در مورد ازدواج قرار بود بنویسم
در مورد ازدواج قرار بود بنویسم... بذارید اعتراف کنم که این بیانی که دارم، خیلی تازه است. داغ داغ از تنور دراومده بیرون. برای همین ببخشید که دیر نوشتم. شاید لازم بود که خودم هم دوباره مرور کنم ببینم یک زندگی مشترک قراره چی باشه... چون اگه بدونیم که زندگی مشترک قراره چی باشه، اونوقت میدونیم که باید چطور انتخاب کنیم. چطور ازدواج کنیم.
در واقع ما اول باید ذهنیت خودمون رو اصلاح کنیم. نسبت به چی؟ نسبت به همسر، زندگی مشترک و مسائلی که خیلی جدّی در اون تعیینکننده است.
این روزها میبینم بعضی از آدمهایی که افکار مادیگرایانه غربی، تمام وجودشون رو تسخیر کردند، میگن ایمان و تقوا اصلا برای زندگی مشترک کافی نیست! پول و مادیات و خونه و ماشین خیلی مهمه و بدون اونها زندگی روی هواست.
خب مگه ما گفتیم مهم نیست؟ مهمه ولی یادتون باشه، ممکنه این حرفا به این خاطر باشه که اون آدم، زجر داشتن یک شوهر بیایمان و هرز و بیاخلاق رو نچشیده. داغی که از داشتن یک همسر بداخلاق روی دلِ انسان میشینه، قابل مقایسه با هیچ رنجِ مادّیای نیست. یا شاید اون آدم، مشکلات اقتصادی رو با منطقهای گرونِ شهر مدنظر داره. پس از من به شما نصیحت، اون آدمی که باایمان و خوشاخلاق و باتقواست رو از در خونهتون نرونید. چرا؟ چون به دست آوردن پول و خونه و ماشین، پول حلال میخواد که اون آدم باتقوا با توکل به خدا و عشقی که بعد از شروع زندگی مشترک از پشت هلش میده، اونا رو به دست میاره.
ضمن اینکه دقت کنید! من نمیگم اصول دین طرف رو بپرسید و جواب مثبت بدید. من میگم بپرسید که در مورد این جهان و خدا و بندههاش چطور فکر میکنه. جهانبینیاش چیه. دنبال رضایت خداست یا بندههای خدا. اگر در یک دوراهی گیر کنه که یک طرفش امر خدا باشه و یک طرفش امور مادّی و قدرت و ثروت و مقام و ... کدوم رو انتخاب میکنه؟ امانتدار خوبی هست؟ صادق هست؟ ایمان یعنی این چیزا.
یادتون باشه در این دنیایی که همه آدمها اولویتشون به دست آوردن پول هست، کم هستند آدمهایی که به فکر اصلاح چیزهایی باشند که دیدنی نیستند. آدمها کمتر به چیزهای ندیدنی، به چیزهای غیبی ایمان دارند چون سخته. باید اهل فکر باشی. اهل تعقل باشی. اثرگذارترین چیزها توی این عالم ندیدنی هستند. مثلا ما حتی اخلاق و روحیات خودمون رو هم نمیبینیم! ولی اگر اونها رو درست کنیم، راه رسیدن به مادیات هموار میشه. این که خودمون به این قضیه باور پیدا کنیم، سخته ولی اگر باور پیدا کردیم و این باور رو تقویت کردیم، اونوقت وقتی برامون خواستگار اومد یا رفتیم خواستگاری، میتونیم بفهمیم که طرف مقابل چقدر به درد ما میخوره...
روزی که همسر من اومد خواستگاریم، هیچی پول نداشت. نه شغل خاص و پولسازی داشت. نه تحصیلات پولسازی داشت. نه خانواده پولداری داشت. پر بودیم از تفاوتهای فرهنگی قومیتی. تفاوت اقتصادی زیادی که بین خانوادههای ما بود... اما من محاسبه که میکردم میدیدم ما 70 درصد با هم همخوانی داریم! چطور ممکنه مگر اینکه شما شباهتها رو در چیزی غیر از مسائل ظاهری و مادی جستجو کنیم.
ولی خب. اگر شما از اون آدمهایی هستید که براتون چه ماشینی سوار میشید مهمتر از اینه که توی اون ماشین دلتون خوش و هواش آفتابی باشه یا اینکه آسمون دلتون همش ابری باشه، پس منتظر بمونید تا به پولدارترین خواستگارتون جواب مثبت بدید. با این حال هیچ تضمینی نیست که خواستگار بعدی از خواستگار قبلی پولدارتر باشه. حالا فرض کنید هرچقدر خواستگارتون پولدارتر میشه، اخلاقش بدتر میشه. طاقت دارید؟ بسم الله.
من خودم طاقت نداشتم. من برام مهم بود که همسرم جلوی فکرم رو نگیره، جلوی عقلم رو نگیره، جلوی نیرویی که خداوند به من داده که باهاش برای اصلاح جامعه قدم بردارم. برام مهم بود که همسرم عاشقم باشه و به زبون بیاره و اینطوری هم نباشه که بد دهن باشه ولی بگه عاشقتم. اینطوری نباشه که خسیس باشه و بگه عاشقتم.
چون به نظرم، عشق توی جریان زندگی هست که ثابت میشه وجود داره یا نه...
عشق، در همین روال روزمره زندگی هست که بارور میشه...
و خیلی مهمه که عشق، کی و چطوری و با چه آدمی و در چه سنی به وجود میاد.
برای همین باید فرق گذاشت بین دو تا پسر، یکی که زود ازدواج میکنه و هیچی نداره و مرد دیگری که بعد از چهل سالگی سمت ازدواج میره.
اون جوانی که در اوج جوانی، وقتی هنوز دچار گناه نشده، میاد خواستگاری، هیچی هم نداره اما ایمان داره که خداوند از فضل و رحمتش بینیازش میکنه.... اون جوان، ده سال بعد قدرِ تو رو میدونه که تو سختی و نداری بهش بله گفتی و ده سال باهاش همراه بودی تا خونهتون رو ساختید، ماشینتون رو خریدید. و تازه شیرینی این ماجرا انقدر زیاده... وقتی فکر میکنید که شما دوتایی! این کار رو کردید. کنارِ هم. مثل یک روح در دو بدن.
اما اون مردی که بعد از چهل سالگی میاد، بیست سال اوج جوانیاش رو تنها گذرونده. شخصیتش شکل گرفته. اگر با گناه مبارزه کرده، بییار و یاور بوده. اگر مال و اموالی داشته باشه، حالا از تو توقع همه چی تموم بودن رو داره. چون توی جوانی صبر کرده تا پول جمع کنه، اگر اخلاقش بد باشه، از تو توقع داره که صبر کنی چون به خیال خودش همه چیز برات فراهم کرده.
اما چرا زود ازدواج کردن؟ من میگم تا مزه عشق رو بچشی. میگی چطور ممکنه؟ اونم توی خواستگاری سنتی که دختر و پسر بهم علاقمند نمیشن. من میگم یه چیزایی بین یک زن و شوهر هست که جنسش اصلا شبیه هیچ چیز عقلی یا مادّی ای نیست. یعنی من نمیتونم با تواناییهای علمی خودم، همسرم یا هیچکس دیگری رو عاشق خودم کنم. از اون طرف هم هیچ انسانی نیست که بتونه با مال و اموالش کسی رو عاشق خودش کنه... پس چطور باید عاشقی رو تجربه کرد؟ چطور عشق به وجود میاد؟ بخشی از جواب رو در همون بخش قبل دادم. این حلوای تنتنانی هست که تا نخوری ندانی.
زندگی مشترک، بعد از جواب مثبت دادن دختر، مثل مراقبت از یک جوانه خیلی کوچک و شکننده است. دختر و پسر در دوران عقد، کار خیلی سختی میکنند چون باید از یک جوانه مراقبت کنند. اما بعد از ازدواج، صاحب باغچه خودشون میشن و هر سالی که به عمر درخت زندگیشون اضافه میشه، نهال زندگیشون تنومندتر میشه. ولی اونها در یک بازه زمانی مشخص، باغبان این درخت در این دنیا هستند. عمری که خداوند به اونها داده و تابع قضا و قدر هست. پس این که آیا شاهد چند نسل ثمره این درخت هستند، به عمر اونها بستگی داره و این که درختشون مخصوصا در نسل اول، چند ثمره بده، خیلی خیلی به تلاش خودشون بستگی داره. اگر زمان مراقبت از درخت رو از دست بدن، ثمراتشون کم میشه یا از بین میره. زندگی مشترک نیاز به مراقبت دائمی داره...
این که باغچه شما در بالاشهر هست یا در پایین شهر، تفاوتی در کیفیت ثمراتتون ایجاد نمیکنه چون کیفیت ثمره تابع تفاوتهای فرهنگی باغچه شماست :) اینکه چطور فکر میکنید و به چه امور نادیدنی آگاهی دارید و اونها رو رعایت میکنید. این که فرغون باغچه شما، بنز هست یا پراید هم تفاوتی در کیفیت ثمرات ایجاد نمیکنه. مادامی که خودِ شما عزا نگیرید که فرغونم اینجوریه یا اونجوریه چون حتی با دست یا بیلچه هم میشه کارهای باغچه رو انجام داد، فقط آسایشش کمتره.
از نظر منی که قبل از سی سالگی، عمر ازدواجش شده 12 سال، ده سالِ اول زندگی خیلی سخته. مخصوصا اگر همسرتون هم اختلاف سنی زیادی با شما نداشته باشه. بعضی از روانشناسها میگن که بیست تا سی سالگی سن تجربه کردن کارهای مختلف هست. ده سالی که اگر توش به هیچ جا نرسیدی و هیچ شغل ثابتی هم نداشتی، نترس. حالا اگر در این سنی که انسان ظرفیت این رو داره که دمدمی مزاجانه، مزه معاشرت با نامحرم و دختر و پسرهای مختلف رو بچشه، تو خودت رو متعهد کنی به یک نفر، بعد از ده سال، میبینی چنان بهش وابسته شدی که چند ساعت ازش دور میشی، دلت براش تنگ میشه. این یعنی عشقی که ده ساله شده و یک درخت استوار و زیبا شده. حالا اگر درختت چند تا ثمره داشته چقدر بهش افتخار میکنی...
سلام یعنی میخاید بگید شما هم تفاوت نداره فرغونتون پراید باشه یاچیز دیگه؟بنظرم حرفاتون واقعیت نداره..
شما چند تا پست اخیر وبلاگتون کلی ناراحت بودید از وضعیت نداشتن ماشین و...!!!!!!
نمیدونم شغل شما و همسرتون چیه ولی قطعا اوضاع مالی خوبی دارید که دغدغه هاتون دروغ هاییه که نوشتید! حتما حتما ماهی خدا تومن حقوق همسرتونه که توی پست های قبل بیان کردید که دوتا ماشین دارید
از حال روز جوون های مملکتتون خبر ندارید حتما.....
ولی اگر یه روزی خواستید نسخه زود ازدواج کردن بپیچید یه چرخ توی پاساژ و شوش و بنگاه ها بزنید....