قل کل یعمل علی شاکلته :) ۲
چند روزه زینب یک دوست عجیب و غریب پیدا کرده.
یه مهرهی کوچیک، اندازه یه دونه تسبیحِ گرد و نسبتا بزرگ... چنین چیزی شده دوست صمیمیاش.
اسمش رو هم گذاشته: توپّی.
بدونِ توپّی بستنی و غذا هم نمیخوره. گاهی لای دستمالکاغذی میپیچونش که بخوابه. خیلی هم مراقبش هست ولی با این حال گاهی گم میشه و زینب کلی براش غصه میخوره و "توپّی توپّی" گویان در خونه دنبالش میگرده.
نمیدونید توپّیجان عزیز دلِ منم شده! چون زینب ازم پرسید چقدر دوستش دارم. و من گفتم: زیاااد. چون تو دوستش داری...
حالا هر وقت توپّی میافته زیر کابینت و دراور و کمد، من باید توپّی رو پیدا کنم.
جالبه که این دوست خیالی داشتن زینب؛ دقیقا به خودم رفته.
من بچه بودم؛ دوست خیالی داشتم. دو تا پریِ لباس تور توریِ صورتیپوش و آبیپوش.
البته بالکل فراموش کرده بودم. یه روز عارفه که حافظهاش مثل هارد چند ترابایتی هست بهم گفت...
حالا فاطمهزهرا بعد از دیدن فیلم IF که شبکه نهال با نام دوستان تخیلی پخش کرد، میگفت: من چرا دوست تخیلی ندارم!
گفتم: چون از وقتی چشم باز کردی، دوست صمیمیات رو پیدا کردی: زهرا!
ولی زینب فرزند دوم هست و وارث یه جور تنهایی مزمن هست. درست مثل خودم. (البته من فرزند اول بودم ولی تک دختر.)
از بس زینب توپّی توپّی میگه، فاطمهزهرا یه شب ازش پرسید: زینب! اگه یه روز من و لیلا و توپّی رو [گروگان] بگیرن و بهت بگن فقط میتونی یا فاطمهزهرا و لیلا رو آزاد کنی یا توپّی رو، کدوممون رو آزاد میکنی؟
زینب: همهتون رو.
فاطمهزهرا: نه نمیشه. باید بین ما انتخاب کنی.
زینب: اِمممم...
من: مامان بگو دیگه. چقدر فکر میکنی!
فاطمهزهرا: یا من و لیلا یا توپّی!
من: مامان، فاطمهزهرا میخواد ببینه کی رو بیشتر دوست داری!
زینب: فاطمهزهرا رو انتخاب میکنم! چون همبازی لازم دارم.
:)
یعنی مُردم براش. بغلش کردم... عشقه! عشق! تو ابراز علاقه خیلی سفت و محکمه، ولی پر از احساسه... :)
+ مطلب قبل هم چند دقیقه پیش منتشر شد. با همین عنوان...
وای خدایا..
توپی......😭😭😭😍😍😭😭🟢🔵🟣🟡🟠🔴
+ فقط اونجا که توپی رو ذاره توی دستمال کاغذی تا بخوابه :]