از خوبیهای تو ... مصطفیجانم (۳)
در این یکی دو سال اخیر، هر سه ماه، حداقل یک پیشنهاد کاری جدید به همسرجان میشد. اما تا قبل از شکست در اون پروژه کذایی، حتی بهشون فکر هم نمیکرد. اما بعد از شکست در اون طرح بلاخره از اوایل امسال، همکاری خودش رو با افرادی شروع کرد که من میگم خدا رو شکر! اینا آدم حسابیاند. اما خب مصطفیجان از اون روز اول انقدر کفِ حقوقش رو پایین پیشنهاد داد که من گفتم این میزان پول اصلا کفاف خرجهامون رو نمیده! چرا کم گفتی؟
من نمیدونم دقیقا چی تو ذهنش بود اما کمکم به حرف من هم رسید و تصمیم گرفت که سطح درآمدش رو بالا ببره و در این راه از تدبیرهایی استفاده کرد که باید از خودش بپرسید چی بود و چیکار کرد.
تو این یک سال اخیر هم من همش در گوشش از آرزوهام (که وقتی از زبان خانم خانه گفته میشه، تبدیل میشه به آرزوهای مشترک خانوادگی) میگفتم و گاهی هم خیلی نرم و ملایم لزوم تدبیر اقتصادی قویتر. که تیر آخر رو هم سر ماجرای تعویض ماشین زدم که گفتم من سوره ذاریات میخونم و تو نمیخونی، اینطوری شد و اینا... دیگه از اون موقع خودش متعهد شده به خودش که این دو تا سوره که قبلا گفتم رو بخونه.
هنوز مدت زمان زیادی نگذشته که پیشنهادهای جدیدی بهش میشه که برق از کله من پریده!
هفته پیش، یکی از کاندیداهای انتخابات مجلس بهش پیشنهاد داده بوده که باهاش همکاری کنه تا رای بیاره.
همسر هم فیالمجلس میگه من سه تا همایش برگزار میکنم برات (در فضای اعیاد شعبانیه و در راستای افزایش مشارکت، شما رو هم اونجا برجسته میکنیم؛ یه همچین چیزی!) و روز انتخابات هم حضور ندارم. یک هفته برات این پروژه رو انجام میدم و صد میلیون هم میگیرم.
طرف هم قبول کرد.
مصطفی اولش که این قضیه رو برام تعریف کرد، هر دومون خیلی متعجب و خوشحال بودیم. چون ماجرای آشنایی مصطفی با اون آقای کاندید خیلی ناگهانی و جالب بود. همون شب هم کلی نقشه کشیدیم برای اون صد میلیون.
اما دو شب بعدش، توی ماشین نشسته بودیم که همسر گفت: "به طرف گفتم روی من حساب نکن. نیستم."
منم خدا رو شکر کردم و گفتم چه بهتر!
مصطفی گفت: "من به اون آقا گفتم که اگر بخوام کاری کنم، برای افزایش مشارکت انجام میدم، نه شخص شما. که البته حتی فعالیت در راستای افزایش مشارکت در برنامهام نیست و منصرف شدم چون سرم شلوغه."
اما دلیل اصلی منصرف شدنش، پولِ قضیه بود. میدونید؟ اونطوری که باید و شاید به نظرش خیلی "حلال" نیومده بود.
و من برای همین خوشحال شدم. هرچند از اول ازش پرسیده بودم که این کار اشکالی نداشته باشه و همسر هم گفته بود نه، نداره اما شاید باورتون نشه ولی ته تهِ دلم حس میکردم این پول از اون پولها نمیشه که خیرش رو ببینیم ولی با این حال، به مصطفی از حسم چیزی نگفتم چون واقعا وسوسه کننده بود!
اما خدا رو شکر، همسر با وسوسه این پول جنگید و شکستش داد.
کنسل که شد، هر دو یه نفس راحت کشیدیم...
کلا در مسائل مالی، مصطفی خیلی از من دلگندهتره. همیشه بهم میگه کارهایی که تو میکنی خیلی ارزشمندتر از اونی هست که بخوای به خاطرش پول بگیری.
برای همین خوشش نمیاد من وارد کاری بشم به خاطرش پولش.
منم نیت جدیدی کردم. اینکه تا وقتی سایه این مرد بالای سرم هست و او برای خرج زندگیمون داره تلاش میکنه، تا جایی که میتونم از آدمها پول نگیرم. مخصوصا وقتی ارزش معنوی کارم قابل اندازهگیری نیست. تصمیم گرفتم اجر خودم رو نسوزونم و به جاش دعای آدمها رو برای خودم و خانوادهام و نسلم بخرم.
الحمدلله.
بمَنّهِ و کَرَمه...
بقول حضرت حافظ: نِصاب حُسن در حدِّ کمال است...
محفوظ و محظوظ باشید انشاءالله.