شکرانه ۹
خدایا شکرت به خاطر این فرصتی که بهم دادی تا امشب با خانم شین صحبت کنم.
بهم گفت وقتی تو ۲۷ سالگی هیچ آیندهای برای خودش نمیدیده، استادش بهش گفته: " همون نقطهای که روش ایستادی، سکوی پرواز توئه."
خانم شین بهم گفت: "هر کسی یک "کَبَد"ی داره دیگه. کبد تو اینه."
و راست میگفت. من این کبد رو نپذیرفتم. و مخصوصا همسرم رو نپذیرفتم.
با اینکه سالم هست. بیعار نیست. غیرت داره. خانوادهاش رو دوست داره. ایمان داره. عشق به انقلاب اسلامی داره. مهربان هست. داره زحمت میکشه، پول درمیاره. مسئولیتهاش رو که بهش یادآوری کنم، انجام میده.
چرا نباید به این مرد خوب، "احساس یک مرد خوب بودن" رو بدم؟
و یک بار برای همیشه باور کنم...
این زندگی عادی هست. زندگی کاملا معمولیِ یک انقلابی :)
زندگی کاملا معمولیِ کسی که میخواد در چند جبهه کار کنه و تازه هنوز نوبت جهادش به طور جدی نرسیده...
و بپذیرم که این تقصیر من نیست که پدر بچهها براشون وقت نمیذاره. این تصمیم او هست و نه من.
و اگر من دوست دارم برای بچهها خواهر و برادر بیارم برای این هست که تحمل بعضی از کمبودها در جمع یک خانواده بزرگتر راحتتر هست و اونها اینطوری خوشحالتر خواهند بود.
و بپذیرم که این رنجهایی که من میکشم رنج نیست. کیفم خیلی سنگینه، یا بچه مدام بغلم هست، یا دخترا خیلی گریه میکنند و ... اینها رنج نیست.
خداوندا تو کنون به من مسئولیت دادهای...
و این نشانهای است که در آینده نیز خواهی داد.
شکر قلبیِ من از مسئولیتهای امروزم، دستانِ به التماس و گدایی بلند شدهای است برای مسئولیت فردا.
حمد مخصوص توست.
تصمیم ۱
میخوام از این به بعد، شکرهام به تصمیم منتهی بشن.
به عنوان اولین تصمیم؛ میخوام شبهایی که تنها هستم، زود بخوابم و دیگه به تنهایی و وهمآلودگی شبهام فکر نکنم :) دیگه کار اضافهای نکنم مگر قرآن خوندن.
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
فرمودن زحمتِ نیابتِ ما رو در بدرقۀ جنابِ زکزاکی تقبل فرمودید...
بعد از سرورِ بیحد، خدمت رسیدم برای عرض تشکر.
یک زیارتِ عاشورا هم به پیوست تقدیم میکنم.
مأجورین انشاءالله.