دور دستهای زندگی متاهلی و جستجوی... (۳)
قبل از انتشار این مطلب بگم:
سوال پیش نمیاد این حرفها تکراری نیست؟
آخه صالحه چقدر بشنویم از زندگی مشترک تو و شوهرت؟
آخه به ما چرا؟ تا کی میخوای زندگی مشترکت رو سوژه کنی و توی حلق ما کنی؟
وبلاگت پر شده از این خاله زنک بازیها.
اصلا اینا چه به درد مجردها میخوره؟
جواب من اینه:
اگر ما صدامون رو بلند نکنیم؛ صداهای دیگهای بلند میشه...
صداهایی در زیبا جلوه دادن هرزگی، چشم چرانی، شهوترانی در خیابان و در مکانهای عمومی.
صداهایی در عادی سازی و هنجارسازی برای به رسمیت شناختن همجنسگرایی؛ همه جنسگرایی و همهی این اعمال و گرایشات شنیع و مهوع. (مصاحبه علی ضیا و اردشیر رستمی رو جستجو کنید و ببینید!)
صداهایی در عادی سازی ازدواج سفید؛ به دنیا آمدن فرزندان نامشروع و خانوادههای تک والد و تقاضا برای زیاد شدن مراکز نگهداری از کودکان بیسرپرست و ...
صداهایی که فقط از فروپاشی نهاد خانواده و کمرنگ شدن دین و دینداری خبر میدن...
داشتم میگفنم: من هیچوقت به این غلظت به درهمتنیدگی اعمال زن و شوهر ایمان نداشتم. هیچوقت تا این اخیرا...
روزهایی که توی خونهام، زیر کولر، هوای خنک. رختخوابها رو جمع میکنم و صبحانه بچهها رو میدم. در حالی که هیچ دغدغهای ندارم. مصطفیجان همیشه حواسش به نون و تخممرغ و کره و پنیر و اینجور چیزهای صبحانه و میوه توی یخچال هست. کافیه من شب قبل؛ حتی ساعت یازده یا دوازده شب بهش بگم، تهیه میکنه. یک ناهار ساده میگذارم و مینشینم روی کاناپه درب و داغونمون، مشغول خوندن قرآن میشم، یا کتاب میخونم. خونه رو نیم ساعت قبل از ورود همسر با بچهها مرتب میکنیم. و روزانه کمی هم کارهای دیگه انجام میدم. بالای سر بچهها هستم و مراقبشونم و همین. سه روز در هفته هم میرم باشگاه و عملا تمام وقت مشغول رسیدگی به خودم هستم.
در حالی که میدونم مصطفی در این گرما، با استرسهای شغلی، تعاملات کاریِ پر از تعارض و مدیریت مسائل اقتصادی و ... سر و کله میزنه. نمیدونم توی مغزش چه خبره. چقدر بهش فشار میاد. تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که براش دعا کنم. گاهی میره سفر کاری، کمخوابی شدید میگیره، گاهی شب تا صبح جلسه دارن، گاهی زیاده از حد رانندگی میکنه، گاهی مجبوره از مترو استفاده کنه که گرچه خودش راضی هست اما هیچوقت راضی نمیشد من با مترو تردد کنم و این خیلی تبعیضآمیزه.
تا اینکه یک شب، مصطفی به من گفت: منم در ثواب حفظ قرآن تو شریکم دیگه...
یک لحظه مغزم بیوزن شد.
مصطفی اصلیترین سائق و مشوق و مهیا کننده شرایط برای من بوده و هست. اگر نمیگفت جایزه حفظ کل میفرستمت حج عمره، شاید میگفتم خب ۱۵ جز، بسه، یا بیست جزء بسه... اما الان میدونم که دوست دارم تا تهِ خط برم.
مصطفی خودش شک نداشت که در کارهای خوبِ من شریک هست اما من سالها باورم نمیشد که منم در کارهای خوب اون شریک هستم تا اینکه خودم در شرایط اون قرار گرفتم. مشغول انجام یک کار خاص و دوستداشتنی بودم و هستم که برای همسرم مقدور نیست. البته فعلا و امیدوارم اونم یک روز فرصت و انگیزه و همت کافی و .... رو پیدا کنه.
ولی در اون لحظه بیوزنی مغزم، دیدم من چقدر دوست دارم این کار خوب رو با همسرم شریک باشم. چقدر برای من راحته که اگر خداوند به واسطه این کار بهم چیزی عطا کرد، مصطفی رو هم با خودم شریک و سهیم کنم.
قفل این مرحله برای من باز شد.
حفظ قرآن شاید جزو معدود کارهایی بود که به خاطرش، همزمان با تحسین؛ شماتت هم نشدم. مثلا برای زنها و مادرها، درسخوندن خیلی ظاهر دلفریبی داره، اما پشت پرده دردناکی داره. اینکه مادرت و مادرشوهرت و خانمهای دلسوز نزدیک به تو، مستقیم و غیرمستقیم بهت بگن که از مادری یا همسرداریت کم میذاری چون داری درس میخونی. اخیرا که اصلا دوست ندارم کسی از شرایط تحصیلیام خبردار بشه، مخصوصا اونایی که تازه باهام آشنا شدن. به این خاطر که به زنها و مادرها خیلی فشار میاد. هر کاری در کنار کارهای خانه و بچهداری میکنند، غالبا توسط اطرافیان یک ایراد و انقلت بهشون وارد میشه. دوست ندارم وقتی کسی موفقیت من رو دید؛ حالش از شرایط خودشون بد بشه و ناامید بشه... که البته گاهی هم نمیتونم کاریش کنم :( برگردیم به موضوع:
اما قرآن اینطور نبود و نیست. خوشبختانه کسی بهم چیزی نگفت... مخصوصا از نزدیکانم :)
برای همین احساس ارزشمندی رو با تمام وجود درک کردم.
و این خیلی لذتبخشه که یک چیز فوقالعاده ارزشمند رو با عزیزترین و دوستداشتنیترین آدمی که میشناسی و بهش مدیونی، قسمت کنی.
پ.ن: کاش مادری و خانهداری و همسرداری همین قدر در ذهن آدمها و مخصوصا زنها ارزشمند بود :)
که البته ارزشمند بودن این نقشها، دلیل نمیشه که به خاطرش زنها رو محدود کنیم که به جز کارهای خونه و رسیدگی به بچهها، دیگه هیچ کاری نکنند!
ادامه داره...
سلام روزتون بخیر باشه
میتونم بپرسم قرآن را با چه دورهای حفظ میکنید؟
میشه از انگیزهای که باعث شده پای حفظ قرآن بمونید بگید ؟
من همیشه یکی از تصمیمهایی که گوشه ذهنم بوده حفظ قرآن بوده.
حتی پارسال کلاس مجازی حفظ قرآن سورههای پرکاربرد ثبت نام کردم ولی با وجود هزینه دادن حتی سراغ حفظ یک آیه هم نرفتم.
انگار میدونم که حفظ قرآن خیلی خوب و اثرگذاره ولی به اون حدی که باید اهمیتش برام پررنگ نیست که برام انگیزه ایجاد کنه
یه حافظ کل میگفت روایتهای مربوط به حفظ قرآن خیلی نیست و بعد از حفظ هم که رفته بود سراغ تدبر میگفت،دورههای حفظ تدبری بهتره ولی من یک بار یه دوره مقدمات تدبر رفتم باهاش ارتباط برقرار نکردم متاسفانه. البته اون دوره حفظ نبود.
یا یه نفر دیگه که چند جز حفظ کرده بود،بیشتر به چیزهای دیگه تاکید میکرد در زمینه آموزش قرآن تا حفظ سورهها.
این حرفها هم که شنیدم بی تاثیر شاید نباشه.