صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۲ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

ناشناس برام بنویسید

يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۴۹ ب.ظ

که در دو سه ماه اخیر، چرا به مطالب رای منفی دادید.

می‌خونم با اشتیاق.


فقط یه نفر تا الان؟ 
به خیلی از مطالب تا ۴ رای منفی، و به یکی از مطالب ۷ رای منفی...
پس کجایید؟ :)
موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۲۱
نـــرگــــس

نظرات  (۱۲)

من ناشناس براتون مینویسم از خواننده های وبلاگتون هستم

 

سلام، حس میکنم زندگیتون رنگ و بوی ریا گرفته این احساس منه البته...

امید وارم اتفاق خیری در زندگیتون افتاده باشه، حس میکنم یک پرش مالی براتون اتفاق افتاده و خودتون رو گم کردید...

بارها هم حس کردم اطرافیان خودتون رو از بالا نگاه می‌کنید...

 

پاسخ:
سلام :)
ممنون که برام نظر گذاشتید و این نظر شما با توجه به نظر ندادن بقیه دوستانِ خواننده، خیلی خیلی بیشتر برای من ارزشمنده.

در مورد ریا که نمی تونم چیزی بگم. کاش دقیق تر و با ذکر مورد بهم می گفتید...
اما در مورد پرش مالی. خب ما که از سال 99 تا آذر 1401 پژو پارس داشتیم. بعد اون پژو رو همسرم برای یک پروژه کاری فروخت و پولش رو زد به کار  و چند صد میلیون دیگه هم خرج کرد و بعد از چند ماه اون سازمانی که باهاش وارد همکاری شده بود، گفتند نمی خواهیم و برو و پولت رو هم پس میدیم. ولی نصف پولمون رو پس دادند و ما هم دوباره باهاش همون ماشین پژو رو خریدیم.
اگه به این میگید پرش مالی، به نظرم چیز شیرینی نیست چون به شدت اعصاب ما در 6-7 ماه گذشته به فنا رفت.

این که اطرافیانم رو از بالا نگاه می کنم رو هم واقعا نمیدونم. شاید تغییر کردم ولی به این شوری که شما نیست قطعا. و به نظرم شما نگاه از بالا به پایین واقعی ندیدی.... :)
ولی بازم ممنون که نظر دادی خواهر جان.

دوستت دارم و مراقب خودت و کوچولو ها .. و آقاتون باش ^^❤❣💕

 

بابت اون قضیه هم فدای سرت 

عیب نداره اصلا :}

پاسخ:
ممنون ناشناس جانِ مهربان.
سالم و خوش بخت باشی :)

من که رای نمیدم

فازم باهات یکی نیست، ولی دلیل نمیشه به روزمرگی های یه نفر دیس لایک بدم! اگر یادداشت سیاسی اجتماعی بنویسی احتمالا رایم بهت منفی هست!

ولی چرا برات مهمه کی دیسلایک میده و چرا؟

طبیعیه یه سری آدما از رفتارا و اعتقادات و زندگی ما خوششون میاد و یه سری خوششون نمیاد.

پاسخ:
روزمرگی های آدم ها هم خیلی از رویکرد سیاسی و اجتماعی شون جدا نیست به نظرم...

خب در مورد این که دارم میپرسم... اول اینکه وقتی گزینه اش توی وبلاگ هست، بلاخره اهمیت پیدا می کنه. 
اما خودم هم خیلی نمی خواستم قضیه رو برای خودم مهم کنم اما چند روز قبلش رفته بودم توی یک وبلاگی و دیدم چقدر حس خوب اونجا جریان داره... و طبیعتا همه رای ها مثبت بود.
بعد ناگهان فکر کردم شاید واقعا مطالبم یه مشکلی دارن که دیسلایک می گیرم. پس باید دلیلش رو بپرسم.
و مثلا یکی دو تا پیامی که تا الان دریافت کردم، به نظرم میاد که قطعا ارزشش رو داشت که بپرسم. و خوشحالم :)

راستی حالا که میخونی

قسمت کتابخانه ت به روز نیست، نه؟

چون به نظرم خیلی بیشتر داری کتاب میخونی. اگر دوست داشتی به روز کن و به اشتراک بذارشون با ما.

پاسخ:
من که همیشه می خونم :) انصافااا...

در مورد بخش کتابخونه... احساس کردم ازش استقبال نشد. ادامه ندادم. اما چشم. 
کتاب می خونم اما خب یه مدتی که تخصصی شد، یه مدتی برای پایان نامه نوشتم... ولی الان دوباره دارم عمومی تر می خونم. می نویسم حتما. ممنون که یادم انداختید.

صالحه ی عزیز! تو خوبی و این خوب بودنت برای دیگران فشاره. من معتقدم اونی که زندگی شخصی شما رو میخونه و خوشش نمیاد، خوب نخونه :))

اونی که میخونه و نقد داره، خوب نقدش رو بگه. اونی هم که میخونه و خوشش میاد خوب دمش گرم؛ باز هم بیاد بخونه. بابت دیس لایک ها نگران نباش. و یه بار هم گفتم خیلی خصوصی ها رو اینجا ننویس.

من؟

من همونی هستم که یه بار یه قصه کودکانه برات فرستادم و نظرت رو پرسیدم.

یه دوستِ از سال 96 به اینور

 

پاسخ:
دوست جان کاش می تونستم بگردم و پیامت رو پیدا کنم! یه خوشحالی عمیق و روان و زیبایی توی درونم حس می کنم وقتی می فهمم شما من رو تنها نذاشتید :)

یه وقت هایی یه چیزایی مهم اند برام. نمی تونم ننویسم. ولی خب جدیدا یه جو جدیدی ایجاد شده که باعث میشه خیلی بلند بلند حرف نزنم. البته یه مقدار هم زندگیم داره روال پیدا می کنه. برای همین خیلی حرفی نیست برای نوشتن... البته با روالِ قبلی. در نتیجه این مدل امتیازهای منفی برای خیلی عجیب بود.

ممنونم بازم. خیلی لوس اگر بخوام بگم، چشمام قلبی شد با این پیام.
۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۳:۲۴ فاطمه زهرا

ولی من کیف می‌کنم وقتی صفحه باز میشه و شما نوشته جدید دارید.

خیلی ازتون ایده و انرژی می‌گیرم.

برای دیس‌لایک هم که دیگه نظرات متفاوته. خیلی‌ها سبک زندگی و یا شاید افکار سیاسی مذهبی شما رو نپسندند.

پاسخ:
خیلی لطف داری.
خدا رو شکر! :)

ولی خب، من تحلیلم اینه که اگر افکار سیاسی و مذهبی مشکل باشه، باید همه مطالبم دیسلایک بگیرند اما اینطور نیست.! پس دلیلش یه چیز دیگه است.
۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۷:۰۴ پلڪــــ شیشـہ اے

خداقوت عزیزم

از اینکه خوب و خوشحال ببینمت کنار خانواده خوشگلت، بسی خوشحال میشم

شکرانه هات رو هم بسیار دوست داشتم.

پاسخ:
قربونت برم :*

سلام صالحه خانم

من پست هاتون را همیشه می خوانم و دنبال می کنم دیس لایک هم ندادم البته بگم با مواضع سیاسی و اجتماعیتون موافق نیستم اما روز نوشته هاتون را بخاطر هم ذات پنداری که باهاشون دارم دوست دارم و دیگه اینکه با اینکه از من سن تون کمتر اما خوب چیز یاد می گیرم و ایده به ذهنم می رسه (ممنون )

امیدوارم ایده آل هاتون بیشتر و بیشتر محقق بشه ((-:

از بخت بد دیگه نمی تونم وارد پنل کاربری خودم تو بیان بشوم و تیم بیان هم اصلا پاسخگو نیستن .

حیف ))-:

 

 

پاسخ:
سلام سارا خانم
چقدر ناراحت شدم به خاطر این که نمی تونید وارد پنل تون بشید. وبلاگ هم دارید؟ کمکی از دست من بر میاد؟

خب من هنوز مطلبی نخوندم.

جالب شد برام و دوست دارم بخونم.

یکم سرم خلوت بشه مطالبتونو میخونم🌷

پاسخ:
خیلی خیلی خیلی خوش اومدید :)
امیدوارم معرفی های کوچولوی اون گوشه برات مفید باشه، ولی اگر بازم سوالی بود، من هستم.

سلام صالحه جان

ممنون از محبتت

مشکل عدم ورود از بیان هست که کد تایید به موبایل ارسال نمی کند و حتی ثبت نام جدید هم همین مشکل را دارد.

ایمیل و تلفن پشتیبانی شون را هم جواب نمی دهند فقط شاید تو وبلاگ بیان بشه پیام گذاشت که ببینند ( آنهم مطمئن نیستم ) که چون نمی توانم وارد شوم و این امکان برای اعضائ بیان هست شاید شما با اطلاع رسانی در اونجا بتوانی کمکی به من و دیگرانی که احتمالا همیم مشکل را دارند بنمایی.

ممنون که وقت گذاشتی و جواب دادی ((-:

امیدوارم مشکل زودتر رفع بشه

باز هم ممنون

پاسخ:
سلام سارا خانم 
الحمدلله که مشکلتون حل شد :) واقعا خوش حال شدم.
خوش حال ترمون کردید با خبر دلبند نازنین تون، نازآفرین خانم. ان شاءالله نامدار باشه. خدا حفظش کنه. 
ان شاءالله با نازنین خانم تون آبجی های جون جونی میشن و دلبری های دخترونشون رو خواهید دید و قند تو دلتون آب میشه.
بعد مثل من که دیشب به شوهرم گفتم: نمیشه یه چسب بزنیم اینا همینطوری تو همین سن بمونند... دلتون نمی خواد زمان بگذره :)

تو پاسخ هایی که دادید در مورد اتفاقی که برای شغل همسرتون افتاده نوشتید...

خیلی غم انگیز بود و ناراحت کننده...

موضع خودشون بعد از این اتفاق چی بوده؟

پاسخ:
سلام علیکم. ببخشید که خاطر شما مکدر شد. الحمدلله گذشت و ان شاءالله درس عبرت شد.
ولی خب این همسر من، یه سرتقی خاصی در وجودش داره. یعنی با وجود اینکه چند صد میلیون ضرر کرده، اونم در یک منطقه خاصی از تهران، همچنان میگه من دوست دارم اونجا دوباره کار راه بندازم و ... من فقط نگرانم و میگم دیگه لطفا به آرمانگرایی ات پر و بال نده. ولش کن! تو تو جاهای دیگه موفق تری، بیشتر خریدار داری... همون جاها رو بچسب. ولی خب، علی الظاهر می خواد راه خودش رو بره بازم. منم از اون زن ها نیستم که بخوام دعوا راه بندازم همون اول کاری دیگه... میگم بذار بره دوباره تجربه کنه... با وجود اینکه اون مرده و من زن، مگه اون جلوی من رو میگیره که من این کار رو بکنم؟ یا اصلا مگه می تونم؟

موضع خودش، به جز اینکه همچنان امیدواره و چند خط قبل یه مقدار از حجم امیدواری اش گفتم... این بود که خیلی ناراحت شد ولی خب به خاطر ما خیلی بروز نمیده. شما دیگه خودتون یک مرد هستید و میدونید. 
من فقط یه بخشی از ناراحتیش رو دیدم. الانم مثلا گاهی یه حالتهای دپرسی ای داره... مثلا دیشب هرچی ازش میپرسم: خوبی؟ چیزی شده؟ مطمئنی خوبی؟... جواب خاصی نمیده. مثلا میگه خوبم. اما معلومه نیست. اینستاگرامش رو چک میکنه و من میدونم حالش خوب نیست. ولی نمیگه...
نمیدونم حالا... شاید چون این کار جدیدش یه ذره شباهت به کارمندی داره، بدش میاد و همین دپرسش می کنه. الان دیگه 32 سالش شده. نمیدونم کی قراره از بحران سی سالگی عبور کنه.
:| چقدر دلم پر بود!

بحران 30 سالگی :))

آره کارمندی اذیتش میکنه احتمالا...

کشور توی شرایط اقتصادی و مخصوصا نقدینگی خیلی سختی هست.

وسط این شرایطی که حاکمه کارهای اقتصادی جدید خیلی باید با دیدن جوانب مختلف انجام بشه که خدای نکرده ضرر گریبانگیر صاحب اون ایده نشه...

 

بعضی از تصویرها که از ایشون تو ذهنم شکل میگیره حس میکنم شخصیت دوست داشتنی ای دارن...

 

ان شاالله خدا موفقتون کنه

پاسخ:
حالا واقعا کارمند نشده! فقط یه رئیس داره که اون بهش یک سری وظیفه محول می کنه! تازه این اختیار رو داره که خودش کار جدید تعریف کنه!
میدونید، در مورد کارهایی که خودش راه می اندازه، قضیه اینه که کارش نه اقتصادی محضه، و نه فرهنگی محض. مشکل اینجاست چون بودجه ای بهش نمیدن و خودش خویش فرما داره کار رو راه می اندازه، باید یه مقدار هم از جیب خرج کنه. در نتیجه با وجود اینکه قصدش اینه که کار فرهنگی انجام بده اما مجبوره یه ذره یه جاهایی کار رو وارد فاز و فضای اقتصادی کنه... و همین که تکلیف مشخص نیست افتضاح به بار میاره :(

مامانم پریروز بهم می گفت صالحه خیلی باید خدا رو شکر کنی. بعضی از روحیاتی که شوهرت داره، قیمت نداره...
خدا به من کمک کنه که دوام بیارم. صیقل خوردن با اخلاق های خوب همسر وقتی خودت بد هستی، یه بیچارگی خاصی همراهش داره :)

ممنون. خداوند خانواده نازنین شما رو هم در پناه خودش حفظ کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی