صالحه


نرگس
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۳۰ سال
همسر ۱۳ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

امتحانات شهریور و اوضاع احوال ۲

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ

امروز سومین امتحان از چهار امتحان ترم دوم ۱۴۰۳_ ۱۴۰۴ رو دادم که به خاطر جنگ به شهریور موکول شده بود. نمرات هم سریع میان. امتحان شنبه رو ۱۸ شدم و امتحان یک‌شنبه ۱۶ و نیم. من برای تاریخ خیلی خوندم. تمام فرجه‌های امتحانات رو داشتم تاریخ می‌خوندم. دو تا دوره تاریخ به صورت آفلاین از دو استاد مختلف خریدم و تا حدی گوش دادم. ۱۶ و نیم حق من نبود. همکلاسیم هم ۱۸ گرفت. از استاد هم پرسیدم راه نداشت نمره‌ام بیشتر بشه، جواب نداد. امتحان امروز رو هم که... واقعا خدا استادمون رو هدایت کنه... امتحانش خیلی سنگین‌تر از میزانی بود که درس داد. قشنگ یادمه که سر کلاس گفت: «این پارادایم تفسیرگرایی و هرمنوتیک و هرمنوتیک معاصر همش با هم قاطی میشه. واقعا هم سخته... بگذریم بچه‌ها، سریع ازش رد بشیم...».

بعد امروز سوال داده بود که تفاوت‌های این سه پارادایم رو با همدیگه بگید. یا مثلا برای تحلیل گفتمان و فراتحلیل و فراترکیب، خودش مجموعا ۸ جمله مفید توضیح نداده بود، امروز برامون نوشته بود حداکثر در ۸ سطر بنویسید و این یعنی مفید و مرتب و دقیق بنویسید و به جواب مهمل نمره نمیدم.

جدیدا به این نتیجه رسیدم که علوم انسانی خوندن از پزشکی خوندن خیلی سخت‌تره. فلسفه خوندن از مهندسی خیلی سخت‌تره. خیلی دوست داشتم در یک دنیای موازی، در همون سنی که به سمت علوم عقلی و نقلی و علوم انسانی رفتم، پزشکی و مهندسی رو هم تجربه می‌کردم ببینم کدوم سخت‌تره بعد می‌اومدم به همه می‌گفتم... و خب، البته تهش، اونی که پزشکی می‌خونه، مستقیما مسئول جان و سلامتی مردم میشه. ولی علوم انسانی خونده‌ها، به صورت غیرمستقیم و از طریق سیاست‌گزاری‌ها مسئول اقتصاد و معیشت و روان و سرنوشت و حتی امنیت و ... تمام مردم جامعه میشن. فرق غیرمستقیم و مستقیم همین فاصله نجومی درآمدهاست :)

که البته برای من مهم نیست. اصلا اعتقادی به این ندارم که روزی آدم، بندِ درآمدش از شغل هست که بخوام ناراحت باشم چرا پزشکی نخوندم.

تعریف کنم یه ذره؟

امروز ساعت دوازده و نیم رسیدم خونه. مامانم از ساعت ۹ صبح اومده بود پیش بچه‌ها. راستش تازه دارم می‌فهمم تعهد مامان به اینکه راس ساعت خونه ما باشه، چه کار عظیمی هست. وقتی من رسیدم، یه نیم ساعتی بود که مامان و زینب رفته بودند مسجد. فاطمه‌زهرا و لیلا خونه بودند. کیفم رو گذاشتم و رفتم از سر کوچه، ماست و پیاز خریدم که یه دمی گوجه درست کنم. مامانم هم که رسید، حتی داخل نیومد. چون شب مهمون داشت. دیشب هم مهمون داشت. خاله‌ بزرگه‌ام و دخترخاله‌‌هام و مخصوصا دخترخاله‌ام که دو سالی هست رفته اتریش برای زندگی، دایی‌اینام و خلاصه جمع کثیری همه دعوت بودند. امشب هم عمه‌ کوچیکه‌ام دعوته که مامان محترمانه گفت که دیگه لازم نیست بیایید. نمی‌خوام شلوغ بشه :))

خلاصه مامانم با چه خستگی‌ای اومده بود. خدا خیرش بده. بعد از رفتن مامان، من یکی دو ساعت مشغول آشپزخونه بودم. پاهام و مچ دستام انقدر درد می‌کرد که نگو. همیشه بعد از کم‌خوابی شب قبل، اینجوری میشم. چون دیشب مجبور شدم تا پاسی از شب درس بخونم. چون هیچی نخونده بودم... بعد از ناهار غش کردم و به اغما رفتم. سر و صدای بچه‌‌ها و مخصوصا شبکه پویا هم سردردی‌ام می‌کنه. یه محافظ گوش داشتم از قدیم، زمانی که می‌رفتم کلاس تیراندازی. جدیدا اونو می‌ذارم رو سرم روی گوشام. بعد در سکوت می‌خوابم.

دو سه ساعت خوابیدم. در حالی که فاطمه‌زهرا عمداً می‌اومد بیدارم می‌کرد که پاشو! پس کِی بریم محوطه برای دوچرخه سواری؟ :/ نمی‌دونم این بچه چرا نمی‌فهمید... عجیب بود ازش. البته یه سری توضیحات بهش دادم با همون حالِ مستی. مثلا گفتم امروز نمیریم، می‌خوام کیک درست کنم. یا اینکه چون مامان‌جون خسته شب قبل بوده و امشبم مهمون داره و ما هم نمیریم، دیگه نمیریم کلا.

بعد از بیداری و قبل رسیدن همسر، خونه رو سریع مرتب کردم و با بدبختی بچه ها رو هم به حرکت واداشتم. همسر که رسید، یه کیک کاکائو گردو درست کردم، شام هم خودش پیشنهاد داد که از بیرون بخره. منم مخالفت نکردم. دسته جمعی میوه خوردیم (کاری که متاسفانه کم انجام میدیم چون من باید همت و توجه کنم و خیلی وقت‌ها یادم میره) بعد از شام هم کیک خوردیم با چای. و همسر باید ساعت ۸ و نیم حرکت می‌کرد به سمت قم. بعد از رفتنش، من یه ذره نشستم و خستگی در کردم. بچه‌ها سریال فراری رو دیدند و کیک‌شون رو خوردند. تا ساعت ده شب، من هم ظرف‌ها رو شستم و هم به بچه‌ها گفتم مسواک بزنند و آماده خواب بشن. و نهایتا ساعت ۱۱ خوابیدند.

حالا هم که اومدم بنویسم، اون چیزایی که می‌خواستم بنویسم رو ننوشتم. می‌خواستم در مورد این بنویسم که چقدر از حرف‌های بعضی از خانم‌های فعال مجازی و بعضا انقلابی بدم میاد که میان میگن ما مثلا در شبانه روز ۱۵ ساعت کار می‌کنیم یا ۴_۵ ساعت می‌خوابیم فقط. یعنی چی؟ خب وقتی بعد از چهل سالگی حسابی مریض و فرسوده شدید، اون موقع می‌خواهید بیایید اعلام عمومی کنید که کارمون غلط بوده؟ اون احساس ناکافی بودنی که به زن‌ها و مادرها دادید رو چیکار می‌خواهید بکنید؟

شاید بعدا بازم نوشتم. فعلا برم بخوابم... تصمیم گرفتم زود بخوابم.


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴/۰۶/۱۴
نـــرگــــس

نظرات  (۱۱)

۱۴ شهریور ۰۴ ، ۰۱:۳۲ *•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*

اگه مامانم مهمون دعوت کنه و من اونجا نباشم غمبرک میگیرم :)

بدون من مهمون دعوت کرده باشن اونم خاله و دخترخاله ها:/

 

 

خداقوت بانو 

ان شالله موفقیتت رو ببینیم

پاسخ:
خواااهر :) چرا من امتحان دیروز رو نخونده بودم؟ چون تا ساعت ۱۱ شب مهمونی مامان بودم. چون اگر دخترخاله اتریشی‌ام رو نمی‌دیدم دیگه شاید می‌رفت برای یک سال دیگه یا حداقل شش ماه دیگه. دلم نیومد نرم.
ولی عمه‌ام رو می‌بینم امروز فردا ان شاءالله 
:))

سلامت باشی
ان شاءالله دسته جمعی مهمونی موفقیت‌هامون :)))

 میگی این مدت خیلی درس خوندی و کل فرجه ها رو داشتی تاربخ میخوندی.

اما جالبه که تو نوشته های این مدتت و روزمره نویسی ها هیچی از درس خوندنت نگفتی! یه جوری میگفتی که انگار صبح تا شب درگیر کارای خونه و امثالشی یا داری بافتنی می‌بافی :))

پاسخ:
نمی‌دونم چرا باید جواب بدم. وقتی لحن‌ت بی‌ادبانه و طلبکارانه است.
آخرین مطلبی که توش گفتم دارم کیک می‌پزم، ۳ شهریور بود.
الان چندمه؟ ۱۲‌ام.
اولین امتحانم ۸ شهریور بود.
قاعدتا یه مقدار مطالعه کردم در این یه هفته. و ضمنا اصلا نگفتم خیلی درس خوندم. گفتم تاریخ رو زیاد خوندم.

خسته امتحانات نباشین :) 

 

برای این فعالای فضای مجازی که اینقدر همه چی رو گل و بلبل نشون میدن فقط راهکار، انفالو کردنه! من ک از بیرون دارم میبینم اتفاقا شما خیییلی اهل تلاش هستید و خیلی خوب زندگی رو مدیریت میکنید...

من مدرسه ک میرم و برمی‌گردم باید اقلا دو سه ساعت بخوابم بعدش وگرنه مغزم کار نمیکنه، یا مثلاً اگه ی روز مهمون داشته باشم جوری رُسم کشیده میشه ک فرداشو کلا ب خودم استراحت میدم و دست ب هیچی نمی‌زنم 

پاسخ:
سلامت باشی :) ممنونم عزیزم.

والله ما اینا رو برای روزمره‌هاشون دنبال نمی‌کنیم. هر از گاهی از این حرفا می‌زنند... که میره روی مخ آدم.

البته من به خودم سخت نمی‌گیرم. معلومه دیگه؟ نه؟ کلا اگر به یه سری از برنامه‌هام نرسم، ریلکس می‌کنم، نمی‌رم تو فضای عذاب وجدان.

آخخخ :( 
ممنون که میگی تو هم اینطوری هستی.‌پس تنها نیستیم :)
۱۴ شهریور ۰۴ ، ۱۴:۴۷ *•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*

یه عذرخواهی بابت اینکه اون قسمت رو بد متوجه شدم🤭🤭 توماشین بودم عجله ای خوندم

فکر کردم نوشتین خالتون امشب مهمونن نه عمه:)

(:

 

لحن من بی ادبانه است؟؟!!

تو بدبینی و....

 

حالا من نمیخوام از این بحثا بکنم باهات...

کلا یه کامنت ساده بود...

وگرنه اگه میخواستم راجع بهت حرف بزنم خییییلی حرفا هست... که من واقعا قصد این بحثا رو نداشتم و ندارم...

پاسخ:
به به 
بله. می‌فرمودید :)
اگر بحث کردنت قراره با همون دقتی باشه که کامنت قبلی رو دادی چه شود! :)
یه فرصتی میدادید ما هم در مورد شما حرف بزنیم! :))

خیلی کار خوبی میکنین 

اولویت واقعا سلامت روان زن خونه ست 

مثلاً با استرس و عذاب وجدان اینکه اون زن خانه دار آرمانی نیستیم چه مسأله ای حل میشه؟ 

البته برا ما خانوم ها خود همین کارای خونه و اینا هم ی بخشی از وجودمون شده 

ولی خب بازم همین سخت نگرفتنه خیلی خوبه 

 

البته با همه اینها بازم ب نظرم ماشاالله خیلی هم خوب ب همه امور رسیدگی میکنید 

من اون زمانا ک دانشجو بودم سه روز در هفته میرفتم دانشگاه چار روز دیگه کلا هیچی فقط خستگی اون سه روزو در میکردم 😅

بعد شما هم زمان با دانشگاه رفتن ب امورات بچه هاتون کارای خونه و...رسیدگی میکنید بعد تازه کیک هم میپزین :) 

 

واقعا خدا قوت باید گفت بهتون :)

پاسخ:
ولی با این حال اگر مامانم نبود، باید کلی پول غذا بیرونی میدادیم برای اون دو روزی که میرفتم دانشگاه :)
یا اگر شاغل بودم که اصلا نمی‌تونستم هرگزززز. اونم با سه تا بچه‌.
کلا دیگه از حجم تحملم خارج میشد چه با کمک مامان چه بی کمک مامان.

حالا شاید بعدا یه چیزایی در مورد سبک پخت و پز توی خونه‌مون نوشتم تا بدونید خیلی هم آدم خفنی در مدیریت نیستم 🤣

عهه پس روی مخ شما هم رفت این داستان؟ منم خیلی رو مخم رفت. هم از این جهت که خب که چی؟ ما چیکار کنیم الان؟ و حس تفاخر ازش گرفتم 

و هم اینکه من تصورم اینه که طرف راست میگه که این همه ساعت در روز کار میکنه ولی آیا این همه حقیقته؟ به نظرم وقتی کسی داره از خودش این تصویر رو می‌سازه، بقیه‌ش هم باید بگه که همسرش چه نقشی داره؟ آیا برای کارهای خونه نیروی کمکی داره؟ برای بچه‌ها پرستار داره یا مادربزرگ‌ها فعالن و...؟ 

 

من خودم بچه ندارم و خودم و همسرم خیلی ساعت‌ها مشغول کار و مطالعه‌ایم و با اینکه ایشون خیلی تو کارهای نظافت و آشپزی مشارکت فعال دارند باز هم ساعت‌های قابل توجهی از هفته به کار خونه اختصاص پیدا می‌کنه

پاسخ:
پس فهمیدی کدوم داستان رو میگم؟ نه؟ :|
واللااا من نمیدونم منظورش از ۱۵ ساعت کار، مجموعِ کار خونه و کارهای بچه‌داری و مثلا فیلم دیدن و کتاب خوندن و پروژه‌ها بود یا نه.
ولی مثلا من، اینا رو با هم جمع نمی‌زنم.
کار خونه رو از شغل و پروژه تفکیک می‌کنم که مخاطب قاطی نکنه.  حس نکنه که ای وای! من هیچ‌کار نمی‌کنم.
بعد کار مفید یه آدم، در روز، برای کار روی پروژه، معمولا متغیر هست. به سختی و آسونی‌ش بستگی داره. اینکه فرد چقدر کالری و فسفر بسوزونه خیلی تاثیر داره...
و اینکه بعضی از آدم‌ها یه سری چیزا رو قربانی کار می‌کنند.
نمیگم لزوما خانواده قربانی میشه ولی سلامتی حتما میشه.
خانمه میگفت من به خاطر کمخوابی شب مدام قهوه می‌خوردم توی روز.
خب واقعا چه بلایی سر اون بدن بیچاره میاد. اون معده بیچاره؟
تو بگو چند سال هم نه، فقط یکسال. یک‌سال چیزی نیست؟
یک سال ورزش آدم کم باشه یا نباشه، کافئین دریافتی بدن بالا باشه، خواب نصف نیاز بدن باشه، واقعا که چی بشه؟ بعد در جواب این حرفا بگن: سیستم بدنی و توان افراد متفاوته!!!
:/
من فردی رو سراغ داشتم با همین سیستم داشت کلی از اندام‌های داخلی و ... رو از دست میداد. بعد بگیم توان افراد متفاوته؟؟؟
حالا اون نکاتی که گفتید همه سر جای خود...
۱۵ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۱۲ سارا سماواتی منفرد

جالب بود من هیچ وقت تو کارهای خانه زیاد به خودم فشار نمی آورم چون تجربه های جالبی تو بزرگ های فامیل از حجم کار زیاد تو زندگیشان ندیدم .

شما به خدا خودت به نظرم خیلی فعال و اکتیوی و هر وقت می خواهم به خودم انرژی بدهم از پست ها شما و مشغله ای که با سه تا فرزند و درس و خانه داری داری برای خودم یادآوری می کنم و می گم سارا پس میشه 😁😁😭😂

پاسخ:
والللااا منم اونجوری وحشتناک و هر روز هر روز به خودم فشار نمیارم ولی یه جایی فهمیدم تلاش‌هام برای تمیز و دلچسب و دلنواز کردن خونه، روحیه‌مون رو در دراز مدت میسازه... یا خراب می‌کنه.
مثلا الان چند وقته من سینک ظرفشویی‌ام رو درست حسابی نشستم و برق ننداختم. خب یه ذره توی روحیه‌ام اثر میذاره بالاخره.
ولی عجله وسواسی هم ندارم. الان مثلا توانش رو ندارم ولی بالاخره این کار رو می‌کنم و انرژیش رو می‌گیرم. اینجور چیزا خودش هم تنوع ایجاد می‌کنه و هم نشاط‌آوره. 
شما هم شکسته نفسی می‌کنی. میدونم با طبع لطیفت حتما خونه‌ات پر از دلبری هست 😚😍
۱۵ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۱۱ ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

فقط کافی بود کسی همزمان با خوندن اینجا توی صفحه اون بنده خدا هم باشه یا کانالش رو بخونه که منم بودم:)

من که خیلی از روزها به این فکر میکنم که آیا توی کل روز میتونم کوچکترین کار مفیدی به جز بچه‌داری انجام بدم یا نه؟ معمولاً غذا رو به هر سختی باشه درست میکنم و خونه رو تمیز میکنم ولی به کارای خودم خیلی کم و به سختی و با زجر میرسم. 

ولی با اینکه خیلی آدم اهل مقایسه‌ای هستم (متاسفانه)، توی این مورد خودم رو با بقیه مقایسه نمیکنم چون خیلی فکر کردم که توی این شرایط چه راهی هست که بیشتر کار کنم و به این نتیجه رسیدم که فعلاً راه خاصی وجود نداره.

پاسخ:
من وقتی این مطلب رو نوشتم، جالبه اصلا به تبعاتش فکر نکردم [ایموجی خاک بر سرم]

حالا اینکه چه‌جور باید بیشتر کار کنیم رو بذار یه ور...
من میگم اصلا چرا باید تا اون حد کار کنیم؟
برای انقلاب اسلامی؟
انقلاب اسلامی لنگِ من و امثالِ منه؟
انقلاب اسلامی گفته به خودت آسیب بزن و از یه عالمه چیز کم بذار تا به من رسیدگی کنی؟
خیر.
انقلاب اسلامی می‌خواد زن‌هاش مثل من و تو باشند.
بچه‌ بیارن
درس بخونن
کتاب بخونن
حالشون با زندگی‌شون خوب باشه
حال خودشون و شوهرشون و بچه‌هاشون رو خوب کنن

من سوالم اینه که این حالِ خوب، برای بعضی زنان پیشران و انقلابی؛ کجایِ برنامه‌ریزی‌هاشونه؟
دقیقا کجاست؟

تو اگه به این فکر کنی که اینی که داره کامنت میده (حالا هر کس)، جای مادر من یا جای اساتید منه، دیگه انقدر زورت نمیاد.

به جای حاضر جوابی یه کم فکر کن....

 

بالاخره بزرگ میشی و این مواردت هم درست میشه.... 

 

 

پاسخ:
رو که نیست 
سنگ پای قزوینه

حالا من بازه ی دیدم تا آینده خیلی عوض شده جدیدا. نمیدونم از طوفان الاقصی اینطوری شدم یا بعدش. فکر میکنم ظهور خیلی خیلی نزدیکه.

الان گفتی این آدم توی میانسالی چی میشه. با خودم گفتم خب اونموقع امام زمانمون رسیده. نه اینکه اون موقع لازم به فعالیت نباشه، نه.  اونموقع جهان و هممون روی ریل نظم و تعادل می افتیم ولی تا اونموقع باید دویید. 

من همیشه حسرت آدمهایی رو میخورم که عرض زندگیشون زیاده. البته شما هم همچین آدمی هستیا ماشالا.

 

 

 

راستی من خیلییی ساله وبلاگ میخونم. قدیما بیشتر تر میخوندم. مزاحم وبلاگی فقط اینجا دیدم. اینا آشناتن کامنت چرت میدن؟

پاسخ:
بعد از ظهور هم باید بدوییم.
بدجوری هم باید دوید!
اصلا اگر عادت نکرده باشیم به نظم و تعادل و درست زندگی کردن، در عصر ظهور هم اذیت میشیم.


مزاحم وبلاگی همیشه بوده و هست :)
خیلی از وبلاگ‌ها به خاطر این مزاحم‌ها بسته میشن. همین چند روز پیشا یکی از بچه‌های وبلاگ گفت که به خاطر اینکه یه نفر وبلاگش رو میخونه؛ دیگه راحت نیست بنویسه.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">