دلتنگی برای حاج قاسم تمامی ندارد
از وقتی حاج قاسم شهید شده، امکان نداره مثلا سوار ماشین بشیم و حرفی از حاج قاسم زده نشه. عکسهای حاج قاسم روی در و دیوار محله و شهر، با آدم حرف میزنه. فاطمهزهرا هم که سوار ماشین میشیم درخواست پخش مداحی میکنه. محمود کریمی میخونه: ناصرالحسین! قاسم سلیمانی!
اصلا فاطمهزهرا بعد از تشییع حاج قاسم یاد گرفت شعار بده: مرگ بر آمریکا! نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا!
دو شب پیش هم دلش برای حاج قاسم تنگ شده بود. قبل از خواب بهانه میگرفت که دلم میخواد حاج قاسم رو ببینم! خسته شدم از بس ندیدمش...
من احساس عجیبی دارم. دلم برای نبودنِ سردار یک جوری است. بعد از شهادتش حضورش خیلی خیلی پررنگ شده. برای همین آدم دلتنگیاش طوری نیست که احساس تنگنا کند.
بعد از آسمانی شدن سردار، فهمیدم معادلات آنطوری که فکر میکردم نیست. نیتم برای رفتن هم به کلاس تیراندازی تغییر کرد. فکر میکردم یک روز به کارم میآید. اما الان نیتم "و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم" شده. بچه آوردنم هم همین نیته. پول در آوردنم هم همین نیته. وقتی ولی امر میگوید: "نه جنگ میشود و نه مذاکره میکنیم" یعنی راه سومی هست که معادلات جهانی راهی به سوی آن ندارند. بعد از شهادت سردار دارم به این فکر میکنم که ۲۵ سال آینده اسرائیل وجود نخواهد داشت، چطوری است؟! از چه جنسی است؟
فعلا شهادت سردار، ماجرای هواپیمای اوکراینی، کیمیا علیزاده و ... هنوز خیلی حرفها برای گفتن دارند.
خلاصه هنوز خون سردار تازه است که این راهپیمایی میلیونی در بغداد راه افتاده، تازه فقط با حضورِ مردانِ عراقی :)
منتظرم ۲۲ بهمن بشود و با فاطمهزهرا دوباره برویم راهپیمایی. چهلم سردار حتما پر از عکسهای ایشان است. دوباره بیاییم در خانه یک روزنامه دیواری با عکسهای حاج قاسم درست کنیم.
پ.ن: این پست قدیمی رو لا به لای پربازدیدهام پیدا کردم. چه جالب... (+)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.