دومین جلسه با روانشناس
هر جلسه، باید خودم به آقای دکتر بگم که جلسه قبل چی گفتند و چه کارهایی باید میکردم.
این جلسه؛ لپتاپم رو برده بودم. بعد از روی نوشتههای تایپ شدهام، صحبتهای جلسه قبلش رو مو به مو ارائه دادم و تمرینهام رو براش گفتم؛ آخرش هم تصمیم جدیدم رو به دکتر گفتم...
دکتر که با دقت گوش میداد، لبخندی زد و گفت: یه جمله بگم؟
هم هوشتون بالاست و هم تغییرتون سهلتر از بعضی افراده و هم دارید خوب میشید.
گفتم: آرههه... معلومه؟ خودمم میفهمم.
و خندیدم.
اما جلسه اینطوری پیش نرفت. دکتر یه چارچوب نظری از صحبتهای من ساخت و ازم خواست که با تکنیک قالبگیری مجدد برای حل مسائلم قدم بردارم.
من سریع فهمیدم دکتر منظورش چیه و گفتم نه! یه تکنیک دیگه بگید. شما روانشناسها یه عالمه تکنیک بلدید. این نه!
چرا؟ چون استفاده از این تکنیک یعنی اساسا همهی مشکلاتم رو خودم با پاککن پاک کنم و به جاش هرچیزی که پاک کردم رو به زیباترین شکل ممکن خودم تنهایی نقاشی کنم و تمام. خب اگر میتونستم که پیش روانشناس نمیرفتم :/
اما دکتر پافشاری کرد روی همین روش و جلسه کم کم تموم شد.
بعد از جلسه؛ در حالی که خیلی توی ذوقم خورده بود؛ تا عصر بهش فکر کردم.
فهمیدم دکتر از همون اول متوجه شده که روانِ من، سریع قابلیت تطبیق پیدا میکنه و با اندک بهبودی ممکنه تصور درمان کامل بکنه. از اون طرف ریلکسی و خوشحالی من رو دید که انگار نه انگار کلی زخم و مشکل دارم که باید همه رو درمان کنم. بنابراین، از عمد، یه تکنیکی رو به صورت زودهنگام بهم گفت که به شدت در مقابلش مقاومت کنم و ذهنم تا جلسه بعد درگیرش بشه و اینطوری پروسه درمان رو پیگیری کنم :)
انقدر از این حرفهایهای باهوش بدم میاد :))
فکر میکنند من نمیفهمم :))
خودِ دکتر هم گفت که میخواد روانِ من رو شاسیکشی کنه :/ چون کلا حالهای بدِ من ۵ درصده، ولی قراره همین ۵ درصد رو برطرف کنیم :)
در نتیجه دکتر خواست تا جلسه بعد مغز من در حال انفجار باقی بمونه. اما من یه عالمه کار و بار دارم و نمیتونم اینجوری چند هفتهام رو تلف کنم. در نتیجه در اسرع وقت محتویات ذهنم رو خالی میکنم :)
البته این جلسه، چارچوبی که دکتر از صحبتهام ساخت رو کامل قبول نکردم. یعنی بعد از ظهرش فهمیدم یه جاهاییش رو قبول ندارم.
مثلا باید اول مشخص بشه که مشکل یا اختلالی که دکتر در مورد من تشخیص داده، دقیقا چه ارتباطی با فردگرایی داره.
شاید من اختلال ندارم. شاید من فقط فردگرا هستم :)
ضمن اینکه برآورد دکتر از ارتباطات من با خانمها اشتباه بود. من کلی دوست صمیمی دارم. همه جا دوست پیدا میکنم. سریع ارتباطات مفید میگیرم :)
ولی در کل معتقدم باید همه چیز رو راحت بگیرم و آروم باشم. مخصوصا در مورد گذشتهها.
همینم یعنی قاب گیری مجدد.
اصلا هم سخت نیست. چقدر الکی مقاومت به خرج دادم :)
نمیدونم چرا نمیتونم با مشاور و تراپیست و از این قبیل فرقه در عوالمِ شخصیِ دیگران، کنار بیام