صالحه


صالحه
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان
دختر والدین برای ۲۹ سال
همسر ۱۱ ساله
مادر × ۳
سطح ۲ گرایش فلسفه از جامعه الزهرا
کارشناسی ارشد معارف انقلاب اسلامی از دانشگاه تهران

بایگانی
نویسندگان

در مورد ازدواج قرار بود بنویسم

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ۰۳:۴۷ ب.ظ

در مورد ازدواج قرار بود بنویسم... بذارید اعتراف کنم که این بیانی که دارم، خیلی تازه است. داغ داغ از تنور دراومده بیرون. برای همین ببخشید که دیر نوشتم. شاید لازم بود که خودم هم دوباره مرور کنم ببینم یک زندگی مشترک قراره چی باشه... چون اگه بدونیم که زندگی مشترک قراره چی باشه، اون‌وقت می‌دونیم که باید چطور انتخاب کنیم. چطور ازدواج کنیم.

در واقع ما اول باید ذهنیت‌ خودمون رو اصلاح کنیم. نسبت به چی؟ نسبت به همسر، زندگی مشترک و مسائلی که خیلی جدّی در اون تعیین‌کننده است.

این روزها می‌بینم بعضی از آدم‌هایی که افکار مادی‌گرایانه غربی، تمام وجودشون رو تسخیر کردند، میگن ایمان و تقوا اصلا برای زندگی مشترک کافی نیست! پول و مادیات و خونه و ماشین خیلی مهمه و بدون اون‌ها زندگی روی هواست.

خب مگه ما گفتیم مهم نیست؟ مهمه ولی یادتون باشه، ممکنه این حرفا به این خاطر باشه که اون آدم، زجر داشتن یک شوهر بی‌ایمان و هرز و بی‌اخلاق رو نچشیده. داغی که از داشتن یک همسر بداخلاق روی دلِ انسان می‌شینه، قابل مقایسه با هیچ رنجِ مادّی‌ای نیست. یا شاید اون آدم، مشکلات اقتصادی رو با منطقه‌ای گرونِ شهر مدنظر داره. پس از من به شما نصیحت، اون آدمی که باایمان و خوش‌اخلاق و باتقواست رو از در خونه‌تون نرونید. چرا؟ چون به دست آوردن پول و خونه و ماشین، پول حلال می‌خواد که اون آدم باتقوا با توکل به خدا و عشقی که بعد از شروع زندگی مشترک از پشت هلش می‌ده، اونا رو به دست میاره.

ضمن این‌که دقت کنید! من نمیگم اصول دین طرف رو بپرسید و جواب مثبت بدید. من میگم بپرسید که در مورد این جهان و خدا و بنده‌هاش چطور فکر می‌کنه. جهان‌بینی‌اش چیه. دنبال رضایت خداست یا بنده‌های خدا. اگر در یک دوراهی گیر کنه که یک طرفش امر خدا باشه و یک طرفش امور مادّی و قدرت و ثروت و مقام و ... کدوم رو انتخاب می‌کنه؟ امانت‌دار خوبی هست؟ صادق هست؟ ایمان یعنی این چیزا.

یادتون باشه در این دنیایی که همه آدم‌ها اولویت‌شون به دست آوردن پول هست، کم هستند آدم‌هایی که به فکر اصلاح چیزهایی باشند که دیدنی نیستند. آدم‌ها کمتر به چیزهای ندیدنی، به چیزهای غیبی ایمان دارند چون سخته. باید اهل فکر باشی. اهل تعقل باشی. اثرگذارترین چیزها توی این عالم ندیدنی هستند. مثلا ما حتی اخلاق و روحیات خودمون رو هم نمی‌بینیم! ولی اگر اون‌ها رو درست کنیم، راه رسیدن به مادیات هموار میشه. این که خودمون به این قضیه باور پیدا کنیم، سخته ولی اگر باور پیدا کردیم و این باور رو تقویت کردیم، اونوقت وقتی برامون خواستگار اومد یا رفتیم خواستگاری، می‌تونیم بفهمیم که طرف مقابل چقدر به درد ما می‌خوره...

روزی که همسر من اومد خواستگاریم، هیچی پول نداشت. نه شغل خاص و پولسازی داشت. نه تحصیلات پولسازی داشت. نه خانواده پولداری داشت. پر بودیم از تفاوت‌های فرهنگی قومیتی. تفاوت اقتصادی زیادی که بین خانواده‌های ما بود... اما من محاسبه که می‌کردم می‌دیدم ما 70 درصد با هم همخوانی داریم! چطور ممکنه مگر این‌که شما شباهت‌ها رو در چیزی غیر از مسائل ظاهری و مادی جستجو کنیم.

ولی خب. اگر شما از اون آدم‌هایی هستید که براتون چه ماشینی سوار میشید مهم‌تر از اینه که توی اون ماشین دلتون خوش و هواش آفتابی باشه یا این‌که آسمون دلتون همش ابری باشه، پس منتظر بمونید تا به پولدارترین خواستگارتون جواب مثبت بدید. با این حال هیچ تضمینی نیست که خواستگار بعدی از خواستگار قبلی پولدارتر باشه. حالا فرض کنید هرچقدر خواستگارتون پولدارتر میشه، اخلاقش بدتر میشه. طاقت دارید؟ بسم الله.

من خودم طاقت نداشتم. من برام مهم بود که همسرم جلوی فکرم رو نگیره، جلوی عقلم رو نگیره، جلوی نیرویی که خداوند به من داده که باهاش برای اصلاح جامعه قدم بردارم. برام مهم بود که همسرم عاشقم باشه و به زبون بیاره و اینطوری هم نباشه که بد دهن باشه ولی بگه عاشقتم. اینطوری نباشه که خسیس باشه و بگه عاشقتم.

چون به نظرم، عشق توی جریان زندگی هست که ثابت میشه وجود داره یا نه...

عشق، در همین روال روزمره زندگی هست که بارور میشه...

و خیلی مهمه که عشق، کی و چطوری و با چه آدمی و در چه سنی به وجود میاد.

برای همین باید فرق گذاشت بین دو تا پسر، یکی که زود ازدواج میکنه و هیچی نداره و مرد دیگری که بعد از چهل سالگی سمت ازدواج میره.

 اون جوانی که در اوج جوانی، وقتی هنوز دچار گناه نشده، میاد خواستگاری، هیچی هم نداره اما ایمان داره که خداوند از فضل و رحمتش بی‌نیازش می‌کنه.... اون جوان، ده سال بعد قدرِ تو رو می‌دونه که تو سختی و نداری بهش بله گفتی و ده سال باهاش همراه بودی تا خونه‌تون رو ساختید، ماشین‌تون رو خریدید. و تازه شیرینی این ماجرا انقدر زیاده... وقتی فکر می‌کنید که شما دوتایی! این کار رو کردید. کنارِ هم. مثل یک روح در دو بدن.

اما اون مردی که بعد از چهل سالگی میاد، بیست سال اوج جوانی‌اش رو تنها گذرونده. شخصیتش شکل گرفته. اگر با گناه مبارزه کرده، بی‌یار و یاور بوده. اگر مال و اموالی داشته باشه، حالا از تو توقع همه چی تموم بودن رو داره. چون توی جوانی صبر کرده تا پول جمع کنه، اگر اخلاقش بد باشه، از تو توقع داره که صبر کنی چون به خیال خودش همه چیز برات فراهم کرده.

اما چرا زود ازدواج کردن؟ من میگم تا مزه عشق رو بچشی. میگی چطور ممکنه؟ اونم توی خواستگاری سنتی که دختر و پسر بهم علاقمند نمیشن. من میگم یه چیزایی بین یک زن و شوهر هست که جنسش اصلا شبیه هیچ چیز عقلی یا مادّی ای نیست. یعنی من نمی‌تونم با توانایی‌های علمی خودم، همسرم یا هیچ‌کس دیگری رو عاشق خودم کنم. از اون طرف هم هیچ انسانی نیست که بتونه با مال و اموالش کسی رو عاشق خودش کنه... پس چطور باید عاشقی رو تجربه کرد؟ چطور عشق به وجود میاد؟ بخشی از جواب رو در همون بخش قبل دادم. این حلوای تن‌تنانی هست که تا نخوری ندانی.

زندگی مشترک، بعد از جواب مثبت دادن دختر، مثل مراقبت از یک جوانه خیلی کوچک و شکننده است. دختر و پسر در دوران عقد، کار خیلی سختی میکنند چون باید از یک جوانه مراقبت کنند. اما بعد از ازدواج، صاحب باغچه خودشون میشن و هر سالی که به عمر درخت زندگی‌شون اضافه میشه، نهال زندگی‌شون تنومندتر میشه. ولی اون‌ها در یک بازه زمانی مشخص، باغبان این درخت در این دنیا هستند. عمری که خداوند به اون‌ها داده و تابع قضا و قدر هست. پس این که آیا شاهد چند نسل ثمره این درخت هستند، به عمر اون‌ها بستگی داره و این که درخت‌شون مخصوصا در نسل اول، چند ثمره بده، خیلی خیلی به تلاش خودشون بستگی داره. اگر زمان مراقبت از درخت رو از دست بدن، ثمراتشون کم میشه یا از بین میره. زندگی مشترک نیاز به مراقبت دائمی داره...

این که باغچه شما در بالاشهر هست یا در پایین شهر، تفاوتی در کیفیت ثمراتتون ایجاد نمی‌کنه چون کیفیت ثمره تابع تفاوت‌های فرهنگی باغچه شماست :) این‌که چطور فکر می‌کنید و به چه امور نادیدنی آگاهی دارید و اون‌ها رو رعایت می‌کنید. این که فرغون باغچه شما، بنز هست یا پراید هم تفاوتی در کیفیت ثمرات ایجاد نمی‌کنه. مادامی که خودِ شما عزا نگیرید که فرغونم اینجوریه یا اون‌جوریه چون حتی با دست یا بیلچه هم میشه کارهای باغچه رو انجام داد، فقط آسایشش کمتره.

از نظر منی که قبل از سی سالگی، عمر ازدواجش شده 12 سال، ده سالِ اول زندگی خیلی سخته. مخصوصا اگر همسرتون هم اختلاف سنی زیادی با شما نداشته باشه. بعضی از روانشناس‌ها میگن که بیست تا سی سالگی سن تجربه کردن کارهای مختلف هست. ده سالی که اگر توش به هیچ جا نرسیدی و هیچ شغل ثابتی هم نداشتی، نترس. حالا اگر در این سنی که انسان ظرفیت این رو داره که دمدمی مزاجانه، مزه معاشرت با نامحرم و دختر و پسرهای مختلف رو بچشه، تو خودت رو متعهد کنی به یک نفر، بعد از ده سال، می‌بینی چنان بهش وابسته شدی که چند ساعت ازش دور میشی، دلت براش تنگ میشه. این یعنی عشقی که ده ساله شده و یک درخت استوار و زیبا شده. حالا اگر درختت چند تا ثمره داشته چقدر بهش افتخار می‌کنی...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۲۱
صالحه

نظرات  (۴۲)

سلام یعنی میخاید بگید شما هم تفاوت نداره فرغونتون پراید باشه یاچیز دیگه؟بنظرم حرفاتون واقعیت نداره.. 

شما چند تا پست اخیر وبلاگتون کلی ناراحت بودید از وضعیت نداشتن ماشین و...!!!!!!

نمیدونم شغل شما و همسرتون چیه ولی قطعا اوضاع مالی خوبی دارید که دغدغه هاتون دروغ هاییه که نوشتید! حتما حتما ماهی خدا تومن حقوق همسرتونه که توی پست های قبل بیان کردید که دوتا ماشین دارید 

از حال روز جوون های مملکتتون خبر ندارید حتما..... 

ولی اگر یه روزی خواستید نسخه زود ازدواج کردن بپیچید یه چرخ توی پاساژ و شوش و بنگاه ها بزنید.... 

 

پاسخ:
سلام علیکم
حرف من اینه مشکل مالی حل میشه ولی مشکل اخلاق چی؟ چند درصد آدم‌ها حواسشون هست که باید در زمینه اخلاق هم پیشرفت کنند؟ ولی همه حواسشون هم که از نظر مالی باید پیشرفت کنند.

اون مطالب من در  زمانی که ماشین‌مون رو همسرم فروختند برید دوباره بخونید.
من ناراحت بودم که همسرم من رو نادیده گرفت و یه سری موارد دیگه که بیشتر از اینکه به سختی شرایط مادی بستگی داشت، به شرایط روحی بد ناشی از اون شوک ربط پیدا می‌کرد و به خاطر بی‌اخلاقی همسرم بود.
تازه من ده ساله ازدواج کردم!!! شور و حرارت اول ازدواج، تحمل شرایط سخت‌ترین از این رو هم ممکن میکنه کما اینکه شرایط چند ماه پیش من، از شرایط اول ازدواجم خیلی راحت تر بود، پس چرا ده سال پیش راحت‌تر گذروندم؟

در م

سلام

وقت گذاشتن برای همسر

حتی وقت گذاشتن برای رفع اختلافات (ولو اختلافات رفع نشه یا کامل رفع نشه)

وقتی ما برای انسانی وقت میذاریم یعنی وجه نفسمون رو به سمت ایشون کردیم

 

وجه یک انسان در جسمش کجاست؟

صورت انسان یا نیمه ی جلوی سر انسان

چرا صورت انسان وجهش هست؟

چون تمام قوای ادراکی انسان در صورت انسان پایگاه دارن...

مستقر هستن...

چشم... گوش... چشایی .. بویایی... و لامسه که مادی ترین حس ادراکی انسانه و در تمام بدن سریان داره...

وقتی وجه انسان به سمتی بره یعنی بناست پیوندی برقرار بشه... بناست ارتباطی شکل بگیره...

 

انسان وقتی برای چیزی وقت میذاره یعنی وجه نفسش رو به سمت اون چیز گرفته...

در عبادات ما یک عمل داریم و یک نیت

عمل و نیت یعنی وجه نفست رو هم در مرتبه ی جسم و هم در مرتبه ی ادراکات به سمت خدا کن...

 

هدف از عبادت تغییر جهت وجهِ نفس هست...

وقت گذاشتن یعنی وجه نفس رو به سمت اون شخص گرفتن

 

این وقت گذاشتن اگر نیت داشته باشه علاقه ای بین شما و همسرتون ایجاد میکنه که من نمیدونم چه اسمی براش بذارم که انسانها با تصویر سازی های غلط دستکاریش نکرده باشن...

 

خیلی باید حوصله کرد و در این مورد نوشت

خوب کردید که در این مورد نوشتید

پاسخ:
سلام علیکم. 
چه زیبا نوشتید. من برداشتم اینه که ما سال‌ها وجه‌مون رو به سمت یک انسان می‌گردونیم. ظاهر اعمال‌مون یک چیزه و باطنش یک چیز دیگه که باید با نیت ساخته بشه.
چه خوب هست که این انسان، آینه‌ای باشه که خداوند در او تجلی پیدا کرده و اگر اینطور باشه، روز به روز به خداوند نزدیک‌تر میشیم.

شما هر بار نوشتید، ما استفاده‌ها کردیم.

خب دیگه الان شرایط خوبی دارید ماشین خونه حقوق شما بهش رسیدید چه تضمینه یه جوون دیگه برسه!!!

حرفاتون منطقی نیست 

همه چی عشق نیست اتفاقا تو این دوره زمونه همه چی پوله 

پول باشه عشق هم میاد 

شما خودتون، الان همسرتون بگن من تا اخر ماه حسابم صفره 

ماشینو باید بفروشم 

طلا رو بفروشم

خونه رو بفروشم 

بازم حاضرید بگید عاشقشم میرم مستاجری!!!

نمیرید....

شما نفستون از جای گرم بلند میشه قطعا واگرنه اگر ماشین و خونه و حقوق خوب نداشتید بازم ناراحتی هاتون رو ابراز میکردید 

پاسخ:
:/
عزیزم ما یه ماشین مدل ۹۸ داشتیم؛ اونو فروختیم و زدیم به کاری. امسال ماشین ارزون شد. بخشی از پولمون که در کار بود برگشت؛ همون ماشین رو مدل ۴۰۱ خریدیم. 
الان مستاجریم. 
چی میگید شما من نمی‌فهمم؟

تضمین حرفای من صحبت خداست.
وانکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم. ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله.
و روایت داریم اگر کسی با دختری به خاطر مال و اموال یا ظاهرش ازدواج کنه، خداوند او رو به همین مال و ظاهر واگذار می‌کنه.
یعنی اگر به خاطر ظاهرش به تو خیانت کرد، منِ خدا تو رو رها کرده بودم! بدان و آگاه باش.
اگر مالش رو از تو دریغ کرد هم همینطور :)

شما اینقدر راحت میگید 10 سال بستگان من 30 ساله ازدواج کردن و به جایی نرسیدن 

الان شما شغل همسرتون چیه؟ چقد حقوق میگیره؟ موجودی حساب بانکیتون چقدره؟ قطعا یه چیز دهان پر کنی هست که راحت دارید درمورد عشق و.. صحبت میکنید واگرنه قطعا میتونم قسم بخورم این حرفا رو نمیزدید 

پاسخ:
بعد اونوقت من باید بگم ما ماهی n تومن حقوق داریم؟ موجودی حساب بانکی بگم؟ 
شما وقت بذار دوباره پست رو بخون.

نمیگم بگید، میگم اگه مثل طبقه های پایین جامعه زندگی میکردید نظرتون راجع به زندگی حتی ده سال گذشته باشه هم چیزی دیگه بود 

خوشبخت و پایدار باشید هر چند شما مذهبی های همیشه پولدار بودید و هستید 😁😁

پاسخ:
فروردین ۹۷، یعنی قبل از همه این داستانا، اون زمان که ما پراید داشتیم و تو روستا زندگی می‌کردیم؛ یعنی همون زمان که شبیه بقیه طبقات پایین جامعه بودیم، یه مطلب نوشتم‌به نام داستان زندگی طلبگی.
هنوزم نگاهم همونه. می‌تونید بخونید. 
https://meplus.blog.ir/post/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A8%DA%AF%DB%8C

مشکل شما اینه که توی دنیاتون؛ هیچ کس نمی‌تونه خلاف طرز تفکرتون رو داشته باشه وگرنه برای اینکه خیال خودتون رو راحت کنید که من مسیرم رو غلط نرفتم، یک برچسب می‌زنید به دیگران و یه طرفه به قاضی می‌رید.
حتما برای خودتون نگران باشید. برای اینکه غلط فکر می‌کنید نگران باشید. 
بعضی‌ها هم که کلا تو ذهن‌شون اینه که مذهبی‌هایی شبیه ما باید تا آخر عمر آس و پاس باشند و هشت‌شون گرو نه. :)
ولی به لطف خدا، نه مسیر ما از جاده حرام گذشته تا حالا و نه از راه پول‌های بی‌حساب و کتاب و شبهه‌ناک. به مدد خداوند، موید هستیم به الطافش.

یه پستم بذارید راجع به حقوق و شغل همسرتون راحت تر تصمیم بگیریم درموردتون 

چه اشکال داره شفاف سازی میشه که مذهبی ها هم بعضی وقتا با حقوق 7 تومن زندگی میکنن یا نمیدونم یه وقتایی شرمنده زن و بچشون میشن ندارن گوشت و مرغ و... بخرن.... 

پاسخ:
اون زمان که همسر من پول نداشت گوشت و مرغ بخره، چند سال پیش بود. نه الان.
چرا باید یه مذهبی با ۷ تومن حقوق زندگی کنه اصلا؟
چرا این مدلی فکر می‌کنید؟ 
هرکی مذهبیه بدبخته؟

نگید توکل میکنید و زندگیتون وضعیتش اینه واقعا ادم باورش نمیشه 

ما هم توکل داریم پس چرا زندگی ما اینجوریه

پاسخ:
من این جمله شما رو گفتم؟
من میگم اگر از اول فوندانسیون رو درست بریزی، ده سال بعد، زندگی بهتر میشه.
شما رو نمیدونم چون هیچی از زندگی‌تون نمیدونم! وقتی مشاوره میری هم اول ۴۰ دقیقه اطلاعات میدی بعد دو جلسه تازه شروع میکنه بهت راهکار میده.
من چی میدونم از زندگیتون؟!

خلاصه امیدوارم از حرفام ناراحت نشید

جدا یه پیشنهاد بود یه روز یه پست بذارید از شغل و حقوق و خرید هاتون حدودی ببینیم ما چجوری میگذرونیم و شما...

 

پاسخ:
این مطلب به درخواست دو نفر از خواننده‌های وبلاگم نوشته شده بود.
اما شما مشخصه که اراده نکردید که صحبتم رو متوجه بشید؟
اون تضمین‌ها رو نوشتم در پاسخ‌ یکی از نظراتتون. خوندید؟
خب اگر به این آیات خداوند ایمان ندارید، راه ما و شما از هم جداست. شفاف سازی هم بکنم براتون بی‌فایده است :)

غلط چیه! مذهبی های کف اینستاگرام ماشالاشون بشه

والا ما که اطرافمون ندیدیم کسی مذهبی مثل ما مجبور باشه بخاطر مریضی زنش و بچه ش اونا رو کتک بزنه که شرمندشونه 

شما هیچوقت به زندگی های پایین دستتون نگاه نمیکنید 

همیشه ماشین داشتید حالا پراید یا... استخدام رسمی حقوق مشخص بازم بگم

پاسخ:
اونجا که نوشتم راهمون از پول بی‌حساب کتاب شبهه ناک جداست، منظورم صورتی.های اینستا هم بود...

بفرمائید. بازم بگید من برام شرایط خودم روشن بشه :)

چرا یه کارگر باید نداشته باشه و با 7 تومن زندگی کنه؟ خون شما رنگین تره؟

اتفاقا تفکر ماهایی که داریم شماها رو میبینم، بدبختیتون نیست خوشبختیتونه

پاسخ:
عزیزم خون ما رنگین تر نیست. چون شوهرم کارگر نیست! :) سال‌ها با زندگی طلبگی دانشجویی کنار اومدم که شوهرم کارگر نباشه.

یه ذره واضح‌تر هم بنویسی ممنونم. جملاتت رو نمیشه خوند.

همه چیتون دروغه فقط دم از عدالت میزنید حتی جنبه انتقاد و حرف درستم ندارید مثل بقیه

خوش باشید فقط بدونید وقتی تو ماشین گرم و نرمت نشستی یکی رو موتور تو سرما بدبختی داره با حسرت نیگات میکنه 

ظاهر اعمالمون یه چیزه و باطن یه چیز دیگه

این همون ذهن زدگی هست

به گمانم ملاصدراست که این ذهن رو با یک تعاریف خاصی یکی از مصادیق شیطان میدونن...

 

و زمانه و اتفاقات و سختی ها و رنج ها دقیقا رسالتش خالص کردن هست...

خالص کردن چی؟

خالص کردن اون جنس و سریرتی که داریم...

 

بیخود نبود که میرداماد به ملاصدرا میگفت فلسفه ممکنه به اله برسه و ممکنه به الحاد برسه

اصلا اندیشه و تفکر اینه...

چون چاره ای نداریم جز اندیشیدن... و شیطان دقیقا در همین اندیشه شکل میگیره...

بعد میبینید یک زوج 30 سال با هم هستن اما از همدیگه فراری هستن...

چرا؟

همین ذهن نابالغ... شیطان...

پاسخ:
یعنی ظاهر و باطن عمل رو نباید از هم جدا کرد؟

یه پست بذارید که زندگی شما هم مثل خیلی از ماها میگذره...

ههههه فقط بلدید ماست مالی کنید 

باشه شما خوب شما حلال خور ما حروم خور و کافر 

پاسخ:
چشمام داره فقط گرد و گردتر میشه.

شما شفاف سازی کنید زندگی یه مذهبی یا یک طلبه یا یک سپاهی یا هر چی در جامعه ی امروزی سال 1402 

پاسخ:
بعد از چند سال ازدواجش رو بگم؟

از صدر تا ذیل نظام سال هاست میخان شفاف سازی کنن شما که توقعی نیست

موفق و موید باشید جماعت حلال خور

منم خواننده وبلاگتون، منم یه پیشنهاد دادم بهش فکر کنید 

پاسخ:
شما فعلا یه ذره درد و دل کنید که دل‌تون سبک شه...

سلام. 

من چون نمیتونم وارد اکانت وبلاگم بشم بدون آدرس پیام میذارم. 

من مطلب رو خوندم، ممنون از پاسخگویی ادمین. 

من هم همسر طلبه هستم، اگر صالحه خانم شرایط گفتن و شفاف سازی ندارند خانم ساره من میتونم براتون شفاف سازی کنم فقط چجوری باهاتون ارتباط بگیرم؟؟؟

تشکر از مطلب خوب ادمین 

پاسخ:
سلام.من نمی‌دونم چی رو باید شفاف سازی کنم! از اسفند ۹۵ من از زندگیم و بالا پایین‌ش نوشتم. نمی‌دونم اصلا می.خوان به چی برسن؟ مسیر این صحبت‌ها قراره به کجا برسه وقتی از الان هیچ منطقی در کلام ایشون وجود نداره.

به چند ماه پیش هم راضی هستیم 😁فقط دروغ ننویسید 

پاسخ:
؟

نه

منظورم این بود وقتی ظاهر اعمال یه چیز میشه و باطن یه چیز دیگه...

این محصول دچار ذهن شدن هست

منظورم اینه که ظاهر و باطن باید همسو بشن... همسو نشدنشون تابع ذهن زدگی هست

 

پاسخ:
من نسبت نیت انسان با عملش رو با این بیان قرآن می‌فهمم: الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.
شما می‌خواهید بگید باید عمل ما، قابلیت این رو داشته باشه که نیت خوب مون رو ببره بالا... تا صاعد الی السماء باشه.
ولی گاهی این عمل قابلیت رو نداره و یا نیت طیب نیست در این صورت این دو با هم همسو نمیشن. درسته؟

سوالمو یه جور دیگه مطرح میکنم. 

شما به عنوان کسی که بعد 10 سال ادعا دارید به خوشبختی و.... رسیدید بفرمایید چرا یک کارگر نمیتونه بعد 10 سال برسه به اون چیزایی که شما رسیدید برسه؟

شغل و درامد یک مذهبی چیه؟

خیلی سخته؟

نمیخاید جواب بدید چون مردم میدونن زندگی شما جور دیگه داره میگذزه، دیگه ماست مالی کردنش چیه؟؟؟

به هر حال خوشحال میشیم شما هم از زندگیتون بنویسد و نظر ما رو عوض کنید 

 

خدانگهدار 

پاسخ:
نه من ادعا ندارم که بعد از ده سال به خوشبختی رسیدم. کجا این رو نوشتم؟ کپی پیست کنید از حرفام لااقل.
من از اولش خوشبخت بودم چون آرامش داشتم.
و به مرور آسایشم بیشتر شد.

فکر کنم شما فرق آرامش و آسایش رو نمیدونید. نه؟

مگه شما من رو می‌شناسید که میگید مردم میدونند زندگی من چطوریه؟

این همه آدم هستند که میگن پول و پول و پول فقط مهمه. یه نظر نظر مخالف داره. چرا اینقدر برای شما مهمه؟ خب مسیر همونایی رو برید که میگن پول مهمه دیگه.

باشه 

شما درست میگید ولی مردم شما مذهبی ها رو جزو خودشون نمیدونن چون خودتون باعثش شدید 

پاسخ:
این یه موضوع دیگه است.
برای خواننده‌هام نوشتم به درخواست خودشون. همون دو نفر قرار بود نظرم رو بدونند شاید چون من رو از خودشون می‌دونستند. همین برام کافیه.

شما هم ادعایید مثل همه ی هم قشراتون اگه پول نداشتید یه روز م حاضر به زندگی نبودید

شما ادعا دارید پول براتون مهم نبست؟ چند ماه پیشتون رو یادتون نیست 😁

پاسخ:
می‌بینید که یک روز که سهله... یازده ساله زندگی کردم :)
همه حرفاتون رو قبلا پاسخ دادم. متن پست رو دوباره بخونید. نگفتم مهم نیست. گفتم نادیدنی‌ها از دیدنی‌ها مهم‌ترند.

اگر کاری ندارید دیگه من برم :/

فکر میکنم برعکسه...

یعنی نیت هست که عمل رو بالا میبره...

 

البته وقتتون رو نمیگیرم ولی میخواستم بپرسم قابلیت نداشتن عمل یعنی چی؟

همسو نبودنه یعنی من دارم به همسرم لبخند میزنم اما این لبخند روی قلبم نیست... فقط روی صورتم هست...

چرا روی قلبم نیست؟

چون قلبم به خودش اجازه میده الان جای دیگه باشه...

وقتی قلبم و فکر و ذهنم پای اون لبخند نیست یعنی اون عملم روح نداره

 

یعنی من تکه تکه شدم...

جسمم یه کاری میکنه فکرم یه کار دیگه...

من انسانی پراکنده هستم...

در پراکندگی توجه نیست...

در بی توجهی پیوند برقرار نمیشه...

پاسخ:
قابلیت نداشتن عمل مثل کاری که آرسن لوپن می‌کرد. پول از اغنیا می‌دزدید و به فقرا میداد. اون نیت خوبی داشت ولی عملش صالح نبود.
اما اونجایی که شما گفتید لبخند از روی قلب نیست به نظر فساد نیت و عقیده است. 
اتفاقا برای من هم جالب بود که ذهن زدگی‌ای که شما می‌فرمایید مبانی اش چی هست. چون ادبیاتش رو نمی‌فهمم.

قاشق تقسیم بندی خانم ساره شدم 

جامعه به دو گروه تقسیم میشود: مذهبی یه طرف، کارگر یه طرف 

خداقوت پهلوان!!! 

پاسخ:
آره :)))))
خیلی جالبه :)
بخوای تکمیلش کنی میشه: مذهبی‌های پولدار، کارگرهای بی‌پول.
انگار دارم نسل اول نظریه‌های انقلاب رو مرور می‌کنم :))))

اگر لوپن نسبت به بد بودن عملش آگاهی نداشت اون کمک به فقراش هم صرفا از روی قلیان احساساتش نبوده و نیتی عمیق تر داشته قطعا تاثیر اون نیتش این میشد که نسبت به قبح عملش آگاه میشد

 

به صرف کمک به فقرا نمی تونیم بگیم نیت خوب بوده...

چون ممکنه طرف به خاطر قلیان احساساتش به فقرا کمک میکنه فردا به خاطر قلیان احساساتش از اعدام فردی که مستوجب اعدام هست جلوگیری میکنه...

 

پس احتمالا لوپن هم عملش خوب نبوده هم نیتش آش دهن سوزی نبود...

چون مرتبه ی دلسوزی رو تمام حیوانات نسبت به منتسبین خودشون دارن...

مثلا بعضی حیوانات تا پای جان از فرزندانشون دفاع میکنن

برای همین برخی حکما فضائلی مثل فداکاری و کارهایی از این دست رو اختصاصی انسان نمیدونستن...

این نیت هر عمل هست که اون رو بالا میبره...

 

ذهن زدگی رو براتون با یه مثال توضیح میدم

تعریف یک مجرد از عشق در زندگی مشترک میشه ذهن

تعریف یک متاهلی که 20 سال زندگی معقول داشته از عشق، میشه واقعیت

 

تازه این مثالی که زدم خیلی تصویر نارسایی هست از دوگانه ی ذهن و واقعیت...

 

بذارید یه جمله ی دیگه در تبین این دوگانه بزنم:

انسانها با فکر کردن به چیزهایی که ندارن اما دوستش دارن لذت میبرن... 

اما انسانها اغلب نسبتشون رو با چیزهایی که دارن نمیفهمن...

 

درک اولی کار راحتی هست چون ذهن میفهمدش

اما درک دومی سخته... چون باید واقع گرا باشن

باید واقعی زندگی کنن

(نویسنده از بیان منظورش عاجز گشته و لفت میدهد) 

نکته ی آخر:

من عمدا ادبیات سخت رو انتخاب میکنم...

 

پاسخ:
خب آرسن لوپن سازمان آگاهی درستی نداشت که بتونه زشتی کار خودش رو درک کنه. او در پارادایم سکولار زیست می‌کنه. اگر در دنیای دینی بود که ساز و کارهایی برای اخذ مال از اغنیا و توزیعش بین فقرا وجود داشت، اونوقت هیچ توجیهی نداشت برای کارش. ولی الان در یک دنیای سکولار هست. البته این که در دنیای قصه زندگی می‌کنه هم در اینکه از زشتی کارش آگاه نمی شده بی‌تاثیر نیست.
اما جالبه بدونید که مطالعات تجربی نشون میده هیچ موجودی شبیه انسان از فرزندش دفاع نمی‌کنه. فداکاری و ایثار اختصاصی انسان هست.
ولی الان که ذهن‌زدگی رو معنی کردید، کاملا درک کردم منظورتون رو :)
بلاخره فهمیدم. ممنون :)

خانم ساره شما یه‌جوری میگین شما مذهبی‌ها پولدارین و درد مردم را نکشیده‌ابد، انگار غیر مذهبی پولدار ندیده‌اید.

هم مذهبی هم غیر مذهبی داریم که پولدار هستند یا نیستند. پدر من یک کارگر ساختمان بود که در سالهای جنگ و کسادی ساخت و ساز)که همزمان با دوران کودکی ما بود(، واقعا زندگی سختی داشتیم. پنج تا بچه بودیم. الان وقتی به دخترم اصرار میکنم که کاپشن بپوش سرما نخوری، یادم میاد که خودم هیچ کاپشنی نداشتم تا سن ۲۵ سالگی که از دستمزد خودم، کاپشن خریدم. دفتر و مداد تحصیل، واقعا جزء نگرانیهای خانواده ما بود. کلاس زبان، آرزویی بود که در اون دوران هرگز محقق نشد. یادمه یه روز همکاربابا اومد گفت بیا به این حاجی(یک کارخانه‌دار  خیلی مذهبی پولدار)که خونه‌شو سفید کردیم براش، متراژ کار رو بالاتر بگیم. اون که متر نمیکنه‌ در ضمن این پولها اصلا براش پول نیست. بابا مخالفت کردن. گفتن این پول حلال نیست. اون سالها گذشت. ماها رفتیم دانشگاه خوب. درس خوندیم. شاغل شدیم. الان خداروشکر شغل اداری داریم و کسب روزی می‌کنیم. سعی می‌کنیم که حلال‌خور باشیم ولی اون لطف و برکتی که سر سفره کارگری بابا بود رو هیچ‌جا پیدا نکردم..من با تک‌تک حرفهای صالحه خانم در مورد زندگی بد موافقم. اخلاق بد، هر چیز شیرینی رو تلخ و زهرآگین میکنه. نگید پول که باشه همه‌چیز میاد.اصلا اینطور نیست. البته آدم ظاهرا مذهبی و حتی حلا‌‌ل‌خور بی‌اخلاق هم داریم ولی  پیامبر ما فرمود برانگیخته شدم تا مکرمتهای اخلاقی را تمام کنم. دین بدون اخلاق بی‌معنی هست.

پاسخ:
چقدر زیباست که اینطوری به گذشته نگاه می‌کنی و بهش مفتخری.
حتما میدونی که خیلی‌ها هستند که در این شرایط بودند ولی زیبایی‌های زندگی شرافتمندانه خودشون رو نمی‌بینند‌.
الحمدلله‌. خیلی خدا رو شکر کن عزیزم.
۲۲ آذر ۰۲ ، ۱۴:۲۰ مهتاب ‌‌

یه چیزی که به نظر من رسید اینه که تفاوت لحن محسوسی وجود داره بین مطلب الانت با مطالب اون مدتی که ماشین نداشتید. البته قبلا از مشکلات مادی زندگیت یه چیزایی گفتی که به نظرم واقعا تحملش کار هرکسی نیست. ولی شاید منظور خانم ساره همین تفاوت لحنته. 

پاسخ:
من مخالف حرفت نیستم ولی خب مگه اون موقع که من مشکل مالی داشتم و حالم خوب نبود، متافیزیک رو کوبیدم؟ 
نه... تازه الان فکر می‌کنم که ای بسا (بلکه یقینا) مشکلات مادی ما هم تابع فقر ذهنی ما بود. چنانکه بعد از صحبت‌هایی که با استادِجان کردم، واقعا تو همون شرایط، خیلی روحیه‌ام عوض شد.
من تو همون شرایط ولی با روحیه جدی و قوی، از پایان نامه دفاع کردم
و بعد مهرماه بود که تونستیم بعضی از مشکلات رو برطرف کنیم.
ولی اون موقع اینطوری بودم که مثلا یه نقص یا کمبود اشکم رو در می‌آورد ولی الان امیدوارم! خیلی امیدوارم که حل بشه به زودی. این تفاوت در نگرش هست نه صرفا تغییرات در مادیات زندگی.
و بعد از دفاع، من به خودم رسیدگی بیشتری کردم، ورزش ثبت نام کردم و اینا ربط مستقیمی بازم به اون شرایط اقتصادی نداره. فکر می‌کنی شهریه کلاس ورزش من چقدره؟ دویست تومن! 
این که بگی شرایطت عوض شد پس لحنت عوض شد، نادیده گرفتن عاملیت، اراده و اختیار انسان‌هاست و به نظرم پذیرفتنی نیست.

ممنونم خانم صالحه..‌‌‌علت نگاه زیبای من به گذشته، این هست که عاقبت خیلی از زندگیها رو دید‌هام. اونموقعها ما هم احساس کمبود می‌کردیم. همون فقر ذهنی که میگید رو داشتیم. حتی بابا رو مجبور میکردیم که بیاد دو تا خیابون بالاتر دنبال خونه بگردیم تا مثلا خواستگار بهتری برای ما بیاد که هیچوقت نشد. چون ایشون با مدارا با ما رفتار میکردن و میومدن و بهمون نشون میدادن که با پول ما نمیشه خانه مناسبی در اون منطقه گرفت. من ازدواج کردم با یک خانواده پولدارتر از خودمون. ناشکری نمیکنم ولی می‌بینم که بسیاری محبتها که در خانواده ما بود اینجا فدای آسایش خاطر میشه و آرامش اهمیت زیادی نداره.در خانواده همسرم دیدم که ارزشها نوع دیگری تعریف میشه. معاشرت با آدمها بسیاریش بر اساس منفعت تعریف میشه. البته نسبتا مذهبی هم هستند و حلال‌خور هم هستند. اینهایی هم که میگم ممکنه به نظر بزرگ هم نباشه ولی من که اون صفا و صمیمیت رو دیده‌ام، متوجه تفاوتها میشم. عاقبت پدرم رو هم دیدم که چه باعزت از این دنیا رفت. سالهای آخر که بچه‌ها رو به جایی رسانده بود و دیگه نمی‌توانست کارگری کنه، توی آژانس کار کرد. کتاب می‌خوند و از زندگی لذت میبرد. تا سه چهار روز قبل از مرگ با اینکه در بستر بیماری سختی بودند، ولی کتاب می‌خواندند، دیوان پروین را میخواند و به همه امور بادقت نظارت داشتند. معلومه وقتی تمام این سالها رو مرور میکنم می‌بینم این خداست که به آدمها عزت میده. برکت به مال و وقت و عمرشون میده. کافیه خوب بندگی کنی. پدرم در دوران کارگریو حتی دوره آژانس انقدر خسته بودند و انقدر از نظر معیشت لازم بود که اگر کار، هست حتما کار کنند، که یادمه شبهای قدر، من ظاهربین می‌گفتم چرا بیدار نمی‌مانند و از خستگی خوابشون میبرد. اما نماز و روزه در هر شرایطی انجام میشد. بنده خوب خدا بودند و با چشم خودم دیدم که خدا هم هواشونو داشت.

پاسخ:
حالا من ماجرای برعکس شما هستم. در ناز و نعمت بزرگ شدم و هیچ وقت هم فکر نمی‌کردم با کسی ازدواج کنم که در فقر بزرگ شده باشه و الانم که اومده خواستگاری، بازم هیچی نداشته باشه... اما اینطور شد. 
و من این چیزهایی رو که شما می‌فرمایید، بعضا در خانواده همسرم دیدم، این محبت‌ها و گرمی‌ها و ... با این‌که خانواده خودم هم خانواده با محبتی هستند.
ولی می‌دونید این تفاوت کی خیلی دلم رو سوزوند؟ 
تابستان اولین سال بعد از عروسی‌مون، خانواده همسرم اصرار کردند که می‌خواهیم با عروس‌مون بریم شمال. سوار یک پژو قراضه شدیم و با هزار مکافات و در بدترین اقامت‌گاه‌ها و با کمترین خوراک و اسباب راحتی، من ندیدم مادرشوهرم ناراحت باشه و غر بزنه.
و چقدر اون سفر برای من سخت بود. نمی دونم چطور تحمل کردم اون وضعیت بد سفر رو. بعدها که همسرم برای خنده ماجرای سفر رو پیش دوستانش تعریف می‌کرد، دوستانش شوخی جدی بهش می‌گفتند که چطور همسرت تحمل کرد...
اما بعد از اون، من با خانواده خودم یک سفر به شمال رفتم که مثلا بشوره ببره :)
ویلا و ماشین راحت و دست و دل‌بازی‌های پدرم و منظره‌های دل‌انگیز... اما مادرم انقدر بی‌دلیل غر می‌زد که بارها در طول اون سفر بغض کردم...
بعد از اون روزها بود که من فهمیدم باید در خوشی و ناخوشی، مهربان بود و طاقت آورد و خوش بود...
هنوز هم وقتی به اون روزها فکر می‌کنم اشکم میاد.

ببخشید کامنتهای طولانی می‌گذارم. ببینید صادقانه بگم من هم از پستهای قبلی شما احساس میکردم کمی نازپرورده هستید. الان هم شاید عده‌ای از خوانندگان طور دیگری به این پست شما توجه کنند. برای همین کامنت گذاشتم که بگم از طرف منی که میدونم فقر چقدر دردآور هست. یادمه یکروزی که سهمیه ما از میوه  یک سیب بود و من انقدر بهم مزه داد که خدا خدا میکردم بشه دومی را از مامان بگیرم و نشد...میرسی به ازدواج می بینی پسرها از هر نوع خانواده‌ای وقتی میخوان برن خواستگاری ترجیح میدن برن خواستگاری دختری که از خانواده متوسط یا بالاتر از خودشون باشه و این برای دخترهای خانواده کم‌درآمد آزاردهنده هست. همون فقر ذهنی که میگم. منم دلم میخواست برم در لول بالاتری زندگی کنم. اما اکر حالا به گذشته برگردم فقط سعی میکنم از هر نوع امکانی که خدا بهم داده خوب استفاده کنم و شکرگزار باشم و خلاف رضایتش نباشم و بعد آرام باشم تا برام مقدر کنه. و توی خواستگارها هم دنبال همین آدم باشم. آدم بنده خدای شکرگزار...بنده‌خدا باشه ولی تنبل نباشه. بی‌توجه به استعدادها و نامید نباشه. گاهی نمیشود دنبال علایقت بروی. پدرم با اینکه خیلی بااستعداد بودند ولی به دلیل فقر خانواده از ۱۴ سالگی او را فرستاده بودن برای کارگری. انقدر عشق به درس داشتن که انگلیسی را اندکی با کتاب خودآموز خوانده بودند.اما یک نوع مستضعف بودند. کسی را نداشتن که کمی حمایت کند تا بتواند مثلا شبانه درس بخواند. هییچ و ایشون باید خانواده و خواهربرادرهای کوچکتر را حمایت میکرد. بهرحال رندگیشون اینطور پیش رفت.منظور اینکه واقعا بسیاری موارد نمیشود گفت تقصیر خودتان هست که فقیر هستید. اما میشه ناامید نشد و با اتکای به خدا و بندگی او به پیش رفت.

خیلی مفصله خانم ساره..ولی اینو بگم که کل عمر انقدر کوتاهه که ارزش نداره تحمل سختی نکنی و بری دنبال غیرخدا...اگر انسان بندگی خدا رو نکنه، حتما روزی حسرتش را خواهد خورد.

پاسخ:
نازپرورده بودم دیگه خواهر...
اما درد و رنج من همیشه شکل دیگری بود. من خیلی دختر احساساتی بودم و هستم. اما...
بگذریم... 
من این دریافت شما رو خیلی دوست داشتم که میگید خدا عزت میده به آدم‌ها... چون واقعا همینطوره. قل اللهم مالک الملک توتی الملک من یشاء و تنزل الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء... بیدک الخیر!
ولی واقعا برای خدا مگه مهمه که بنده‌هاش بدون خونه و ماشین یا با چندتا خونه و ماشین به سوی او برمیگردند؟ ملاک‌های ارزیابی خداوند چیزهای دیگری است.
خداوند پدر بزرگوارتون رو اگر در قید حیاتند حفظ کنند برای شما و خانواده؛ و اگر در بین شما نیستند غرق نور و رحمت کنه.
۲۲ آذر ۰۲ ، ۲۰:۱۸ مهتاب ‌‌

من فقط چیزی که به نظرم رسید رو گفتم. قضاوتی ندارم🤷🏻‍♀️

پاسخ:
:)

صالحه خانم حاضر به پذیرش تغییر رفتارشون نیستند... نمیدونم اینقد سفت بودن از کجا میاد... 

خب قبول کنید قبل و بعد زندگیتون که حالا سر و سامون گرفته و ماشین خوب و حقوق خوب و خونه خوب رسیدن فرق میکنه!!!!!!!!!!!!!

ما که نمیخایم بخوریمتون یا بگیم بیاید حقوقتون نصف نصف 😁😁😁

پاسخ:
شما مشکل تون اینجاست که معلوم نیست چی می‌خواهید 🤣

بعدم خانم سحر کی گفته من بخاطر شرایط زندگی رفتم دنبال غیر خدا... 

من فقط به صالحه خانم انتقاد کردم که باعث شد طرز فکرم درموردشون به عنوان فرد مذهبی جامعه، جور دیگه بشه

پاسخ:
به سلامتی ان شاءالله 

حالا هم اتفاقی نیفتاده! شما تو پول قلت بزنید...

در ضمن انتقاد پذیر نیستید سر در وبلاگتون بنویسد اینجا یک ادم دیکتاتور حکومت میکند 😁

حتی از این خانم وقتی سوال پرسیده میشه یجوری میپیچونه انگار ما تو وسط جامعه نیستیم و امثال این خانم و همسر و.... رو ندیدیم. 

بابا ما عادت داریم راحت باشید حقوق ان تومن و ماشین ان تومن و.... 

پاسخ:
غلت

بعدم ازشون یک سوال پرسیدیم که خانم شما که بعد 10 سال به همه چی رسیدی و ادعا میکنی تونستی فلان ماشین و فلان خرید و بکنی مگه شغل همسرتون چیه چقد حقوقشه که یکی که 30 ساله داره میدوئه به این چیزایی که شما رسیدی نرسیده!

میتونستی بگی نمیگم دوست ندارم بیان کنم و... 

که انگ کافر و بی خدا و.... زدید. 

پاسخ:
من هی میگم نره، شما میگی بدوش.
میگم مستاجرم؛ میگی نه! بگو چطوری صاحب‌خونه شدی 🤣
۲۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۲۶ سارا سماواتی منفرد

چند روز پیش متن کوتاهی دیدم که فکر کنم مناسب این مطلب باشه و به نوعی صحه گذاشتن به این نگاه درست هست که دلخوش داشتن مهمتره و تجربه شخصی خودمم تو زندگی همین را بهم میگه  ...

نویسنده گفته بود که :

در آستانه ۳۸ سالگی به این باور رسیده ام که عشق شبیه آن سکانس رومانتیک فیلم ها و داستان های عاشقانه نیست.
عشق واقعی در واقع همان خیال راحتی است که شما در کنار یک آدم امن احساس می کنید ...

 

پاسخ:
خیال راحت... بدون ترس؛ بدون عذاب وجدان، بدون غصه‌هایی که حتی با پول هم رفع نمی‌شوند...

راستی سارا خانم جدا داره ۳۸ سالتون میشه؟ اصلا بهتون نمیاد :)
۲۳ آذر ۰۲ ، ۱۲:۲۸ زینب صابری

سلام بر صالحه جان بعد از مدت ها من بالاخره گوشی جدید خریدم و اولین بار اومدم وبلاگ پر انرژی شما رو باز کردم... 

چقد قشنگ نوشتید 💕زندگیتون سرشار از عشق و آرامش و محبت 

پاسخ:
خیلی خیلی مبارک‌تون باشه. ممنونم از دعاهای قشنگ و زیبات زینب جان. یک آینه اینجاست که همه دعاهات رو به خودت برمی‌گردونه :)
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۰:۱۰ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام و خداقوت به صالحه عزیزم

درسته. واقعا نمیشه تحمل کرد ... اخلاق بد و تفاوت فرهنگی، زندگی رو زهرمار خالص میکنند 

پاسخ:
سلام به روی ماه شما :)
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۰ پلڪــــ شیشـہ اے

مخصوصا وقتی که بچه دار هم بشی. این تعارض و تقابل ارزشها میشه اول جنگ و جدل ها.

 

ما هم سال ۹۴ ازدواج کردیم. جفتمون درس مون تازه تموم شده بود. همسرم از خودشون فقط و فقط یه گوشی داشتن. چند سال هم تو دوران دانشجویی کارهای مختلف انجام داده بودند، یه پس انداز کوچولو داشتند. سال ۹۷ بعد از دو سال و ۹ ماه عقد بودن پس از پایان سربازی همسر عروسی کردیم. :)) همسرم هیچ شغلی نداشتند. چندین کار آزاد مختلف رو هم توی عقد امتحان کردن ولی له در بسته خوردن. از ترشی خونگی درست کردن و فروختن گرفته تا کار ام دی اف و کابینت و برق کشی ساختمان. نهایتا بیکارتر از همیشه رفتیم سر خونه زندگی مون. تقریبا یکسال اول و با هدایای ازدواج مون سپری میکردیم. اجاره خونه مون رو هم پدرشوهرم بنده خدا با سختی میدادن. یه جای کوچیک که صاحب خونه منصفی داشت. بعد کم کم کارای پاره وقت شروع شد. یه موتور از پدرشوهرم بود که دست ما داده بودن. تو سرما و گرما مرکب مون بود. بعد کلی تلاش و این در و اون در زدن یه کاری با دوستاشون دست و پا کردن. با کارگری و سختی زیاد. نهایتا فایده نداشت و بعد دو سه سال جمع شد. یه مدت بعد یه نفر یه کاری دست و پا کرد توی یک اداره واسه شون. یه مدت کوتاه رفتن، شرایطش خوب نبود، اومدن بیرون، منم از قبل عروسی یه فروشگاه مجازی کیف زدم با خواهرم کار میکردیم. کل سرمایه ی اولیه ای که داشتم سی هزارتومن بود که اونم از سود برپایی که نمایشگاه محصولات ایرانی به دست اومده بود. که اونا رو هم مامانم گوشواره شون و فروختن و من خواهرم و حمایت کردن. چون دیگه آه در بساط نداشتیم. اسفند ۹۶ با سی هزارتومن کارمون و شروع کردیم و اسفند ۱۴۰۱ دیگه کسب و کارمو جمع کردم. تو مدت کسادی کار و بار همسرم، خرج های ضروری خودم با خودم بود. اگر چه که اون کار من سود آنچنانی نداشت. ولی برکت داشت برام. کمک حال بود. نهایتا بعد دو سال و اندی از عروسی مون گذشته بود که یه نفر یه کار جدید برا همسرم پیدا کرد. واقعا با اومدن دختر و حتی از وقتی طلب آوردن بچه رو داشتیم، خدا کمک کرد کار و رسوند. 

الانم همسرم شبانه روز به دو سه تا فعالیت مشغولند، ولی الحمدلله اوضاع مون خیل بهتر اوایل ازدواجمونه. بالاخره تونستیم با وام و اینا صاحب ماشین بشیم. موقع تولد دخترم یه ماشین داااغون تونستیم بخریم. خیلی ذوق داشت که بعد اون همه دربه دری با موتور تو سرما و سیاهه زمستون بالاخره یه سقفی بالا سرمون بود موقع بیرون رفتن. و حتی من سر همون موتور سوار شدن توی بارداری کارم به استراحت مطلق و هزار مکافات کشید. 

ان شاالله هر کسی مایل به ازدواجه، خدا خودش براش از بنده های خوب و مسئولین پذیر و کاریش برسونه.

پاسخ:
چه داستان‌هایی رو پشت سر گذاشتی زهرا جان! 
من مطمئنم، خیلی‌ها مثل خودِ من با خوندن پیام تو، قرابت‌هایی بین ماجراهای تو و همسرت با زندگی خوشون پیدا می‌کنند. 
سال اول ازدواج‌مون، اواسط پاییز شوهرم یک موتور خرید. یه مسیر طولانی رو پاییز و زمستون اون سال با موتور از پردیسان قم تا شهر می‌رفتیم که فقط دلِ من باز بشه، بس که هیچ سرگرمی‌ای نداشتم. چون پول نداشتیم. ولی خوش بودیم. می‌رفتیم حرم، یه آبمیوه می‌خوردیم (دم حرم ارزونه و اون‌موقع‌ها مثل الان گرون نبود) و برمیگشتیم.
و زندگی بالا و پایین داره. مثل همین عید امسال که با موتور پنج‌ترکه از این‌ور به اونور می‌رفتیم.
ولی امشب دایی‌ام بهم میگفت: باید خدا برات بخواد.
دایی‌ام ۱۷ سال پیش، نه خونه داشت و نه هیچی. ولی الان یه کارخونه داره و یه خونه خوب و ...
من میدونم این حرف چقدر سنگینه که به یه آدم بگی باید خدا برات بخواد. ممکنه با خودش بگه پس منظورت اینه که خدا برای من نخواسته که ندارم!؟؟؟؟
ولی من میگم خداوند به اندازه باور ما بزرگه...
اگه خدای تو اندازه یه خونه صد متری بزرگه، خدای من اندازه یه خونه پنجاه متری، خدا به هر کس اندازه ظنش میده...
حدیث قدسی داریم: انا عند ظن عبدی المومن بی. من نزد گمان بنده مومن به خودم هستم.
و این نافیِ تلاش ما هم نیست. ولی مهمه که وقتی داریم تمام تلاش خودمون رو می‌کنیم، چه گمانی به پروردگار عالم داریم.
۲۴ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۳ پلڪــــ شیشـہ اے

واقعا چیزی که برای مرد مهمه جوهره کار داشتن و مسئولیت پذیریشه

اینکه عقل معاش داشته باشه

چندتا دوست دیگه هم دارم که چند سال زودتر ما ازدواج کردند، ولی سر همین عقل معاش نداشتن و بی مسئولیت همسرهاشون، زندگی هاشون رو به انحطاط میرفته ... جدیدا پای درد و دلشون نشستم. 

و اینکه ماها واقعا با قناعت زیادی زندگی مون رو پیش بردیم، والا حقیقتا نمیشه.

 

 

 

 

 

یه مدت توی یه موسسه خیریه کار میکردم. همه بچه های نازنین اونجا از ایتام بودن. مشکلات وحشتناک و عجیب غریبی داشتن. یه مشکلات مالی داشتن که اصلا آدم میمونه. حالا تازه اون آسیب های روحی و عاطفی و اجتماعی شون میومد سوار بر اینها میشد. بندگان خدا اون قدر گشنگی و نداری کشیدن که واقعا بحث توانایی مالی براشون پر رنگ بود. 

با یکی از خانواده هاشون در ارتباطم هنوز. از روستا اومدن شهر. مادر ازدواج مجدد کرده بودن. همسر دوم افتضاح. بچه ها رو کتک میزد. معتاد بود. دزدی میکرد. رفته بود تمام این سالها زندان. بعد ازش طلاق گرفتن. همچنان آه در بساط ندارن اینها. مادر مهارتی نداه و پا و کمرش درد میکنه. قبلا خونه مردم کار میکرده، الان هیچ کاری نمیتونه بکنن. هزینه درمانم نداشتن. اغلب اوقات بچه ها گرسنه اند. یکی از دخترا و شوهر داد. الان مونده توی داستان جهیزیه. اصلا یه شرایط عجیب غریبی. با کلی حاشیه.

پاسخ:
و ما خودمون هم عقل معاش نداشتیم تا همین چند ماه پیش! باورت میشه؟ و هنوزم فکر می‌کنم ما جای کار داریم در زمینه عقل معاش.
من سال‌ها تو زندگی قناعت کردم و شوهرم کار جهادی می‌کرد و تو ذهنش این بود که کار جهادی یعنی کار مجانی. فکر کن سرِ این تصور غلط، چه سال‌هایی ما می‌تونستیم از نظر اقتصادی پیشرفت کنیم و نکردیم.
حالا مالِ ما این شکلی بود. ما که مثلا تحصیل‌کرده ایم. مال بقیه یه جور دیگه است.
دوست دارم در مورد این مسائل اقتصادی هم یه مطلب بنویسم اما گمونم شبیه این مطلب پر از حاشیه میشه چون بعضی‌ها خیلی دلشون پره :)
۲۵ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۴ سارا سماواتی منفرد

سلام صالحه جان

نویسنده اون متن ۳۸ سالش بوده نه من 😅

ولی خوب من هم در آستانه اش هستم اینجوری که شما گفتی به خودم امیدوار شدم  😉🤗

 

 

پاسخ:
سلام :) 
وای وای وای! :)))
آره! من دوبار متن پیامت رو خوندم آخه! خیر سرم!
بار دوم دیگه حواسم نبود که نقل قول کردی.
ببین اینا همش از عوارض تندخوانیه :|
۲۵ آذر ۰۲ ، ۰۱:۲۵ پلڪــــ شیشـہ اے

اصلا چون داستان شما رو از اول اولش خوندم و میدونم، برای همین اجمالی داستان خودمو گفتم. میخوام بگم یعنی واقعا سخته، ولی میشه. دربه دری زیاد داره، اما خب نشد نداره.

 

 

 

 

و یه چیزی هم. که از اون گفتن شرایط مالی آدمای مختلف مد نظرم بود اینه که، ممکنه یه نفر بحث اقتصادی و تنگی معیشت براش امتحان زندگیش باشه😢 واقعا سخته.

 

میفهمم. چه خوب که به باورهای درست رسیدید. همه مون نیاز به آموزش دیدن داریم در این زمینه ها. واقعا جایی درستش و یادمون ندادن. تقصیرم نداریم. 

پاسخ:
خداوند می‌فرماید "و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین"

انقدر دلم می‌خواد یه بار بشینم، قواعد خداوند در زمینه کامیابی در زندگی رو تدوین کنم... ای کاش جایی این‌ها رو به ما می‌گفتند. منتها ما فقط قواعد موفقیت غربی رو مطالعه کردیم. از اسلام غافلیم.

۲۵ آذر ۰۲ ، ۰۱:۲۷ پلڪــــ شیشـہ اے

خداییش با سه تا بچه و موتور دیگه خیلی ستمه. اوایل ازدواج باز آدم میگه خودم هستم و همسرم. دمتون گرم دوم آوردید. روزای سختی رو پشت سر گذاشتی.❤️😢

پاسخ:
خدا رو شکر. برای خودم دعا می‌کنم که از غرور و تکبر دور بشم. وگرنه اون موتور سوار شدن به خودی خود، سختی داشت ولی نه اون‌قدری که وقتی دست می‌ذاشت روی غرورم.

سلام

پیامهای خانم ساره رو که دیدم خندم گرفت و در عین حال بهشون حق هم دادم. منم در برهه هایی از زندگیم در مجردی تفاوت داشتن و نداشتن رو چشیدم و میدونم رنج سخت و تلخی هست نداشتن.  و نمیشه این رنج رو کوچیک شمرد خصوصا اینکه شدید باشه.

الان در رفاه هستم. خونه ی متوسط و ماشین خوب و غذاهای عالی و میوه های نوبرونه و هر چه دلم بخواهد

ولی رنجم از قبل خیلی عمیقتر هست. فرزندم مریض هست. مدتهاست رنج بسیار بسیار عظیمی رو در دلم دارم. رنجی که کوه را میتواند آب کند.

ممکنه آدمها در برهه ای از زمان رنج فقر رو بکشن و درست بشه. ممکنه تا آخر عمر گریبانگیرشون باشه.

ولی چیزی که اطمینان دارم اینه که همههه ی ما در زندگی رنج میکشیم و هر کدام به گونه ای...

از وقتی بچه ی من مریض شد روزی از در و دیوار به خانه ی ما نازل میشد. قبلش یادمه گاهی در مسافرت چند کیلو سوپ میخریدیم تا سیر بشیم و پول نداشتیم.

اما وقتی پس از یک ماه همراه فرزندم از بیمارستان به خونه اومدم، همسرم ماشین شاسی بلند خریده بود ولی دل من حتی یک ذره هم خوش نبود.

و امتحان بیماری فرزند تنها امتحان زندگی ما نبود... 

من خانم ساره رو درک میکنم چون قانون این دنیا رنج کشیدن هست و حتما فقر به ایشان فشار و رنج زیادی میاورد.

ولی خبر اینه که همه در رنجیم

به اون دختر و پسری که تا الان مورد رنج و امتحان قرار نگرفته هم بگین که منتظر باشه که خدا همههه رو امتحان میکنه.

صالحه جان آیه ی قرآنش رو میذاری؟ همون که میگه همتون رو با خوف و ثمرات و... امتحان میکنم

 

پاسخ:
سلام بانو.
همه‌ی ما در زندگی رنج میکشیم و هر کدام به گونه ای... همینه‌. و خداوند این رو سنت قرار داده: و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین
و دقیقا مثل ماجرای شما... من در مطلب بعدی می‌خواستم بگم: گاهی از یک رنج رها میشی و به رنجی دیگه گرفتار.
خبر این‌که همه در رنجیم...
جقدر قشنگ گفتید.
اما استادِ جانم، قشنگ‌تر هم میگه :)
همیشه می پرسه: بهترین خبر چیه؟
بعد پاسخ اینه: خدا هست.
:)

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">