جدیدا یه چیزایی رو می خوام برای خودم نصب العین کنم.
یکی از اون چیزا اینه که دیگه به این فکر نکنم که این آدم چرا من رو آزار میده یا اون آدم چرا اینقدر مهربونه و دیگری نیست و ...
آدم انرژی اش رو باید برای چیزای مهم تری بذاره اما...
اما این به این معنا نیست که من مُجازم به صرف این که فلانی حالم رو بد می کنه، ارتباطم رو باهاش کم کنم یا من مجازم چون فلانی حالم رو خوب می کنه، مدام آویزونش باشم.
درک جدید من از معاشرت با آدم ها اینه که...
بعضی آدم ها، تلخ هستند.
بعضی آدم ها، شیرین.
بعضی آدم ها، ترش.
بعضی گس.
ممکنه بگید طعم های دیگری هم هستند اما از همه مهم تر همین تلخ و شیرین بودن آدم هاست که بتونیم تشخیصش بدیم.
یک انسان هم همیشه تلخ نیست، همیشه شیرین هم نیست. و تازه این طعم فقط برای ماست. آدم های مختلف درک متفاوتی از هم دیگه دارند.
معاشرت با آدمی که همیشه برامون لذت بخش بوده، ممکنه یک بار تلخ باشه و یا برعکس...
حالا این طور فکر کردن چه فایده ای داره؟
من تو خیلی از چیزها حساس نیستم. به خیلی از چیزهایی که دغدغه خانم های جامعه هست، حتی فکر هم نمی کنم.
اخیرا در یکی از مهمونی های مامانم، یکی از مهمان ها به دیگری گفت: چیکار کنم سینکم برق بزنه؟ هر چقدر می سابم، بازم شیر آب رو که باز می کنم، با آب، لک می افته روش. فردا یا پس فرداش هم تو یک مهمونی دیگه، دو نفر دیگه دقیقا مشابه همین مشکل رو داشتند و ...
من اصلا حساس نیستم سر این چیزها. تو فرزند پروری هم حساس نیستم. اصلا ذره ای عذاب وجدان ندارم.
اما به یک چیزی حساسم:
انرژی منفی گرفتن از حلقه نزدیکانم، درباره مسائلی که برام مهم هستند. این حلقه نزدیکان هم خیلی خاص هست.
ضمنا برعکس این قضیه صادق نیست. یعنی اینطور نیست که همیشه انرژی مثبت کرفتن از این حلقه نزدیکان، باعث بشه خوشحال تر و پر انرژی تر به کارم ادامه بدم.
من حساسیت خودم رو شناختم. حالا نوبت این هست که تلخی گاه گاه یا اغلب اوقاتِ بعضی از عزیزانم رو بپذیرم.
و نباید اجازه بدم که تغییری در تصمیم گیری هام ایجاد بشه...
یکی دیکه از تصمیم های مهمی که گرفتم: دیگه خرید اینترنتی نمی کنم.
متاسفانه اخیرا در یک تصمیم ناگهانی، از کانالی که تازه عضوش شده بودم، یک خریدی کردم. وقتی بسته ام اومد، زمین تا آسمون با کاری که توی کانال بود، متفاوت بود. به فروشنده پیام دادم که این کار، مشکلش اینه و می خوام پسش بدم. قبول نمی کرد. بعد از پیام های بلند بالایی که دادم، توضیحاتی که دادم، ابتکاراتی که به خرج دادم، فهمیدم این بشر، فقط ادمینه. آیدی تولیدی رو ازش گرفتم و پیام ها رو فوروارد کردم. دختره خیلی سریع اشتباهشون رو قبول کرد. اما گفت پس نمی گیریم. بفرست من برات اندازه اش کنم. بعد از کلی چک و چونه، گفت این رو پس بفرست، یه چیز دیگه از کانال بردار. گفتم نمیخوام. شما من رو نقره داغ کردید با این کیفیت کارتون. پولم رو پس بدید. بازم قبول نکرد. تا اینکه ویس فرستادم: عزیزم مگه نمیگید کلی آدم ازتون خرید کردن و راضی بودند، حالا یه نفر ناراضی بوده، ارزش نداره که شما کار رو پس نگیرید! بعد هم این که شکست نیست، یک تجربه برای شماست. شما که نباید بگید این طوری کن که هم من راضی باشم و هم ادمین راضی باشه و هم شما! شما فقط باید به رضایت مشتری تون فکر کنید که پیشرفت کنید. منِ مشتری به شما اعتماد کردم و به محض ثبت سفارش پول براتون واریز می کنم اما شما چی؟ چرا اینقدر اذیت می کنید؟ من که حتی لباس رو تنم نکردم! و تازه گفتم یکی از لباس ها رو برمیدارم که شما خیلی ضرر نکنید...
و قبول کرد. اما متاسفانه هزینه پست رو خودم دادم و این گونه نقره داغ شدم تا هرگز... هرگز.... هرگز خرید اینترنتی نکنم :)
کار پایان نامه رو فرستادم برای استادِ جان. دو روز بعد زنگ زدند و چند تا نکته کوچک گفتند و یکی دو خط مطلب هم گفتند اضافه کنم.
یکی از نکاتشون این بود که در صفحه "سپاس" اسم دخترات رو بنویس.
گرچه الان که دارم فکر می کنم، جملات قشنگی به ذهنم میاد که بنویسم و اسم اون ها رو هم بیارم...
اما برام سوال شده که خیلی خودخواهانه به نظر میاد که اسم اونا رو ننوشتم؟ :|
دیشب داشتیم یوسف پیامبر رو می دیدیم. اون صحنه ای بود که یوسف وسط شلوغ پلوغی های بدرقه ایناروس و آپوپیس از زندان زاویرا، از ایناروس می خواد که از بیگناهی اش پیش پادشاه آمنحتب صحبت کنه و کمکش کنه... تکان دهنده بود.
چقدر چقدر چقدر زیاد شده که من، به یک بنده خدا نگاه استقلالی کردم و ازش کمک خواستم انگار که او می تونه کمکم کنه...
توبه من، تو کجایی؟ توبه من، تو کجایی؟ ای خدای عادل... برای من غفور رحیم ترین باش.
سلام البته اون قسمت از مجموعه یوسف پیامبر از نظر دکتر غلامی سوتی تاریخی سریاله و طبق آیات قرآن ردش کردند:
۱-آیه ۴۲ سوره یوسف: وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ: و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان میکرد خلاص مى شود گفت مرا نزد رب خود به یاد آور ولى شیطان یادآوری را از یاد او برد در نتیجه چند سالى در زندان ماند. (از اینجا میفهمیم فراموش کردنش کار شیطان بوده، و از دو آیه بعدی میفهمیم این فراموشی واسه زندانیه نه حضرت یوسف ع)
۲- آیه ۲۴ سوره یوسف: وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ: و در حقیقت [آن زن] قصد وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود. (یوسف از مخلَصینه)
۳-آیه ۳۹ و ۴۰ سوره حجر: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۳۹) إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۴۰): (ابلیس) گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختى، من هم در زمین برایشان [بدیها را]میآرایم و همه را فریب خواهم داد. مگر بندگان مخلص تو را از میان آنان.