم...

وقتی ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه، چای عصر رو ریختم که با همسر بخوریم،  از نوجوانی‌هامون گفتیم. اینکه هر دوی ما وقتی نوجوان بودیم سعی می‌کردیم نگاهمون رو خیلی کنترل کنیم، برام جالب بود.
بعد ازش پرسیدم: اگر اون زمان‌ها من رو می‌دیدی، ازم خوشت می‌اومد؟
برام گفت که یه دختری بود هم محله‌ای‌شون. چهره‌اش شبیه من... و از سیزده سالگی در تصورش یکی شبیه من بوده! :))
بعد بحث رفت در مورد یه چیز دیگه...
درس خوندن: موهبتی که ازش محروم نشدم، در حالی که می‌تونست شرایطم بهم اجازه تحصیل رو نده...
و بعد یادم افتاد که نعمت‌های زندگیم، از برکت توسل به امام جواد علیه السلام در زندگیم جاری شده...

تلنگر بود. اینکه چقدر بهم عطا کردند! و بعد من می‌خوام از ساده‌ترین مسئولیت‌های سازندگی فرار کنم!

باید می‌رفتم اردو جهادی رو.
به پاسِ خوش‌بختی‌ای که خدا بهم داده...
این خونه و خانواده‌ و خانواده‌هامون و تمام لذت‌های زندگیم...
که یاد بگیرم اینا همش بهانه بوده که من رود باشم، راکد نباشم.
که یادم نره نباید دل ببندم به خیلی از این لذت‌ها...
که بفهمم ای‌بسا، طعمِ این لحظه‌های ساده، بی‌جهت زیر زبونم مزه نمیده...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴/۰۶/۲۳
نـــرگــــس

نظرات  (۳)

قبل مهمانی استرس و اضطراب و بدو بدو

حین مهمانی و بعد مهمانی حال خوب و سر زندگی

این حس منه

خصوصا که تولدی هم در کار باشه

پاسخ:
به به :)

همسر من استرسش از من بیشتره.
این سری، صبح جمعه پاشد و گفت این مرغهایی که گذاشتی بیرون کمه!
گفتم کم نیست.
گفت کمه.
گفتم باشه، سه تا تیکه دیگه اضافه می کنم.
دوباره گفت کم نیاد! من دوست دارم غذا اضافه بیاد، کم میادها!!!
من دیگه داد زدم: کم نمیااااد! کم نمیاااااد! 
جفتمون هم خنده مون گرفت و بحث خاتمه یافت :) :|

تولد هم خیلی خوبه واقعا. تنوعه... من دوست دارم :)

من سالهاست وبلاگتو میخونم ولی اهل پیام دادن نبودم. گرچه میگی امسال رو دوست نداری ولی این ماههای اخیر حال دلتو خیلی دوست دارم.

 

مشکلت رو نفهمیدم چیه. فکرم سمت دور از جون بیماری رفت ولی دیدم منطقی نیست بیماری رو از همسرت مخفی کنی. کلا نمیتونم حدس بزنم چیه. ان شاالله هر چی هست کاملا حل بشه.

پاسخ:
:) ممنون


۲۳ شهریور ۰۴ ، ۱۵:۰۱ سارا سماواتی منفرد

خیلی اون حس بعد از مهمانی که کارها همه خوب پیش رفته را دوست دارم حتی اگر خستگی باشه که من اسمش را خستگی نمی‌گذارم واقعاً لذت بخشه.

😍😍😍

پاسخ:
آفففرین. دقیقا... اصلا شبیه خستگی نیست :)
البته من اگر مهمونام تا 11 بعد از 11 شب بمونند، اصلا دوست ندارم :))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">