خاطرات جهادی، قسمت سوم
۲۹ اسفند
وای! اون روز مامانم باهامون اومد. یعنی من و فاطمه و مریم و فاطمه زهرا و محمدطاها پسر چند ماهه مریم و محدثه عسگری ۱۰ ساله. آهان! "وای" رو واسه این گفتم که توی ماشین مامانم کتاب صحیفه فاطمیه رو باز کرد و به راننده مون که اون روز آقای عطاری (مدیر جهادی) بود گیر داد که من دعای روز سه شنبه رو میخونم و شما توضیح بدیدش!!!! واااای
یعنی مامانم اصلا فازش معلوم نیست. تو مهمونی فامیلی سر یه سفره نمیشینه با بقیه و اصلا حاضر نیست این کار عرفی رو انجام بده ولی حاضره برای اینجور کارهای نامتعارف با یه مرد نامحرم حرف بزنه! گرچه آقای عطاری سنگ تموم گذاشت و واقعا بنده خدا سعه صدر داشت که با اون پایی که تاندون های زانوش پاره شده بود و کلی درد داشت، ما زن ها رو تحمل کرد. خلاصه آقای عطاری گریزی زد به بحث نیت و ما رو ارجاع داد به مقاله ای در نورمگز و داستان پیرپالاندوز رو هم برامون گفت و حتی اشک من در اومد چون انتظار نداشتم اینقدر این حرفا به دردم بخوره و روزی معنویم باشه. چون از اون روز دیگه نیتم رو عوض کردم و خیلی چیزا درست شد.
حالا این بار تیم پزشکی همراهمون نبود، اون کسی که روز قبل رفتیم توی حیاط خونشون هم نبود ولی خوشبختانه بهیار روستا زن خوبی بود و ما رفتیم تو یکی از اتاقای بهیاری و کار رو ارائه دادیم. برگشتنی مصطفی جانم اومد سراغمون و همون اشک های صادقانه من برام تو راه برگشت دردسر شد چون وقتی من داشتم ماجرای صبح رو برای شوهرم تعریف میکردم که یه ذره بخندیم، مامانم و فاطمه توهم زدن که من دارم از آقای عطاری تعریف میکنم و معتقد بودن من نباید جلوی شوهرم از مرد دیگه ای تعریف کنم. حالا هر کاری میکردم مگه اینا باورشون میشد اصلا شوهرم برداشت اونا رو از کار من نمیکنه و ذهن خودشون منحرفه.
در ضمن تنها روزی بود که من هم صبح رفتم روستای چم زرشک و هم بعد از ظهر رفتم مدرسهی ثلاث. اما در این روز مبارک یک اتفاقی افتاد که زبان از بیانش قاصره. فقط میتونم بگم در رابطه با پخش جوایز بین بچه ها بود که من رو توبه داد که دیگه به بچه ها جایزه ندیم.
همون شب سال تحویل شد ولی من نه سفره عید رو که بچه ها چیده بودند، دیدم و نه نشستم تو مراسم. اومدم طبقه همکف و توی اتاق که خالی بود، نماز حضرت زهرا رو خوندم و فقط دعا کردم...
خوبیش این بود که بعدش که خواستم عید رو تبریک بگم، هم بابام بود، هم مامانم، هم شوهرم، هم رضا، هم مهدی. خیلی خوبه آدم تو اردو جهادی، همهی عزیزاش کنارش باشن، نه؟
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.